-
يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۲۰ ب.ظ

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجتالاسلام والمسلمین مهدی طائب، استاد درس خارج حوزه علمیه قم در گفتوگو با تلویزیون اینترنتی تحلیل تی وی(TV) به بررسی ابعاد گوناگون انتخابات 1400 و تأثیر آن بر آینده جمهوری اسلامی ایران پرداخت.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجتالاسلام والمسلمین مهدی طائب، استاد درس خارج حوزه علمیه قم در گفتوگو با تلویزیون اینترنتی تحلیل تی وی(TV) به بررسی ابعاد گوناگون انتخابات 1400 و تأثیر آن بر آینده جمهوری اسلامی ایران پرداخت.
مواجهه دنیای اسلام با یهودیت و صهیونیسم فقط سیاسی نیست بلکه تمدنی است و اگر مسلمانان به آن توجه نکنند ممکن است در چالش با صهیونیسم به مقابلههای سیاسی یا نظامی اکتفا کنند و از ابعاد فرهنگی آن غافل شوند.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ امروزه برخی از محققان تاریخ اسلامی درباره یهود در صدر اسلام و تعامل آن با مسلمانان تحقیق میکنند. ممکن است به نظر آید که این موضوع مورد علاقه و پژوهش و مسئله تحقیقاتی اندیشمندان اسلامی است و یهودیان این موضوع را پیگیری نمیکنند ولی جالب است بدانیم این موضوع مورد علاقه و مسئله پژوهشی مشترک مسلمانان و یهود است. امروز برخی یهودیان نیز این موضوعات را با دقت و جزئیات پیگیری میکنند و مقالات و پایاننامههای دانشگاهی خود را به این موضوعات اختصاص میدهند.
درباره موضوع یادشده با حجتالاسلام محسن محمدی، معاون علمی موسسه تاریخ تطبیقی، مدرس دانشگاه فرهنگیان و پژوهشگر همکار پژوهشگاه بینالمللی المصطفی(ص) گفتوگو کردیم.
در ابتدا در مورد اهمیت و جایگاه مباحث یهود در تاریخ صدر اسلام مطالبی را بیان بفرمایید تا با جایگاه این مباحث در تاریخ اسلام آشنا شویم.
یکی از مهمترین مباحث تاریخ صدر اسلام در مورد جریانهای فکری و عقیدتی است که اسلام رقیب آنها حساب میشد. گاهی این رقابت به مواجهه میدانی نیز کشیده میشد. این مواجهات و رقابتها در کنار مجاهدتهای پیامبر اسلام در تبیین و تبلیغ اسلام، تاریخ صدر اسلام را تشکیل دادهاند.
به نظرم مهمترین و اصلیترین منبع اسلامی در مورد یهود، قرآن است. با اینکه قرآن کتاب آسمانی مسلمانان است ولی بسیاری از مطالب آن در مورد یهود و قوم بنیاسرائیل است. البته این موضوع از این جهت نیز توجیهپذیر است که اسلام دین خاتم و قرآن، آخرین کتاب آسمانی است و از این جهت به نوعی نمیتوان آن را به دینی خاص محدود کرد ولی به هر حال این کتاب هدیهای الهی است که توسط پیامبر اسلام برای بشریت هدیه آورده شد. البته تعبیر رسول الله(ص) که نشانگر جهانی بودن رسالت اسلام است از تعبیر پیامبر اسلام که حیطه محدود دینی را ترسیم میکند، بلیغتر است.
به هر حال قرآن بخش زیادی از آیات خود را به بررسی تاریخ یهود و یا مواجهات یهود و اسلام اختصاص داده است، به طوری که اگر این آیات را در غالب سورهای به نام سوره موسی قرار دهیم؛ آن سوره با هزار آیه بزرگترین سوره قرآن میشود. نام حضرت موسی علیه السلام در قرآن پرتکرارترین نام در میان انبیاء است. قرآن از این جهت که کلام خداست و تاریخ را فراتر از هر سندی بررسی میکند برای ما بسیار مهم است. قرآن منبعی است که هیچ کس در اعتبار آن شک ندارد و کسی در مورد راوی آن گمان دروغگویی نمیبرد چراکه در قرآن راوی تاریخ خداوند متعال است که همه تاریخ بشریت در محضر اوست.
البته در تعالیم قرآن در مورد یهود، بین یهودیت نبوی که پیروان واقعی حضرت موسی علیه السلام هستند با زرسالاران یهود و صهیونیستهای نژادپرست فرق گذاشته است. این منش مختص مسلمانان نیست و برخی اندیشمندان یهود نیز میان یهودیت نبوی و یهودیت سیاسی متعصب دنیوی، تفاوت قائلاند. مانند «خاخام موشه منوهین» از بزرگان یهود که متولد روسیه و از منتقدین صهیونیسم بود. «دکتر اسرائیل شاهاک» استاد شیمی دانشگاه اورشلیم و رئیس جمعیت حقوق مدنی و حقوق بشر اسرائیل نیز از این افراد است که ضمن تعصب شدید نسبت به یهودیت نبوی، منتقد سرسخت دنیاطلبان یهود و صهیونیستهای غاصب بود.
از قرآن نیز که به عنوان مهمترین منبع اسلامی بگذریم، سنت نبوی مهمترین بخش تاریخ اسلام در تعالم با یهود را به ما نشان میدهد. بخش قابل توجهی از مراودات و مباحثات پیامبر نیز در مورد یهود است. این موضوع از پیش از رسالت آغاز میشود؛ در آنجا که یهود نژادپرست قصد نداشت بپذیرد پیامبر آخرالزمان از نسل اسماعیل است. آنها نژاد اسحاق را بر نژاد اسماعیل -که پیامبر کنیززاده بود- ترجیح میدادند و به دلیل همین روحیه نژادپرستی اکثر یهودیان نپذیرفتند اسماعیل ذبیحالله است و اسحاق را به این ویژگی متصف کردند. بر اساس چنین نگرشهایی یهود علی رغم اینکه به تصریح قرآن بیشترین شناخت را از پیامبر اخرالزمان داشتند به او ایمان نیاوردند بلکه نسبت به قتل آن اقدام کردند. پس از اسلام نیز ردپای یهود به صورت مستقیم یا غیرمستقیم در همه جنگهای پیامبر با کفار مشاهده میشود. با پایان یافتن جنگهای اسلام و کفر در جنگ احزاب، جنگهای مستقیم پیامبر با یهود آغاز شد. جنگ خیبر، جنگ تبوک، جنگ موته و لشکرکشی پیامبر به سوی روم در این فضا انجام شد. به این ترتیب مشاهده میکنیم که مواجهات اسلام و یهود بخش مهمی از تاریخ صدر اسلام را به خود اختصاص میدهد.
در مورد مطالعاتی که در ایران در مورد رژیم یهود در صدر اسلام انجام میشود، چطور؟ اجازه بدهید سوال را کمی گسترش دهیم. برای ما جالب است بدانیم به طور کلی مطالعات انجام شده در ایران در زمان کنونی در مورد اسرائیل و رژیم اشغالگر قدس در چه حیطههایی است؟ به نوعی به دنبال نوعی جریانشناسی این مطالعات هستیم.
در ایران مطالعات زیادی درباره اسرائیل انجام میشود. برخی از آنها رویکرد تاریخی دارد و تاریخ ملل و تمدنها را بررسی میکند. بخشی نیز در حیطه روابط بینالملل است. برخی هم جنبه سیاسی دارد. این موضوعات، گسترده و آثار زیاد است. البته با توجه به مواجهات سیاسی و رویکرد انقلاب اسلامی ایران به روابط و نظم بینالملل این نوع مطالعات در ایران طبیعی است و بیشتر ناظر به مسائل جاری است که بحث فلسطین بر ابعاد آن افزوده است.
اما بحث ما در مورد تاریخ صدر اسلام با محوریت یهود است. این مورد نیز آثار زیادی را در ایران به خود اختصاص داده است. برخی رویکرد تاریخی دارند. سیدجعفر عارفکشفی در کتاب «رسول خدا (ص) و یهود» و آقای علی جدیدبناب در کتاب «تحلیلی بر عملکرد یهود در عصر نبوی» و همچنین آقای مصطفی صادقی در کتاب «پیامبر(ص) و یهود حجاز»، تلاشهای قابل تقدیری در بررسی یهود در صدر اسلام انجام دادهاند. این کتابها رویکردی تاریخی دارند یا بهتر است بگوییم رویکردی توصیفی که یهود را در ظرف همان زمان و بر اساس مؤیدات و گزارههای تاریخی بررسی میکنند.
