-
چهارشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۰۷ ب.ظ

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی چهلوسومین جلسه درس تاریخ تطبیقی با موضوع تاریخ دوران خلفا.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی چهلوسومین جلسه درس تاریخ تطبیقی با موضوع تاریخ دوران خلفا.
همایش مجازی «شیطان بزرگ بدون روتوش» با هدف بزرگداشت 13 آبان و با سخنرانی استاد مهدی طائب برگزار میشود.
معاویه در زمان عثمان، ساختار سازمان امنیتی - جاسوسی کوفه را ایجاد کرده بود. نیروهای او هر چند کم اما با قوت مشغول به فعالیت هستند؛ نیروهایی که در ظاهر هیچ ارتباطی با معاویه ندارند اما در باطن دستورات او را مو به مو عمل میکنند.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ خبر فرار عبیدالله(عبیدالله بن عباس از سپاه امام حسن(ع)) به سرعت باد در میان سپاه پیچید. تأمل در اینکه چگونه این خبر و اخبار مأیوس کننده دیگر در زمانی کوتاه با چنین سرعتی در همه جا منتشر میشود، لایههای پنهان سازمانی قدیمی را روشن میکند؛ سازمانی مخفی و خزنده که بسیار کم مورد توجه مطالعه و شناسایی قرار گرفته است؛ سازمان امنیتی و جاسوسی معاویه.
پیشینه این سازمان را باید در قوت و قدرت تاریخی یهود جستوجو نمود. سازمان جاسوسی یهود در صدر اسلام بسیار با دقت و ظرافت عمل میکرد. این مسئله که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله دیگر سخنی از منافقین نیست، نشانه آشکاری است که این سازمان تصمیم به پنهان کردن نیروهایش دارد.
این همان سازمانی است که معاویه را بر سر کار میآورد و با کمکهایی که میرساند، او را تا این مرتبه ارتقا میدهد. اکنون هم این سازمان در اختیار معاویه است تا او را در رسیدن به اهدافش کمک کند. از ویژگیهای شبکه مخفی این است که نیازی به نیروهای انسانی فراوان ندارد. ۵۰ نفر نیروی مخفی برای از بین بردن یک لشکر کافی است.
معاویه در زمان عثمان، ساختار سازمان امنیتی - جاسوسی کوفه را ایجاد کرده بود. نیروهای او هر چند کم اما با قوت مشغول به فعالیت هستند؛ نیروهایی که در ظاهر هیچ ارتباطی با معاویه ندارند اما در باطن دستورات او را مو به مو عمل میکنند. ولید بن عقبه، اشعث بن قیس و دیگرانی که در کوفه دارای جایگاه اجتماعیاند از اعضای این سازمان محسوب میشوند.
اشعث در ظاهر نیروی امیرالمومنین علیه السلام در باطن زمینه ساز برنامههای معاویه است. اشعث فرمانده لشکر حضرت علی علیه السلام است() و اجازه عبور دارد، بنابراین میتواند ابن ملجم را در صف اول نماز جماعت پشت سر امیرالمومنین علیه السلام جای دهد(2) و هیچ کس نمیتواند به او اعتراض کند و یا حتی او را متهم نماید، زیرا به صورت علنی این کار را انجام نداده است.
این سازمان سرگروههای دارد که در دورههای مختلف و مدتهای طولانی به خوبی توانستهاند نیروهای دیگر را سازماندهی، تقویت و رهبری کنند. وقتی کوفه در اختیار علی علیه السلام است اگرچه سازمان به دلیل پنهان بودن آسیبی نمیبیند، اما به دلیل قدرت و نفوذ اجتماعی حضرت، موفقیت چندانی هم به دست نمیآورد.
با شهادت حضرت امیر علیه السلام و شروع ناآرامیها در کوفه این سازمان جان تازهای میگیرد و فعالیتش را تشدید میکند. آنها در سپاه حضرت مجتبی علیه السلام که از کوفه برای مقابله با معاویه حرکت کرده است، پراکنده شدهاند و ناآرامیها را رهبری میکنند.
اینها هستند که خبر فرار عبیدالله را به صورت گسترده منتشر و در سپاه ایجاد رعب و هراس مینمایند و نیز اینها هستند لشکریان امام را تبدیل به قاتلان امام میکنند.