اما برخی از پژوهشگران تاریخ اسلام در ایران بحث یهود در صدر اسلام را صرفاً تاریخی بررسی نمیکنند. آنها تاریخ را با نگاهی جریانشناسانه بررسی میکنند. پژوهشگرانی همچون حجتالاسلام مهدی طائب، با ترسیم جریان حق و باطل در تاریخ، جریانی از یهود را که با تفکرات صهیونیستی در تحریف یهود و سپس مسیح همت گماردند در مسیر باطل تحلیل میکنند. تداوم این مسیر در صدر اسلام در صدد جلوگیری از ایجاد، تقویت و گسترش اسلام بود. بنابراین در این سیستم فکری، یهود در صدر اسلام به عنوان یک بازیگر فعال با برنامه تحلیل میشود که بخش زیادی از توان رسولالله صرف مهار تخریبگری آنها شد. طبیعی است این جریان پس از رحلت شهادتگونه پیامبر(ص) دست از فعالیت بر نمیدارد و به تحریفگری خود ادامه میدهد، به خصوص که تجربه تحریف در دین مسیح را در کارنامه خود دارد. پژوهشگرانی مانند عبدالله شهبازی، علیاکبر رائفیپور، محمدحسین فرجنژاد و رضا مصطفوی نیز چنین نگرشی به تاریخ یهود دارند البته موضوع مطالعات این افراد محدود به تاریخ صدر اسلام نیست.
در مقابل این حجم و نوع مطالعات در جهان اسلام، در جهان غرب و اسرائیل چه مطالعاتی در مورد یهود در صدر اسلام انجام شده است؟
به طور کلی مطالعات و مراکز پژوهشی متعددی در دنیا در مورد یهود فعالیت میکنند. بسیاری از دانشگاهها در غرب و آمریکا مطالعات دینپژوهانه در مورد یهود دارند. حتی برخی از این مراکز، یهود و اسلام را به صورت همزمان بررسی میکنند. آنها هدف از این کار را مقایسه تطبیقی و یافتن مشترکات ادیان اعلام میکنند در راستای برقراری تقریب بین ادیان!
اما افزون بر این مراکز متعدد در جهان، در فلسطین اشغالی نیز مراکز متعدد یهودپژوهی وجود دارد. هر ساله در بیتالمقدس کنگره جهانی مطالعات یهود برگزار میشود. این کنگره که توسط اتحادیه جهانی مطالعات یهود برگزار میشود، بزرگترین مجمع بینالمللی مطالعات یهود است. این کنگره مهمترین رخداد آکادمیک در مطالعات یهود در غرب و اسرائیل است که بیش از هزار شرکتکننده از سراسر جهان در آن شرکت میکنند.
بخشی از مطالعات یهودپژوهی در اسرائیل در مورد یهود در صدر اسلام است. چنانکه در ایران برخی مطالعات در مورد یهود در صدر اسلام با نگرش جریانشناسانه انجام میشود در اسرائیل نیز برخی افراد با چنین نگرشی تاریخ اسلام را بررسی کردهاند. «میخائیل لکر» یکی از این افراد است. وی استاد دانشگاه عبری اورشلیم (بیتالمقدس) است که در سال 1951 میلادی در شهر حیفا اسرائیل به دنیا آمده و در همان جا تحصیلات عالیه خود را گذرانده و دارای درجه پرفسوری در رشته عربی است. رساله وی در مقطع کارشناسی ارشد با عنوان «سکونت یهودیان در بابل در دوران تشکیل تلمود» و در مقطع دکتری با عنوان «فعالیتهای محمد پیامبر در مدینه» بوده است.
وی مقالات متعددی را در مورد یهود و اسلام نوشته است؛ مانند: حدیبیه، محمد در مدینه، بازارهای مدینه، ازدواج میان یهودیان و قریش، حکومت عمرو بن عاص در فلسطین، فریب محمد توسط یهودیان، حذیفه بن یمان و عمر بن یاسر، ابومالک عبدالله بن سام از کِنده، یهودیانی که به اسلام گرویدند، فتوح شام، کِنده در دوران اسلامی، گزارش واقدی راجع به یهودیان مدینه، یهود در کِنده، یهودیان بنی قریظه، مرگ پدر محمد، ابوعبید معمر بن مَثنی، گرایش حِمیَر به یهودیت، ابن شهاب زُهری، عتبۀ بن ابی وقاص، عمرو بن حزم انصاری، انجمن عقبه، رفتار پیامبر با یهودیان، زید بن ثابت، قریش، شهید، عمر بن خطاب. البته از او مقالات دیگری نیز در موضوع مطالعات تاریخ صدر اسلام منتشر شده که در مورد یهود نیست؛ مانند بت پرستی در مدینه قبل از اسلام، خراج و مالیات در دوران اولیه اسلام.
وی علاوه بر این مقالات، کتابهایی نیز نوشته است که رویکرد مطالعات او در بررسی تاریخ صدر اسلام را بهتر نشان میدهد. «مسلمانان، یهود و مشرکان»، «یهود و اعراب در دوران اسلام اولیه» و «مردم، قبیله و جامعه در زمان پیامبر» از این قبیل است.
لکر در دانشگاه عبری اورشلیم، در موضوعات محمد پیامبر اسلام، قرائت در اسلام، یهود عرب در اسلام اولیه و آموزش زبان عربی تدریس میکند.
یکی از مقالات وی، با عنوان «زید بن ثابت با دو زلف آویخته از کنار گوشهایش؛ یهود و کتابت در مدینه قبل از اسلام» در هفتمین هماندیشی بینالمللی «از جاهلیت تا اسلام» در بیست و هشتم جولای سال 1996میلادی در اورشلیم ارائه شد. او در این مقاله با طرح اختلاف نظرات و روابط تیره میان زید بن ثابت با دیگر صحابیان معروف و کاتبان وحی مانند ابن مسعود و ابی ابن کعب، بر نقش یهودیان مدینه در باسواد کردن مردم مدینه در قبل و حتی بعد اسلام تاکید دارد.
در حقیقت هدف لکر از نگارش این مقاله آن است که نشان دهد زید بن ثابت و دیگر افراد باسواد مدینه به چه میزان از یهودیان تأثیر پذیرفته و چه ارتباطی با آنان داشتهاند. در واقع نویسنده در صدد است این مدعا را به کرسی بنشاند که مسلمانان از یهود بهره بردهاند و یهود را به عنوان یک طبقه برتر علمی و فرهنگی معرفی کند که اسلام تربیت طبقه تحصیلکرده خود را مدیون آن است. از این جهت یهود نقشی تعیینکننده و اثرگذار در اسلام دارد.
اما این باور، غلط است و حاکی از شیطنت مستشرقان یهودی در تحلیل تاریخ اسلام است. چرا که مکه از طرفی شهر شعر و ادب و از طرفی شهر تجارت است. در این شرایط خط و کتابت جهت نوشتن اشعار و قرارداد تجاری لازم است. در جریان جنگ بدر پیامبر دستور دادند اسیرانی که باسوادند، پس از تعلیم خواندن و نوشتن به ده کودک مسلمان آزاد شوند. این مطالب حاکی از روحیه علمی در اسلام و مکه و مدینه و خلاف ادعای میخائیل لکر است.
از مطالب قبلی که بیان کردید مشخص شد در ایران مطالعات و تحقیقات زیادی در مورد یهود و صهیونیست انجام میشود که البته رویکردهای متفاوتی در مورد آن وجود دارد. آیا در غرب و اسرائیل هم تحقیقاتی در مورد اسلام، ایران و تشیع انجام میشود یا اینکه این مسائل فقط مسئله پژوهشی ماست و آنها در این مورد فعالیتی ندارند.
در مراکز مطالعاتی و دانشگاههای غربی مطالعات اسلامشناسی و ایرانشناسی بسیاری انجام میشود. در دانشگاههای اسرائیل نیز این مطالعات از گستردهترین این مطالعات در میان نمونههای مشابه در سایر دانشگاههای کشورهای غربی است به طوری که بسیاری از مقالات دانشنامههای اسلامیکا و ایرانیکا توسط محققان دانشگاههای اسرائیل نوشته شده و تحقیقات متعددی در مورد شیعه، روحانیت و مرجعیت در دانشگاههای اسرائیل انجام میشود.
موضوع تشیع و ایران از موضوعات اصلی پژوهشهای این موسسات است که مسائل سیاسی در تعارض شدید میان ایران و اسرائیل، سبب شده است توجه بیشتری به این موضوعات شود و این پژوهشها با اهمیت بیشتری پیش رود.
یکی از پرکارترین محققان در موضوع تاریخ تشیع نه در ایران و نه در جهان اسلام بلکه در اسرائیل قرار دارد. «ایتان کُلبرگ» خاورشناس معاصر و شیعه شناس، متولد 1943 در اسرائیل، در سال 1971 موفق به اخذ دکترا از دانشگاه آکسفورد شد. او استاد دانشگاه عبری اورشلیم در اورشلیم است. کلبرگ مقالات متعددی در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی دارد که عمدتاً پیرامون موضوعات شیعی است و در سال 2006 بازنشسته شد. او موضوعاتی درباره تاریخ تشیع را مورد مطالعه قرار داده که بخش زیادی از آنها در اثری به نام «عقیده و فقه در تشیع امامی» منتشر شده است. از کلبرگ چند مقاله هم به فارسی ترجمه شده که عمدتاً رویکردی کلامی و در حیطه تاریخ تشیع است.
کلبرگ، اثری کتابشناسانه در مورد فقیه برجسته شیعی، ابنطاووس دارد که با عنوان کتابخانه ابنطاووس توسط حجتالاسلام رسول جعفریان و علیقلی قرائی به فارسی ترجمه شده است. او در این کتاب همه کتابهایی را که در کتابخانه سید بن طاووس بوده بررسی کرده است. او این کار را با مراجعه به آثار سید بن طاووس انجام داده است و فرض را بر این گذاشته است که هر کتابی را که سید بن طاووس در اثارش به آنها استناد کرده است در کتابخانهاش داشته است. پس از اینکه این کتابها را استخراج کرده در مورد آنها کتابشناسی انجام داده است.
«ژورف الیاش» نیز از دیگر محققان اسرائیلی است که در مورد شیعه و ایران تحقیق میکند. او دکترای مطالعات اسلامی خود را در سال 1966 از دانشگاه لندن گرفت. الیاش آثار متعددی در مورد اسلام دارد که ترجمه بخشهایی از الکافی و کتاب «شیعه امامیه با نگاه به سنت روایی آنان» از مهمترین آنهاست. از او مقالات متعددی در نشریات غربی چاپ شده است مانند «سوءتفاهماتی درباره جایگاه فقهی علمای ایرانی» و «درباره پیدایش و تکامل شهادت ثالثه در تشیع». این موارد به خوبی جهتدار بودن این تحقیقات در راستای اختلافات مذهبی اسلامی را نشان میدهد.
موضوعات دیگری نیز در مطالعات شیعی در مراکز اسرائیل به چشم میخورد مانند «شیعه در تاریخ اسلام، اثر برنارد لویس»، «مطالعات غرب در خصوص اسلام شیعی اثر ایتان کلبرگ» و «شیعیان دوازده امامی و اختلافات آنها با اهل تسنن اثر دوین استوارت».
جالب است در این بین برخی موضوعات در مورد ایران است مانند «تشیع به روایت امام خمینی نوعی ایدئولوژی انقلابی اثر ماروین زونیس»، «رویدادهای تکراری در انقلاب ایران اثر مایکل فیشر» و «انتفای نظام سیاسی ایران به سمت مدل جدید اثر بولنت آراس».
برای آگاهی بیشتر در مورد این موضوعات میتوانید به سایت دانشگاه تلآویو و دانشگاه عبری اورشلیم سری بزنید. البته آقای حسینیزاده در مقاله «مطالعات اسلام شناسی و شیعهشناسی در دانشگاههای فلسطین اشغالی» که در شماره 2 مجله شیعهشناسی در تابستان 1382 چاپ شد و همچنین آقای رحمتی در مقاله «مطالعات اسلامی در فلسطین اشغالی: بررسی کتابشناختی» که در شماره 13 مجله پانزده خرداد در پاییز 1386 چاپ شد اطلاعات خوبی را در مورد این پژوهشها ارائه کردهاند که مطالعه آنها خالی از لطف نیست.
یهودیان در این موطالعات دنبال چه چیزی هستند و چه مطلبی را میخواهند اثبات کنند. یا بهتر است بگویم دال مرکزی آنها چیست؟
فکر میکنم هم در ایران و هم در غرب به ویژه در اسرائیل نوعی نگاه تمدنگرایانه نسبت به مطالعات اسلام و یهود وجود دارد که این مواجهات را از سطح فردی و تاریخی بالاتر میبرد و در سطحی کلان با نوعی نگاه جریانشناسانه موضوع را بررسی میکند. برخی فکر میکنند فقط ما هستیم که با چنین نگرشی به یهود و صهیونیسم مینگریم و با تعریف نوعی جایگاه و کارکرد تمدنی در گفتمان دشمنشناسی خود برای یهود صهیونیستی جایگاه ویژهای قائل هستیم، در حالی که برخی یهودیان نیز با چنین دیدی تعاملاتشان را با ما تحلیل میکنند. کتاب «یهودیت به مثابه یک تمدن» نوشته «مرادخای کاپلان» است که در سال 2001 در آمریکا چاپ شده است.
این نوع مواجهه یهودیان با معضلات هویتی و زیست تمدنیشان، نشان میدهد مواجهه دنیای اسلام با یهودیت و صهیونیسم، صرفا یک مواجهه سیاسی نیست بلکه یک مواجهه تمدنی است که اگر مسلمانان به آن توجه نکنند، ممکن است در چالش با صهیونیسم به مقابلههای سیاسی و یا نظامی اکتفا کنند و از ابعاد فرهنگی و هجمههای تمدنی آن غافل شوند. در حقیقت اسرائیل فقط نماینده یک جریان سیاسی در یهودیت نیست، بلکه از یک جریان تمدنگرای یهودی، نمایندگی میکند که تحقق آن نه برای ایران و لبنان و سوریه بلکه برای دیگر نقاط دنیای اسلام که به ظاهر مشکلی با اسرائیل ندارند نیز میتواند چالشبرانگیز باشد و معضلات هویتی تازهای را خلق کند. البته برخی از یهودیان با نگرش یهودیت به عنوان یک تمدن مخالفند و آن را نوعی تفکر سکولاریستی میدانند که به جای اینکه مشکلات یهودیت را از منظر الهیاتی مطالعه کند، آنها را از منظر اجتماعی و دنیوی پی میگیرد.
از این جهت مطالعات یهود و صهیونیست در ایران این قدر اهمیت یافته است. وقتی در سطح کلان جهانی مینگریم ظاهرا اسرائیل با اسلام مشکلی ندارد فقط با شیعه مشکل دارد. به خصوص که گاهی احساس میشود منازعه اسرائیل با جهان اسلام نوعی منازعه عربی است نه اسلامی. وقوع انقلاب اسلامی ایران با رویکردهای تمدنی که در مقام عمل و نظر به سلب تمدن رقیب یعنی تمدن غربی منجر شد، مواجهه ایران و صهیونیست را تشدید کرد و از مواجهات و تخاصمات سیاسی به تقابلهای بنیادین تمدنی کشاند. ریشههای این مواجهه را باید در تفاوت جهانبینی و ایدئولوژی خدامحور اسلامی با جریان پیامبرکش دنیاطلب صهیونیسم جستجو کرد. همین تقابل در دین مسیح با علمای دنیاگرای یهود نیز مشاهده میشود؛ آنجا که حضرت مسیح قصد داشت دین یهود را از انحرافاتی که برخی علمای قدرتطلب دنیاگرای یهود ایجاد کرده بودند پاک کند اما با مخالفت آنها مواجه شد و سرانجام جریان مسیحیت پولسی، برنامه یهود برای انحراف و تحریف در مسیحیت شد.
انتهای پیام/
پرسش شما: منظور از آتش به اختیار در امور فرهنگی چیست؟
پاسخ استاد: شرط صدور فرمان آتش به اختیار این است که نیرو به خوبی آموزش دیده باشد و دید مناسبی نسبت به اتفاقات داشته باشد.
زمانی که نیرو آموزش مناسب دید، به او میگویند که آغاز کند و اگر بخواهیم در حوزه فرهنگی آن را پیاده کنیم، زمانی که فرمان آتش به اختیار صادر میشود، به معنای صدور یک دستور همگانی است.
یعنی این کار اختصاص به سازمان خاصی یا گروه خاصی ندارد، تمام افراد را میگویند که بروید و کار کنید؛ این در چه صورتی است؟ در صورتی است که آموزشها و بصیرتها به حدی رسیده باشد و افراد به حدی فراوانی داشته باشند که وقتی به میدان بروند، دشمن نتواند به آنها ضربه بزند.
آتش به اختیار احقاق تمدن اسلامی است. نقشهای که از قبل طراحی و اجرا شده بوده، تا حدی موفق به تربیت افرادی شد تا بتوانند آتش به اختیار حرکت کنند و این یعنی تحولی در نقشه فرهنگی ما برای رسیدن به اهداف و فتح قلهها بود، اگر فرمان آتش به اختیار به خوبی عمل شود، ما فاتح قلهها خواهیم بود.
مخاطب این فرمان عموم مردم هستند و اجرای آن را بر همه افراد تاکید میکند. آتش به اختیار مدیران را هم شامل میشود. ما گفتیم هر کسی به اندازۀ توانی که دارد باید اقدام کند. برای آن کسی که مسؤول حوزه است، او به اندازۀ توانمندیاش در آن جایگاه باید آتش به اختیار عمل کند و منتظر نماند تا از جایگاههای بالاتر بیایند و به او بگویند که آقا! برو روی طلبهها کار کن؛ برو طلبه جذب کن؛ کار باید خود جوش باشد.
منبع: گفتوگو با رسا(1399/03/30)
یهودیت منحرف انواع و اقسام دشمنیها و کارشکنیها را داشتند. ولی از وقتی که حکومت در مدینه تشکیل میشود و دین میخواهد مدیریت دنیا و زندگی و شئونات مردم آن منطقه را به عهده بگیرد، کارشکنیها اوج میگیرد.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ آقای محمدینیا از پژوهشگران و محققان این مؤسسه است که از دروس تاریخ تطبیقی استاد طائب بهره برده و در این زمینه به تحقیق مشغول است. در گفتوگو با وی به بررسی چگونگی شناخت یهود از پیامبر اسلام پرداختیم که در ادامه متن آن را از نظر میگذارنید؛
پرسش: بعد از حضرت موسی(ع) بنی اسرائیل تاریخ جدیدی را آغاز میکنند که به نظر میرسد جنایتگری تاریخ یهود از این مقطع آغاز میشود. این جنایتگری با غلبه بر دنیا و قدرتطلبانه به دست میآید. میخواستم نظر و تحلیل شما در رابطه با این موضوع را بدانم.