انتهای پیام/
منبع: تبار انحراف 3(پژوهشی در جریان شناسی انحرافات تاریخی، زیر نظر استاد حجت الاسلام والمسلمین مهدی طائب)، چاپ اول 1394، انتشارات کتابستان معرفت، صص36-38
پی نوشت؛
1 – تاریخ خلیفه، ص146
2 – انساب الاشراف، ج2، ص493-494؛ الارشاد، ج1، صص17-20؛ بحارالانوار، ج42، صص228-230
پرسش شما: اگر دستگاه حاکمیت پس از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) تحت نفوذ یهود بود، آنها از پیشرفت اسلام در سایر مناطق چه سودی میبردند؟
پاسخ استاد: اسلامِ ویروسی مشکلی برای یهود به بار نمیآورد؛ چنانچه مسیحیتی که به دست پولَس منتشر شد، خطری برای یهود نداشته و ندارد.
اگر تمام عالم، مسیحیت پولسی را بپذیرند و بیت المَقدِس را از آنِ یهود بدانند، ضرری به یهود نخواهد رسید. یهودیان حاکمیت دنیا را میخواهند و دینی را میپسندند که با آن مخالفت نداشته باشد.
اسلام با تفکر انحرافی همانند مسیحیت منحرف پولسی، مبارزه با حاکم فاسد را جایز نمیداند و معتقد است اگر حاکمی تنها شهادتین بگوید، حتی اگر نماز و روزه را ترک کند و مرتکب محرمات و شرب خمر شود، باید سر به اطاعت او سپرد! بنابراین اسلام با این نگرش، هیچ خطری برای یهود در بر ندارد.
همانگونه که در عصر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) که مدینه در حاکمیت آن حضرت بود، برای یهود مشکل ساز شد؛ موانع شکسته میشد و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) از مدینه به خیبر، از خیبر به تبوک و از تبوک به مُوته میرفت و گام به گام یهود واپس مینشست؛ اگر همان روش پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در ایران و روم و شامات و... پیش میرفت، سازمان یهود رو به زوال مینهاد.
یهود در طراحی اندیشه فتوحات، توانست با اسلام مجعول به جنگ اسلام راستین رود و حاکمیت را از دست امامان معصوم(صلیاللهعلیهوآله) تا قیام قائم(عجلاللهتعالیفرجهوالشریف) خارج کند. اگر اسلام در همان عصر به دست علی(علیهالسلام) و به روش معمول زمان پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) یعنی ارسال مبلغان و ایجاد بیداری و اطلاع رسانی انجام میشد و از ابتدا مردم بر مبنای معارف علوی رشد میکردند، از همان هنگام این مشکل برای دشمنان به وجود میآمد.
انتهای پیام/
منبع: برگرفته از دروس تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب
پرسش شما: وقتی پیامبر(ص) در روز غدیر امیرمؤمنان(ع) را به عنوان جانشین خود معرفی کردند، جریان نفاق چه اقداماتی را آغاز کرد؟
پاسخ استاد: جریان نفاق در غدیر خم با اقدام جدیدی از سوی پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مواجه شد، و آن، اقدام ناگهانی برای معرفی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به عنوان وصی و جانشین بود که برای آنها قابل باور نبود.
دلیل بر این مطلب، سخن بعضی از اصحاب است که بعد از این جریان، خطاب به علی(علیهالسلام) گفتند: «بَخ بَخ یا علی؛ أصبحتَ مولایَ و مولی کلِ مؤمن و مؤمنة»(الإرشاد، ج1، ص177). عبارت «أصبحتَ مولایَ و ...» یعنی روز کردی، در حالی که ناگهان به این مقام رسیدی؛ یعنی اصلاً چنین چیزی قرار نبود اتفاق بیفتد و ناگهان این طور شد.
در مقابل، جریان نفاق سعی کرد اولا معرفی علی(علیهالسلام) توسط پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را مقطعی نشان دهد؛ و ثانیا از نظر مقبولیت عامه، این معرفی را زیر سؤال ببرد. البته اقدامات آنها مخفیانه بود، و به همین جهت، نمیشود دلیل صریحی بر بسیاری از این اقدامات در تاریخ پیدا کرد؛ بلکه از حواشی میتوان پی به آنها برد.
جریان نفاق وقتی وارد مدینه شد، طبیعتا نسبت به جوان بودن امیرالمؤمنین(علیهالسلام) ایجاد سؤال کرد. آنها یک شبکه بودند و شبکه به راحتی میتواند سخنش را پخش کند. شما وقتی متوجه میشوید که شبکهای در مقابل شما کار میکند، به سرعت با یک شبکه اطلاعرسانی شروع به مقابله کردن میکنید؛ اما پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در مدینه چنین شبکهای در اختیار نداشت؛ فقط نماز جمعه را داشت که در آنجا باید صحبت کرده و درباره این قضایا برخورد میکرد.