رحلت حضرت موسی(ع) یک نقطه عطف در تاریخ بنی اسرائیل به حساب میآید. تاریخ بنیاسرائیل را به دورههایی تقسیمبندی میکنند. یکی از سرفصلهای مهم تاریخ بنیاسرائیل، خروج حضرت موسی به همراه بنیاسرائیل از مصر به سمت فلسطین است و این از سرفصلهای مهم تاریخ بنیاسرائیل به شمار میآید. سرفصل مهم بعدی در تاریخ بنیاسرائیل، رحلت حضرت موسی(ع) است. در واقع حضرت موسی(ع) در دوران سرگردانی بنی اسرائیل در بیرون از بیتالمقدس و در دوران نافرمانی آنان از حضرت موسی(ع) رحلت میکند. در واقع این طور که بعضی از بررسیهای تاریخی نشان میدهد، وقتی حضرت موسی از دنیا رفت، وضع به گونهای بود که بنیاسرائیل حتی محل دفن حضرت موسی(ع) را هم پیدا نکرد. برخی از انبیاء بنیاسرائیل که شناخته شدهتر هستند، مانند حضرت یوسف، حضرت یعقوب و حضرت اسحاق، دارای مقبره هستند، ولی هیچ مقبرهای برای حضرت موسی(ع) وجود ندارد.
کسی هم ادعا نمیکند که جایی مقبره حضرت موسی(ع) وجود دارد. پس رحلت حضرت موسی(ع) در دوران سرگردانی و در دوران تبعید چهل سالهای که خدا آنها را به خاطر نافرمانی مجازات کرده بود، رخ میدهد. در قرآن به چالشهایی که حضرت موسی(ع) با بنیاسرائیل داشت، بیش از همه انبیاء نسبت به امت خودشان پرداخته شده است. به غیر از پیامبر ما به هیچ پیامبری به اندازه حضرت موسی در قرآن پرداخته نشده است. آن چالشهای بیان شده در قرآن به روشنی نشان میدهد که رگههای دنیاپرستی، نافرمانی و شرک و گرایش به فرهنگ جاهلی و بتپرستی در بنیاسرائیل وجود داشته است. شاید قرآن به عمد این تقابل بین بنی اسرائیل و امت پیامبر خاتم را به نمایش میگذارد تا به آن مواضعی که در دوران پیامبر آخرالزمان پیش میآید و امتش همین سرنوشت را میتواند داشته باشند، اشاره کند.
یکی از آن مهمترین کلید واژهها در مورد بنی اسرائیل، قتل انبیاء است. قتل انبیاء آن عاملی است که خدا بسیاری از عذابهای بعدی چه عذابهای آشکار و چه پنهان و به قول قرآن در یک مسیر استدراجی اینها را قرار داده است و ذلت و بیبرکتی را برایشان مقرر کرده است. قتل انبیاء از بعد از دوران رحلت حضرت موسی(ع) شروع شده است. چون ما تا قبل از آن، بنی اسرائیل را به حضرت یعقوب، فرزند اسحاق متصل میکنیم. در زمان حضرت ابراهیم، اسحاق و یعقوب، قتل انبیاء وجود ندارد. اما زمانی که به حضرت یوسف میرسیم، اقدام به قتل کاملاً روشن است. اقدام به قتل هم میتواند مستقیم باشد، مانند سربریدن و ... و هم میتواند به اینگونه باشد که کودک و نوجوانی را در یک بیابان در چاه بیاندازید.
قطعاً این فرد در این موقعیت از بین میرود. چون بدون آب و غذا نمیتواند زندگی کند. خدا هم آنجا میگوید که اگر رحمت ما نبود، یوسف از دنیا رفته بود، ولی رحمت خدا شاملش میشود و خدا اینگونه مقرر کرده بود که همین یوسف حاکم و مسلط بر بقیه قبائل بنی اسرائیل شود. آن زمان هنوز بنی اسرائیل به معنای یک قبیله شکل نگرفته بود. هر کدام از پسران یعقوب، یکی سران قبائل میشوند. 12 قبیله بنی اسرائیل داریم که هر کدام از فرزندان یعقوب از جمله حضرت یوسف از سران قبیله میشوند و آن قبیله به اسم این 12فرزند است.
مشخصاً چند فرزند یعقوب اصرار بیشتری به قتل یوسف داشتند و برخی هم با این کار مخالفت کردند یا در دل راضی نبودند یا زورشان نرسیده است که ممانعت کنند. این طور که تاریخنگاری اسلامی نشان میدهد بیش از همه یهودا یکی از فرزندان یعقوب عامل این قتل بوده و بقیه را تحریک و مجاب به این کار کرده است. یهودا رئیس پرتعدادترین قبیله در بین فرزندان یعقوب میشود و همین قبیله هستند که وقتی در زمان حضرت یوسف به مصر کوچ میکنند، در آنجا گسترش پیدا میکنند. آنها به عنوان موحدین آن دوران، توسعه پیدا میکنند و جمعیتشان بیشتر میشود و امکانات و پول بیشتری پیدا میکنند.
از این فاصله زمانی گذر میکنیم تا به حضرت موسی(ع) برسیم. ایشان وقتی وارد قصر فرعون میشود تا بنیاسرائیل را از او بگیرد و به سمت فلسطین برگرداند، در آن دوره بنی اسرائیل تحولات بسیاری را گذراندند. اولاً این که از اوج عزت به ذلت بردگی و فرومایگی اجتماعی رسیدند. سطح اجتماعیشان از آن عزتی که در زمان یوسف داشتهاند به سطح کارگری دستگاه فرعون رسیده بود و مثل بردهها در بیرون شهر زندگی میکردند. در واقع یهودیان شهروند درجه دوم آنجا به حساب میآمدند. این قبائل 12گانه در آنجا هستند. وقتی حضرت موسی(ع) اینها را به سمت بیتالمقدس حرکت میدهد، همه این قبائل همراه ایشان هستند.
پس ما اولین نشانه قتل پیامبران را در یوسف میتوانیم جستجو کنیم. نسبت به خود موسی هم هیچ تعرضی نشده است که اقدام به قتل محسوب شود. اما بعد از حضرت موسی، قتل پیامبران در میان بنیاسرائیل به یک عمل رایجی تبدیل شد. قرآن در زمینه قتل پیامبران بنیاسرائیل به عدد خاصی اشاره نکرده است. ولی منابع روایی-تاریخی در این زمینه عددهای شگفتآوری را گفتهاند. مثلاً در یک روز صد نبی کشته شده است. برخی از این رقمها آن قدر شگفتآور است که باورش سخت است. اگر بخواهیم مانند قرآن از عدد و رقم صرف نظر کنیم و کلیتش را بگوییم، آن قدر قتل انبیاء شاخص بوده است که بیش از همه گناهان بنی اسرائیل (چون اینها گناهان بسیاری مرتکب میشدند زنا و ربا و فساد اقتصادی در بینشان رایج بود.) باعث عذاب برای آنها شد.
خدای متعال فرمود که ذلت برای اینها تا آخر حیاتشان ثبت شده است و این مجازات به خاطر قتل انبیاء است. این فاصلهای است که بسیاری از انبیاء به دست اشراف بنی اسرائیل کشته میشوند. واضحترین مصداق برای اقدام به قتل یک نبی، خود حضرت عیسی(ع) است که عامل اصلی به صلیب کشیده شدن و اعدامش همین بنی اسرائیل هستند. آنها فشار اصلی را به دستگاه روم آوردند و اگر خدا به یک اعجازی عیسی(ع) را نجات نمیداد، ایشان به طور طبیعی به صلیب کشیده میشد و این جنایت به کارنامه سیاه بنیاسرائیل اضافه میشد. در هر صورت اقدام به قتل حضرت عیسی(ع) کاملاً روشن است.
پس قتل انبیاء مهمترین سرفصل گناهانی است که بنیاسرائیل مرتکب شدند. تا قرنها بعد از حضرت عیسی(ع) و تا قرون وسطا، یهودیان به دلیل اقدامشان نسبت به حضرت عیسی(ع) منفور مسیحیان بودند.
پرسش: به نظر شما تفکیک مفهوم یهود و صهیونیست را از چه زمانی و با چه توجیهی میتوانیم آغاز کنیم و این که آیا همین دوران پس از حضرت موسی را میتوانیم آغازی برای ایجاد صهیونیست بدانیم یا خیر؟
یک تفکیک خوبی بین مفهوم یهودیت و مفهوم بنی اسرائیل وجود دارد و میشود برایش شواهد و قرائن قرآنی هم پیدا کرد. من ابتدا آن تفکیکی که در قرآن به آن اشاره شده و مهم هم هست را باز میکنم و بعد به تفکیک بین یهودیت و صهیونیست میرسیم. بنی اسرائیل فرزندان یعقوب و قبائل فرزندان یعقوب هستند. یک نقطه عطف تاریخی در حد فاصل حضرت موسی(ع) تا حضرت عیسی(ع) و بعد از حضرت سلیمان در میان بنیاسرائیل اتفاق افتاده است. در این حد فاصل اتفاقی میافتد که ما بعد از آن بنی اسرائیل را به عنوان قبائل 12 گانه در طول تاریخ نمیبینیم و فقط قبیله یهودا است که به قدرت و ثروت برتر از طریق خیانت و حیله به برادران خودش میرسد. چون این قبائل 11گانه برادرانش حساب میشوند.
قوم بنی اسرائیل از طریق کشتار دستهجمعی و نسل کشی به قوم یهودا تبدیل میشود. این مسئله در همین فاصله بعد از حضرت سلیمان اتفاق میافتد. چون حضرت سلیمان نقطه وحدت این قبائل بود. یک حکومت و یک سرزمین و یک حاکمیت سیاسی داشتند. بعد از حضرت سلیمان حاکمیت دوپاره شد و به قسمت جنوبی و شمالی تقسیم شد. بخش جنوبی، سرزمین یهودیه یا یهودا شد و بخش شمالی افرائیم یا اسرائیل. آن قبائل 10 گانهای که بیشتر به توحید گرایش داشتند و به انبیاء بعد از حضرت موسی گرایش داشتند در بخش شمالی زندگی میکردند و آن قبیله یهودا که پرتعداد هم بود و سرچشمه فرهنگ مشرکان بنی اسرائیل به حساب میرود، در یهودیه زندگی میکردند.
قبیله یهودا با خیانت بر قبائل دهگانه و کمکگیری از قدرتهای همسایه، قبائل 10 گانه را قتل عام کردند. و اسباط 10 گانه از اینجای تاریخ گم میشوند. تقریباً همه مردان کشته میشوند و زنها به کنیزی میروند. بچهها هم به بردگی گرفته میشوند. اتفاقی که در بنی اسرائیل سابقه نداشته است. شاید بر اساس کتاب مقدس یهود بتوان کفار و مشرکین را به بردگی و کنیزی گرفت، ولی خود یهودی را نمیشود به بردگی و کنیزی گرفت. اما در اینجا یک بدعت عینی و عملی اتفاق میافتد. از اینجا بنیاسرائیل به یهودیت تبدیل میشود.
به این معنا که قبیله یهودا برتری سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بر بقیه قبائل پیدا میکند و فرهنگ خودش را به خاطر این برتری سیاسی تا سالها بر همه آنها تحمیل میکند. وقتی شاه یهودی گرایشهای مشرکانه دارد، این مسئله را به قبیلهاش تحمیل میکند. شاید در بین آنها موحدینی هم باشند. حتی انبیائی هم ظهور کردند و چالش اصلی آنها با همین شاهان یهودی بوده است. اینجا مفهوم یهودیت از بنی اسرائیل جدا میشود. بنی اسرائیل همان قبائل فرزندان حضرت یعقوب هستند.
یهودیت آن فرهنگ مادی، مشرکانه و ضد انبیاء است که انبیاء برای اصلاح آنها قیام میکردند. در واقع اصلاحگران امت بنی اسرائیل انبیائی بودند که علیه شاهان یهودی و اشرافیت یهودی و فرهنگ جاهلی یهودی قیام میکردند و غالباً هم کشته میشدند. در بعضی از حوزهها موفق میشدند اما در بعضی از حوزهها موفق نمیشدند. قرآن شواهد و قرائن زیادی دارد تا این تحلیل را تأیید کند. قرآن بعضاً نسبت به بنی اسرائیل تمجیدهایی هم میکند. آن تمجیدها را میتوان به کلیت بنی اسرائیل گرفت که فرزندان یعقوب هستند و پیروان قبیله یوسف بودند.
قرآن آنها را تمجید میکند و میگوید: «فضلناهم علی العالمین». آن آیهای که ما برای آخرالزمان میخوانیم که زمین بالاخره به کسانی ارث میرسد که بندگان ما هستند، در ادامه تفضیل بنی اسرائیل در همان آیه آمده است. در هر صورت مواردی داریم که خدا بنی اسرائیل را تمجید کرده است یا آنها را بر دیگران تفضیل داده است. اما قرآن به یهودیت هیچ روی خوشی نشان نداده است. شاید بشود برای این تحلیل از قرآن هم تأییدی داشته باشیم.
اما مفهوم صهیونیست و یهودیت میتواند اشاره به آن آرمانهای مرتبط با زمین مقدس و موعود منجی و آرمان صهیونگری و موعودگرایی باشد. چون همه یهودیان حتی در دورههای بعدی، این آرمانها را نداشتهاند. صهیونیست به عنوان یک جنبش، مربوط به قرن نوزدهم است. صهیونیسم به عنوان یک رژیم مربوط به قرن بیستم است. اما رگههای آرمانهای صهیونیستی خیلی زودتر وجود داشته است. هر جا که یهودیت به یک ذلتی دچار میشد (مثلاً تحت سیطره یک دولت دیگری قرار میگرفتند یا به بردگی گرفته میشدند و یا تبعید میشدند) این رگههای موعودگرایی تقویت میشد که این عرض و سرزمین مقدسی است و موعود و منجی میآید و یهود را نجات میشود و شاه عالمین میشود و بر همه دنیا سیطره پیدا میکند و یهود به خاطر آن شاه به اوج عزت میرسند.
بعد از حضرت عیسی در دوره جنگهای صلیبی این آرمانها شدت گرفت. یکی از عوامل شکلگیری ادامه جنگهای صلیبی که 200 سال به طول انجامید، همین آرمانهای موعودگرایانه و سرزمین مقدسی است که به آن جامعه تزریق میشد که آمادگی داشت به سمت غرب دنیای اسلام و شرق اروپا حمله کند. البته ما میتوانیم بگوییم که این نوع آرمانها در همه جوامع و فرقههای یهودی وجود نداشت. این گرایشها در یک بخشی از یهود وجود داشت که آن بخش توانست در قرن نوزدهم خودش را به یک کانونهای قدرت در اروپا نزدیکتر کند و از این نزدیکتر شدن توانست یک رژیمی را برای جنبش خودش در قلب دنیای اسلام یعنی فلسطین تأسیس کند و به رژیم صهیونیستی به عنوان نظام سیاسی برسد. حتی تا اواخر قرن نوزدهم ما جنبش سیاسی- اجتماعی صهیونیست به این معنا نداشتهایم. ما میتوانیم که رگههایی از صهیونیسم را در قبل هم پیدا کنیم، اما جنبش اصلی از اواخر قرن نوزدهم شروع شد.
پرسش: شما گفتید یکسری رگههای صهیونیست از قبل بوده است. از نظر تاریخ اسلام و پیش از تاریخ اسلام، صهیونیست به عنوان دشمن اسلام مطرح بوده است. میخواستم بپرسم که دشمنی یهود علیه اسلام پیش از آغاز بعثت پیامبر را چگونه ارزیابی میکنید؟
در اینجا یک معضل وجود دارد و آن هم بحث تاریخنگاری است. این بخش در تاریخ خوب باز نشده است. درباره حدفاصل بعد از حضرت عیسی(ع) تا دوران اسلام، منابع تاریخی خوبی وجود ندارد. دوران قبل از بعثت و شدیدتر از آن قبل از تولد پیامبر، دورهای است که فقر تاریخی داریم یا اگر هم تاریخنگار داریم، فقر تحقیق در تاریخ داریم و این یک معضل است. همین مشکل باعث میشود که دست ما در تحلیلها باز نباشد. گاهی وقتها شواهد روایی ولو اخبار ضعیف، یک گمانه زنیهایی را ایجاد میکند، اما این که بخواهم به طور صد در صد مطلبی را عرض کنم، کمی سخت است.
بعضی از محققین شواهدی را ارائه دادهاند که پیامبر قبل از به دنیا آمدن مورد توجه گروهی از یهودیان و هدف ترور آنها بوده است. چگونه میشود کسی قبل از این که به دنیا بیاید، هدف ترور باشد؟ میتوان از طریق ترور پدران یک شخص، او را قبل از تولد ترور کرد. این در صورتی اتفاق میافتد که تبار آن شخص را کاملاً بشناسید. برخی از محققین ادعا میکنند که گروهی از یهودیهای دنیاطلب به هدف ترور پیامبر(یعنی پدرانشان و بعد خودشان) به سمت حجاز کوچ کردند و در حجاز ساکن شدند. به خاطر اطلاعات و اخباری که از دوران آخرالزمان به اینها رسیده بود، به منطقه حجاز کوچ کردند. طبق آن اخبار میدانستند که کدام شجره است که پیامبر خاتم در آن ظهور میکند و آن شجره بنیاسماعیل است که در مقابل شجره بنیاسرائیل قرار میگیرد.