منبع: جلسه بیست و هشتم تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب(1394/02/29)
با اینکه افرادی همانند سلمان، ابوذر، عمار و... شخصیتهای بزرگ، و از لحاظ منزلت، نزدیکترین مسلمانان به پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و خاندانش بودند، اما در بین مسلمانان موقعیت اجتماعی بالایی را نداشتند که سخنشان مُطاع باشد.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ ممکن است سؤالی پیش بیاید که چرا اشخاصی مانند سلمان، ابوذر، مقداد، و عمار نتوانستند با جریان نفاق برخورد کنند؟
جوابش این است که جایگاه سلمان در مدینه این بود که یک ایرانی است و عشیرهای ندارد. ابوذر هم یک پیرمرد نود ساله بود که جایگاهی در اجتماع نداشت و پس از پیروزی مسلمانان در جنگ خیبر، به پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ملحق شد؛ یعنی کلاً چهار سال را از مجموع ده سالی که آن حضرت در مدینه بود، درک کرد.
عمار و مقداد هم برده سیاه بودند. علاوه بر اینکه سلمان و ابوذر و امثال آنها کسانی بودند که تمام خدمات و مأموریتهای پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را آنها انجام میدادند و فرصت زیادی نداشتند که اطراف آن حضرت حضور یابند. بنابراین، با اینکه آنها شخصیتهای بزرگ، و از لحاظ منزلت، نزدیکترین مسلمانان به پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و خاندانش بودند، اما در بین مسلمانان موقعیت اجتماعی بالایی را نداشتند که سخنشان مُطاع باشد.
نمونهای از فضائل علی(علیهالسلام) از زبان خود
روایتی هست که با اینکه سند محکمی ندارد، اما آوردنش خالی از لطف نیست:
روزی یک یهودی در نماز جمعه کوفه نزد امیرالمؤمنین(علیهالسلام) آمد و گفت: یا علی! میگویند تو خیلی ادعا میکنی و خودت را از انبیا برتر میدانی! آن حضرت فرمود: نه؛ من چنین نگفتهام؛ ولی آیا اشکالی دارد که من عنوان برتری داشته باشم؟
یهودی گفت: برتری تو بر آدم(علیهالسلام) چیست؟ امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود: خداوند آدم(علیهالسلام) را به بهشت فرستاد و فرمود: همه چیز بر تو حلال است، و فقط از این درخت گندم نخور. اما آدم(علیهالسلام) با وسوسه شیطان از آن گندم خورد.
من با اینکه در مکتب اسلام، گندم حلال است، به احترام امر خداوند تا توانستم نان گندم نخوردم. حال بگو آیا من برترم یا آدم(علیهالسلام)؟ یهودی گفت: تو.
سپس پرسید: برتری تو بر نوح(علیهالسلام) چیست؟ امام(علیهالسلام) فرمود: فرزند نوح(علیهالسلام) کافر بود. به محض اینکه موج زیر پایش زد، آن پیامبر الهی گفت: خدایا! فرزندم را نجات بده. خداوند او را سرزنش کرد که این تقاضا را نباید داشته باشی.
ولی من شمشیر کشیدم و اقوام خودم را که مشرک بودند، کشتم. آیا من برترم یا نوح(علیهالسلام)؟ یهودی گفت: تو.
دوباره پرسید: برتری تو بر ابراهیم(علیهالسلام) چیست؟ آن حضرت فرمود: ابراهیم(علیهالسلام) خورشید و ماه و همه را دیده بود، ولی در نهایت گفت: «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتَى»(بقره/260). خداوند به او گفت: ایمان نداری؟ گفت: ایمان دارم، ولی میخواهم یقین کنم.
سپس امام(علیهالسلام) خطاب به یهودی فرمود: در حالی که اگر همه پردهها برای من کنار برود، ذرهای به عقیدهام اضافه نمیشود.
یهودی گفت: تو چه برتری بر موسی(علیهالسلام) داری؟
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود: خداوند به موسی(علیهالسلام) گفت: سمت فرعون برو. موسی(علیهالسلام) گفت: با چه چیز نزد او بروم؟ خدای متعال فرمود: در دستت چیست؟ گفت: عصا. فرمود: بینداز. زمانی که موسی(علیهالسلام) عصا را انداخت، تبدیل به ماری بزرگ شد و آن پیامبر خدا فرار کرد. خداوند معجزه ید بیضا را هم به موسی(علیهالسلام) داد و بعد به او فرمود: حالا برو. موسی(علیهالسلام) گفت: خدایا! من یک نفر از فرعونیان را کشتهام؛ برادرم را هم با من بفرست.