یعنی فرزندان اسماعیل که در زمان حیات حضرت ابراهیم و به دست حضرت ابراهیم کوچ کرده و به حجاز آمده و در مکه ساکن شده بودند. یهودیان میدانستند که از این تبار، پیامبر آخر به دنیا میآید. بعضی از محققین ادعا میکنند که حتی در مواردی هم این ترور صورت گرفته است. مثلاً در مورد حضرت عبدالله پدر پیامبر ادعا میکنند که علت وفات ایشان ترور بوده است و ایشان به مرگ طبیعی از دنیا نرفته است. شواهدی هم میآورند. شاید من زیاد روی این مسئله کار نکردهام و شاید آن شواهد من را قانع نکرده است.
من زیاد روی این موضوع اصرار نمیکنم که حتماً ترور بوده است، ولی میتوانیم این را از عملکرد بعدیشان کشف کنیم. بعد از این که پیامبر دعوت خود را علنی کرد و حکومتی تشکیل داد، از عملکرد بعدی یهودیان میتوانیم کشف کنیم که حداقل گروهی در میان اشراف یهودی وجود داشتند که با اصل دعوت به توحید و اصل فرهنگ نبوی مشکل داشتند. میدانستند که آخرین پرچم انبیاء به دست این نبی است و تعصبات قبیلهای، حسادت به بنی اسماعیل، همه این انگیزهها میتواند جمع شود تا واقعاً یک ترور را رقم بزند.
بنابراین میتوانیم یک تحلیل روانشناسانهای از قوم یهود داشته باشیم که حسادتشان به بنی اسرائیل و تعصبات قومی و در عین حال چالش اصلی آنها با فرهنگ الهی و توحیدی میتواند یک ترور را رقم بزند. اینها نمونههایی است که قبل از بعثت یا حتی قبل از تولد پیامبر ایجاد مشکل کرده است.
پرسش: جنایت و توطئه یهود علیه اسلام در قبل از دوران بعثت را چگونه تحلیل میکنید و یهودیان از کجا این اطلاعات را کسب کردند و انگیزه آنها چه بوده است؟
منبعشان عموماً کتبی بوده که به دست علمای یهود رسیده بود. بخشی از این اطلاعات از طریق انبیاء به دستشان رسیده و بخشی پیشگوییهایی است که با همین اسم در تاریخ گفته شده است. البته واژه پیشگویی واژه مشترک اخبار غیبی انبیاء و پیشگویی ساحران و کهنه یهود بوده است. ولی کهانت یهودی به اضافه اخباری که از انبیاء به دستشان رسیده بود، اخباری که نشان میداد پیامبر خاتم از کدام تبار است، در کدام قبیله و تیره است و پدرانش چه کسانی هستند و چه خصوصیات جسمانی و اخلاقی دارد، چه رویدادهایی قبل از تولدش به وقوع میپیوندد، باعث شده بود که یهودیان به اطلاعات مربوط به پیامبر(ص) دسترسی داشته باشند.
همان طور که در این پیشگوییها از آمدن عیسی خبر داده شده بود. اساساً هر کدام از پیامبران بشارتدهنده بعدی بودند و همچنین بشارتدهنده پیامبر خاتم. موسی مبشر به عیسی و پیامبر خاتم بود. همین طور عیسی به پیامبر بعد از خودش بشارت داده بود. این ویژگیها در دست احبار و علمای یهود بوده است و همه علمای یهود هم از این دانستههایشان سوءاستفاده نکردند. به خاطر این که قرآن اشاره میکند بخشی از آنها به پیامبری که آمد، کفر ورزیدند و بخشی هم ایمان آوردند.
یعنی این طور نبود که علما و مردم یهود همه به مبارزه و مخالفت با پیامبر اقدام کنند. همان طور که قرآن میگوید یهود به دو بخش تقسیم شدند؛ بخشی که ایمان آوردند و بخشی که ایمان نیاوردند و آنچه را که میدانستند کتمان کردند. به غیر از آنچه که در دست یهودیان بوده است در شاخههای دیگر هم این بشارتها موجود بوده است. مثلاً در بین اهل کتاب از مسیحیها، آنها هم بشارتهای بسیاری نسبت به پیامبر خاتم داشتند و به خاطر ایمانی که به مسیح داشتند، منتظر بودند که پیامبر آخرالزمانی که عیسی به آن بشارت داده بود، بیاید و به او ایمان آوردند.
به همین دلیل خدا وقتی میخواهد در مورد اهل کتاب به مؤمنین گزارش دهد، بدانید که مسیحیها بیشتر دلشان با شما نرم است. اما آنهایی که سرسختی و دشمنی بیشتری با شما دارند، یهودیها هستند. پس یکی از منابع اطلاعاتی یهود میتواند آثاری باشد که در دست مسیحیها بوده است.
پرسش: میبینیم که در تاریخ بعد از آغاز بعثت، دشمنی یهود وارد مرحله جدیدی میشود. میخواستم بدانم که جنایت صهیونیستی یهودیان در این دوران به چه شکلی بوده است؟
در واقع دشمن شناسی قرآنی به همین دوره معطوف شده است. بخش قابل توجهی از آیات قرآن و در یک سوم قرآن، به دشمن شناسی قرآنی اختصاص پیدا کرده است. موضوع اصلی حکومت نبوی است. یعنی یک حکومت مبتنی بر دین و معنویت، حکومتی که در آن عدالت اجتماعی و اقتصادی و فکری اجرا میشود و توحید در آن اصل است و آنجا فرهنگ جاهلی چه فرهنگ جاهلی عربی و چه فرهنگ جاهلی اهل کتاب نفی میشود. یعنی جاهلیت در آنجا فقط به معنای فرهنگ بادیه نشینی نیست.
جاهلیت نقطه مقابل روشنبینی الهی و توحیدی است. اهل کتاب خود را باسواد میدانستند و بادیه نشین و اهل حجاز را بیسواد. فرهنگ الهی هم جاهلیت عرب بادیه نشین را نفی کرد و هم جاهلیت عرب اشرافی و اهل کتاب اشرافی را نفی کرد. این نفی جاهلیت و نفی طاغوت نتیجهاش یک مبارزه تمام عیار بین جریان حق و جریان باطل است. در آن دوران جریان باطل به چند دسته تقسیم میشود. یک دسته قابل توجه همین اشراف یهودی و علمای یهودی هستند. شاید حتی در بعضی از جنبهها بتوانیم این دسته را در اولین ردیف قرار دهیم. یعنی بتوانیم بگوییم مهمترین و تأثیرگذارترین دشمنی با اسلام و مهمترین جریانی که با اسلام دشمنی میکرد، همین یهودیت منحرف است.
یهودیت منحرف انواع و اقسام دشمنیها و کارشکنیها را داشتند. از وقتی که حکومت در مدینه تشکیل میشود و دین میخواهد مدیریت دنیا و زندگی و شئونات مردم آن منطقه را به عهده بگیرد، کارشکنیها اوج میگیرد. این کارشکنیها با جنگهایی است که گاهی مستقیماً یهودیها عاملش بودند و گاهی اوقات با پشتیبانی و تجهیز و تحریک دیگران با پیامبر میجنگیدند. از طرف دیگر این کارشکنیها فقط به موارد نظامی محدود نمیشد. بلکه یهودیان کارشکنیهای اقتصادی هم برای مسلمین ایجاد کردند. تا قبل از این که پیامبر به مدینه هجرت کند، منابع تجاری و اقتصادی در شهر مدینه در دست یهودیان منطقه است.
وقتی مسلمین به آنجا مهاجرت کردند و وارد جامعهای شدند که ارکان اقتصادی آن در دست یهودیها بود، یهودیها با انواع و اقسام امکاناتی که داشتند برای پیامبر کارشکنی کردند مهمترین کارشکنی و مخالفتی که یهود به جهت تأثیرات روی مردم و جامعه اسلامی کرد، مقوله فرهنگی بود. یعنی از طریق تردید افکنی، ایجاد و تزلزل در دل مؤمنین و ایجاد شبهه در آنچه که پیامبر میگوید برای پیامبر چالش ایجاد میکردند. کارشکنی یهود شامل مسائل فرهنگی و اقتصادی و نظامی و امنیتی میشود. پیامبر در بیرون از شهر با مشرکان در حال جنگ است و از درون هم به ایشان خیانت و عهدشکنی میشود.
چون پیامبر با یهود عهدی بسته بود تا از پشت به ساکنین داخل مدینه خنجر نزنند و این عهدشکنی رخ میدهد و پیامبر مجبور میشود اینها را از سرزمینهایشان اخراج کند. آن قدر این عهدشکنیها ادامه پیدا میکند که پیامبر مجبور میشود در سه مرحله یهودیان را از سرزمین خود اخراج کند. خیبر آخرین جایی است که پیامبر آنجا را هم تسخیر میکند و افرادی که لازم است را میکشد و بقیه با شرط پرداخت جزیه عهد میکنند که در شمشیرشان را علیه اسلام زمین بگذارند در اینجا زندگی کنند و جزیهشان را هم پرداخت کنند. عامل جنگ با یهودیان همین عهدشکنی آنها بوده است.
ادامه دارد...
یهودیان در طول تاریخ از مصادیق بزرگ نفوذگران بودهاند. اکنون جمعیت یهودیان در دنیا به سی میلیون نمیرسد. بنابراین تنها راه به قدرت رسیدن یهودیان در طول تاریخ، نفوذ در ساختارها و حکومتهای دیگران بوده است.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ رضا مصطفوی، نویسنده کتاب التیام است. در گفتوگو با وی روشهای نفوذ صهیونیست در جهان اسلام مورد بررسی قرار گرفت که در ادامه متن آن را ملاحظه میکنید؛
پرسش: همواره نفوذ به عنوان یکی از روشهای صهیونیستها بر علیه جهان اسلام مطرح بوده است. اگر امکان دارد کمی درباره موضوع نفوذ و معنای آن صحبت کنید.
واژه نفوذ مانند واژه جنگ است. واژه جنگ دو مفهوم دارد که ما از جهت اسلامی خودمان به این واژه عباراتی مانند جهاد و یا دفاع نسبت میدهیم و از بعد طرف مقابل به جنگ واژگانی مانند تجاوز و شبیخون را نسبت میدهیم. پس واژه نفوذ دارای یک مفهوم عامی میباشد که ابتدا میبایست تعریفی از آن ارائه بشود. نفوذ یکی از ابزارهای نظامی و هجومی است که برای مقابله با طرف مقابل استفاده میشود.
این ابزار هم میتواند توسط ما استفاده بشود و هم توسط دشمنان ما. ما هم در مقابل دشمن از ابزار نفوذ استفاده میکنیم و باید هم از این ابزار استفاده بکنیم. اساساً معنای صدور انقلاب به نوعی به مفهوم نفوذ میباشد. ما باید نفوذ را تعریف کنیم و کارکردها و خطرات آن را شناسایی بکنیم. ما باید از این زاویه وارد بحث بشویم. مسئله نفوذ مبدعی ندارد. نفوذ یک ابزاری انسانی بوده است که انسانها برای مبارزه با طرف مقابل از آن استفاده میکردهاند.
مسئله نفوذ در طول تاریخ و در ابعاد مختلف سیاسی و فرهنگی و عقیدتی، مصداقهایی داشته است. بیشترین تقابل ما در مسئله نفوذ در شصت ساله اخیر با صهیونیستها بوده است. صهیونیستها یکی از سه ضلع سندیکای استکبار جهانی هستند. سندیکای استکبار جهانی از سه ضلع صهیونیستها، آمریکا و کفار از اهل کتاب تشکیل شده است. این کفار اهل کتاب میتواند کفار یهودی و مسیحی و حتی مسلمان را هم شامل بشود. در حوزه اسلام، وهابیان، کفار اهل کتاب هستند. بنابراین این سؤال شما باید به نحو دیگری مطرح بشود.
پرسش: اگر ممکن است کمی درباره انواع و مراحل نفوذ صحبت کنید.
این سؤال بیشتر یک سؤال اطلاعاتی ـ سیاسی است تا یک سؤال فرهنگی. حوزه فرهنگ زاویه نگاه خاص خودش را میطلبد. ما برای اینکه در جایگاههایی نفوذ کنیم برای خود برنامهریزیهایی داریم. دیگران هم برای نفوذ در جایگاه ما، برنامهریزیهای خودشان را دارند. هر کدام از این برنامهریزیها، متناسب با هدف، تغییر میکند. به عنوان مثال ما یک آرمانی به نام انقلاب اسلامی داریم که به پاشنه آشیل استکبار جهانی و صهیونیسم تبدیل شده است.
اینها میخواهند در این جایگاه نفوذ کرده و این آرمان را کمرنگ کنند. بنابراین دشمن برای نفوذ در این بخش، برنامهریزیهای خاص خودش را انجام میدهد. از این طرف ما هم میخواهیم نفوذ کنیم و اندیشه انقلاب اسلامی را منتشر کنیم. ما در کشورهای آمریکای لاتین و کشورهایی همچون لبنان و سوریه و عراق نفوذ جدی داریم. بلکه در بعضی از این کشورها، نفوذ به حضور تبدیل شده است. بنابراین مراحل نفوذ با توجه به شرایط و هدف، تغییر میکند.
پرسش: در محافل علمی در رابطه با پروژه نفوذ صهیونیست چه تقسیمبندی وجود دارد؟
آن چیزی که امروز برای ما جدی است، این مسئله میباشد که دشمن اصلی ما صهیونیستها هستند. صهیونیستها به سه دسته صهیونیست مسیحی، صهیونیست یهودی و صهیونیست مسلمان تقسیم میشوند. ولی دشمن اصلی ما آمریکا یعنی صهیونیسم مسیحی است. نقطه مورد توجه صهیونیسم جهانی، آرمان انقلاب اسلامی و یا اسلام انقلابی است. اسلامی که میخواهد انقلاب کند و تشکیل حکومت اسلامی بر اساس قرآن و فقه اهلبیت بدهد.
بنابراین این نقطه نفوذ دشمن است. این نفوذ جبهه دشمن، غالباً به صورت فرهنگی و از طریق رسانهها صورت میگیرد. این نفوذ فرهنگی به معنای یک نفوذ آشکار و روشن نیست. این نفوذ ممکن است که از طریق ساختن فیلمها و سریالهایی باشد که پیام خاصی را به مخاطب القاء میکند. نفوذ از طریق فرهنگ به معنای تزریق هوایی به جامعه است که شما مجبور هستید که در همین هوا تنفس کنید. به عنوان مثال شما الان میبینید که لباسهایی در جامعه مطرح میشود که این نوع لباسها و پوششها مقاومت شکن است.
یا به عنوان مثال دیگر این نفوذ میتواند به صورت انتشار اخباری باشد که قدرت دشمن را بیش از اندازه واقعی خود نشان میدهد. این مسئله یکی از چالشهای مهم امروز ماست. یک جریانی از ابتدای انقلاب به وجود آمد و تا امروز هم این جریان ادامه پیدا کرده و آن جریان، دشمن را بیش از اندازه قدرتمند نشان میدهد و به صورتی دشمن را توصیف میکند که گویا دشمن در همه جا حضور دارد و دیگر کار از کار گذشته است. این جریان باعث ناامیدی جریان حق و قدرت گرفتن جریان باطل میشود. این جریان هم میتواند یکی از مصادیق مهم نفوذ فرهنگی به شمار بیاید.
پرسش: آیا شما بین یهودیان و جریان نفوذ رابطهای میبینید؟
یهودیان در طول تاریخ از مصادیق بزرگ نفوذگران بودهاند. یهودیان یک اقلیت خودخواسته هستند. از طرف دیگر با اقلیت بودن نمیتوان به حاکمیت رسید. همین الان هم جمعیت یهودیان در دنیا به سی میلیون نمیرسد. بنابراین تنها راه به قدرت رسیدن یهودیان در طول تاریخ، نفوذ در ساختارها و حکومتهای دیگران بوده است. بنابراین یهودیان در طول تاریخ بیشتر در کنار حاکمان قرار میگرفتند و به این وسیله نفوذ خود را شکل دادهاند.
یهودیان با قرار گرفتن در کنار حکام، توانستند که دین مسیحیت را منحرف کنند و همچنین یهودیان با این شیوه توانستند که اسلام را دچار انحراف کرده و جریان اهل سنت را به وجود بیاورند. بنابراین یهودیان به خاطر در اقلیت بودن، همیشه از نفوذ استفاده کردهاند.
پرسش: کمی درباره نفوذ یهود در صدر اسلام صحبت کنید.
خدای متعال در قرآن کریم یهودیان را شدیدترین دشمن مؤمنین معرفی میکند. یهودیان در صدر اسلام به دلیل اینکه در اقلیت بودند، به صورت مستقیم وارد جنگ با مسلمانان نشدند. بلکه این کار را با نفوذ در مشرکین انجام دادند. به عنوان مثال جنگ احزاب با تحریک یهودیان مدینه اتفاق میافتد و خیلی دیگر از جنگهای صدر اسلام در اثر تحریک و نفوذ یهود به وقوع پیوسته است.
امروز هم یهود دشمنی خود را با نفوذ و تحریک دیگران اعمال میکند. بزرگترین دشمن یهودیان در عصر حاضر، آرمان انقلاب اسلامی و مسئله صدور انقلاب است. یهودیان با توجه به پیشبینیهایی که دارند، میدانند که در آخرالزمان ضربهای از همین آرمان انقلاب اسلامی خواهند خورد و به وسیله آن نابود خواهند شد و به همین خاطر یهودیان قصد دارند که با نابودی پیشدستانه انقلاب اسلامی، مانع تحقق این امر بشوند و این برنامه پیشدستانه هم یک برنامه نظامی نیست، بلکه این برنامه پیشدستانه در قالب برنامههای فرهنگی و اقتصادی انجام میشود.
من به یک نمونه در این رابطه اشاره میکنم. یکی از اساتید دانشگاه بیان میکرد که من چهار انقلابی که در دنیا به وقع پیوسته است را بررسی کردهام و متوجه شدهام که این انقلابها تحت تأثیر دوازده عامل صورت میپذیرد. یک از این عوامل تورم است. عامل دیگر رکود است. یکی دیگر از عوامل، ایجاد بدبینی به نهادهای دینی است. آخرین عامل، امنیت است. این استاد دانشگاه بیان میکرد که یازده عامل قبلی در ایران اتفاق افتاده است، ولی عمل ناامنی در ایران به وقوع نپیوسته است. یعنی اگر امنیت در جامعهای سلب بشود، مردم برای سقوط نظام حاکم اقدام میکنند. این برنامهریزی امروزه برای ایجاد این عوامل در ایران و در قالب طرح نفوذ انجام میشود.
بنابراین ما مورد نفوذ جدی دشمن هستیم. مسئله دیگر عامل نفوذپذیری خود ما میباشد. ما امروز در کشور در یک وضعیت نفوذپذیری به سر میبریم. یعنی دولت فعلی در ایران یک دولت نفوذ پذیری است. بنابراین ایجاد نفوذ در این شرایط به موفقیت نزدیکتر است تا دورههای گذشته. زمانی که آقا بحث نفوذ را مطرح میکنند، به این معنا است که ما باید استقامت خود را در مقابل این نفوذ بیشتر کنیم. فرمایش آقا به این معنا نیست که آیا نفوذ واقع میشود یا نه؟ سؤالات شما بر این اساس بنا شده است که آیا نفوذ اتفاق افتاده و یا این نفوذ توسط چه کسی در حال انجام است؟ ما باید مظاهر نفوذ در جامعه را بررسی کنیم و با آن مقابله کنیم.
این مسئله که چه کسی در حال نفوذ است، مسئله مهمی نیست، بلکه راهکار مقابله با او مهم میباشد. ما امروز باید به سمتی حرکت کنیم که جامعه به قدری در مقابل نفوذ محکم بشود که نفوذ به داخل کشور به حداقل برسد. امروز ترکیه که یک کشور اسلامی است که با مدیریت لائیک اداره میشود، به خاطر رویای تشکیل امپراتوری عثمانی در حال نفوذ به ایران است و این کار را هم با ایجاد شبکههای تلویزیونی مانند جم تی وی انجام میدهد. یا مثلاً کشور قطر که یک کشور کوچک و با جمعیت اندک میباشد دارای شبکههای تلویزیونی متعددی است که مخاطبانش را از یک ساله تا نود ساله را در برمیگیرد.
من به کشورهای جنوب شرق آسیا مسافرت کردهام و به دفاتر شبکههای آنجا سر زدهام و از آنها سؤال کردهام که منبع اخبار شما چه شبکههایی هستند و آنها پاسخ دادهاند که منبع اخبار ما سی ان ان و الجزیره است. من از آنها میپرسیدم که آیا شما شبکههای ایرانی را هم دنبال میکنید و آنها پاسخ منفی میدادند. این در حالی است که مردم آنجا تشنه انقلاب اسلامی هستند. در اندونزی جوانانی بودند که عکس امام(ره) و آقا را بر روی تیشرت خود قرار داده بودند.
اندونزی پرجمعیتترین کشور اسلامی و بالطبع آن یکی از مؤثرترین کشورهای اسلامی است، ولی متأسفانه مردم این کشور هیچ ارتباطی با رسانههای جمهوری اسلامی ایران ندارند. ما اگر فقط بر روی اسرائیل تمرکز کنیم و فقط رژیم صهیونیستی را دشمن خود بدانیم، اشتباه کردهایم و مورد نفوذ سایر کشورها قرار میگیریم. یکی دیگر از ابزارهای نفوذ شبکههای اجتماعی هستند.
من شخصاً معتقدم که این شبکهها منافعی هم دارند، ولی متأسفانه ما اسیر این شبکهها شدهایم. امروز ما به جای فکر کردن به نفوذ دیگران باید خود به ساختاردهی دیگران نفوذ کنیم. امام(ره) در دهه شصت مسئله صدور انقلاب را مطرح کرد، ولی ما در این مسئله نتوانستیم که به خوبی عمل کنیم. ما الان حضور نظامی خوبی در سایر کشوره داریم و در این زمینه، یعنی نفوذ نظامی به سایر کشورها موفق عمل کردهایم.
به عنوان مثال ما در حال حاضر در عراق و سوریه، سپاه پاسداران تشکیل دادهایم و یا در حوزه اقتصادی ما در حال صادر کردن پراید به کشورهای منطقه هستیم، ولی نتوانستهایم که به صورت مطلوبی انقلاب اسلامی خودمان را صادر کنیم. ما یک زمانی انقلاب خود را به کشورهای آمریکای لاتین صادر کردیم که آن را هم دشمن با نفوذ خود، زمین زد. بنابراین راهکار مقابله با نفوذ، مقابله به مثل است. در حال حاضر ما بیشتر دچار نفوذ فرهنگی و رسانهای شدهایم و راهکار مقابله با این نفوذ هم باید فرهنگی و رسانهای باشد.
پرسش: آیا صهیونیسم مسیحی و صهیونیسم اسلامی همان صهیونیسم یهودیت است؟
صهیونیسم، یک تفکر سرطانی است که منشأ آن در یهودیت بوده است و بعد وارد مسیحیت و اسلام شد. صهیونیسم بیشتر یک تفکر سیاسی است که ممکن است که یک نفر مسلمان و یا مسیحی به آن معتقد باشد، ولی مبدأ این تفکر، یهودیت است.
انتهای پیام/
من آشیخ غلامرضا زنجانی را زیاد دیده بودم. ، احتمالاً گرفتاری ما در سال ۵۱ به وسیله ایشان بود. ما ملاقاتی با آقای شریعتمداری کردیم راجع به لغو حکم اعدام مجاهدین، با اینکه خیلی هم احتیاط میکردیم که موقعی برویم که او نباشد.
مرحوم میرزا جواد آقای تبریزی اصلا انجمن حجتیه را قبول نداشت و به شدت به انقلاب پایبند بودند. من یک روز در رابطه با آقای خویی از ایشان سوال پرسیدم و گفتم: آقا جان! نظر شما در رابطه با آقای خویی چیست؟ آیتالله تبریزی از شاگردان آیتالله خویی بودند در پاسخ به من گفتند که آقای خویی اصلا با انقلاب مخالف نبودند و معتقد بودند که نمیشود و ما هم مثل ایشان فکر میکردیم.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ انجمن حجتیه در دهه سی توسط مرحوم شیخ محمود حلبی با هدف مقابله با بهائیت تأسیس شد. افکار و عملکرد این انجمن طی نیم قرن اخیر مورد بحث و بررسی فراوانی از سوی منتقدین؛ محققین و پژوهشگران واقع شده است.
با آغاز نهضت اسلامی مواضع و عملکرد انجمنیها با فراز و نشیبهایی همراه شد. امام خمینی ابتدا با تقاضای استفاده آنها از سهم امام موافقت کرد و پس از مدتی با روشن شدن عمق تفکرات و مواضع آنها، موافقت اولیه را ملغی کرد.
پس از پیروزی انقلاب نیز، انجمن حجتیه به یکی از گروههای چالشی در مقابل نظام اسلامی تبدیل شد و تا به امروز به عنوان یک جریان خزنده ادامه فعالیت داده است. به هر ترتیب بررسی سوابق دیروز و مواضع امروز این انجمن زوایای پیدا و پنهان متعددی دارد. در همین رابطه با حجتالاسلاموالمسلمین مهدی طائب از محققین تاریخ و فعالین فرهنگی درباره انجمن حجتیه به گفتگو نشستهایم.
او که خود در اوان طلبگی با شیخ محمود حلبی در ارتباط بود، حقایقی جالبی را از قول موسس انجمن حجتیه روایت میکند. همچنین اشاراتی هم به شکلگیری و اثرگذاری جریانات انحرافی در تاریخ شیعه دارد. وی که خود از جانبازان و رزمندگان دوران دفاع مقدس است، ناگفتههای قابل تأملی درباره مواضع حجتیهایها در دوران جنگ هشت ساله دارد.
در سه جنگ با یهود که در مدینه و اطراف مدینه به وقع پیوست، استراتژی پیامبر(ص) محاصره قلعههای یهود بود. پیامبر(ص) بعد از تصرف قلعهها، اموالشان را مصادره میکردند و خودشان را اخراج میکردند. ملاک و نیت اصلی پیامبر(ص) حفظ اسلام و دفاع از اسلام بوده است.
قبل از سال 49 حرکت انجمن یک حرکت بی سر و صدا بود. در درون انجمن این اصطلاح که ما حکومت اسلامی نداریم هنوز ظهور و بروز نکرده بود. تقریبا بعنوان یک سرّی بین افراد بود و خیلی از مؤمنینی که در انجمن حضور داشتند از این جریان خبر نداشتند.
تاریخ گواه بر این است که همه بنی اسرائیل فرمانهای حضرت موسی(ع) را انجام نمیدادند. پس وقتی حضرت موسی(ع) میگوید که یک پیامبر خاتمی خواهد آمد، یکسری از بنیاسرائیل به این پیشبینی حضرت موسی(ع) توجهی نمیکنند. همانطور که برای خود حضرت موسی(ع) احترام قائل نیستند، برای حرفهایش هم احترام قائل نیستند.