پس از نقل داستان حضرت موسی(علیهالسلام)، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود: پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) سوره برائت را به من داد و فرمود: به مکه برو و بخوان. من با اینکه بسیاری از مشرکین را کشته بودم، نگفتم یک نفر را با من بفرست، در حالی که نه ید بیضای موسی(علیهالسلام) را داشتم، و نه عصایش را. حال آیا من برترم یا موسی(علیهالسلام)؟ یهودی گفت: تو.
سپس پرسید: برتری تو بر عیسی(علیهالسلام) چیست؟ فرمود: مادر عیسی(علیهالسلام) خادم خانه خدا بود. او توسط روحالقُدُس باردار شد، ولی به محض اینکه میخواست بچه خود را به دنیا بیاورد، خداوند گفت: از مسجد بیرون برو.
ولی مادر من بیرون از خانه خدا بود و وقتی درد زایمان او را گرفت، خداوند دیوار را شکافت و گفت: وارد بیت شو.
علی(علیهالسلام) پرسید: حال آیا من برترم یا عیسی(علیهالسلام)؟ یهودی گفت: تو.
موقعی که این گفتوگو پایان یافت، مردم از همدیگر میپرسیدند: مگر علی(علیهالسلام) در کعبه به دنیا آمده است؟!
امروز هم با اینکه شکاف دیوار خانه کعبه معلوم است، و هر اقدامی انجام دادهاند تا آن را از بین ببرند نتوانستهاند، اما با پرده آن را پوشاندهاند و مانع انتشار این فضیلت درباره علی(علیهالسلام) میشوند؛ به طوری که الآن بسیاری از اهل سنت نمیدانند علی بن ابیطالب(علیهالسلام) در کعبه به دنیا آمده است.
انتهای پیام/
منبع: جلسه بیست و هفتم تاریخ تطبیقی استاد طائب(1394/02/22)
پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از همان زمانی که دعوت را علنی کرد، به وجود جریان نفاق آگاهی داشت، و به همین دلیل، دو خط را در اقدامات خود پیگیری نمود که یکی از آنها مثبت و دیگری منفی بود.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ برخی از منافقین تلاش میکردند که خود را به عنوان نفر دوم اسلام معرفی کنند؛ از این رو پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در صدد افشای ماهیت واقعی آنان بود. البته آن حضرت نمیتوانست این مسأله را صراحتا بگوید؛ اما در بعضی از مواضع، آنان را در معرض معرفی قرار میداد که مسلمانان به یک واقعبینی برسند؛ چنانکه در جنگ خیبر، ابتدا پرچم را به دست یکی از صحابه داد و به او فرمود: برو و قلعه را فتح کن. پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میدانست که او این کار را نمیکند و تنها هدفش از این مأموریت، امر یاد شده بود.
پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از همان زمانی که دعوت را علنی کرد، به وجود جریان نفاق آگاهی داشت، و به همین دلیل، دو خط را در اقدامات خود پیگیری نمود که یکی از آنها مثبت و دیگری منفی بود. خط مثبت این بود که علیالدوام علی بن ابیطالب(علیهالسلام) را در معرض معرفی و شناسایی مردم قرار میداد. حرکت و مبارزه منفی هم گاهی به این بود که دستور میداد درِ خانه جریان نفاق به طرف مسجد بسته شود؛ گاهی هم به جواب رد در مورد خواستگاری آنها از زهرای مرضیه(سلاماللهعلیها) بود؛ و گاهی هم آنها را به کارهایی وارد میکرد که دیگران بفهمند این فرد، توانایی آن کارها را ندارد؛ مثل قضیه اعطای پرچم در جنگ خیبر که به آن اشاره کردیم.
موقعی که پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به کسی مأموریت داده و بگوید: برو و فلان منطقه را فتح کن، چنین کسی یا باید آنجا را فتح کند و یا در آن راه شهید شود. اما دیگر حق برگشتن ندارد؛ اگر برگشت، از امر رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) سرپیچی کرده است. بنابراین زمانی هم که بعضی از صحابه برگشته و گفتند: نمیشود قلعه را فتح کرد، مسلمانان اگر فقیه بودند، باید میفهمیدند که نفر دوم اسلام بودن برای چنین اشخاصی معنا ندارد.
از دیگر مواضعی که پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) با حرکت و مبارزه منفی میخواست ماهیت جریان نفاق افشا شود، داستان برائت بود. سوره برائت نازل شد و خداوند از پیامبرش خواست تا این سوره را ابلاغ کند. آن حضرت در نماز جمعه و جلو چشم مسلمانان، یکی از صحابه را فراخواند. آن صحابی همیشه به صورت برنامهریزی شده در صف اول قرار داشت تا همه ببینند که این فرد، نفر پشت سر پیغمبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است.
در مقابل، حدس ما این است که جای امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در صف دوم و سوم بود؛ چرا که ایشان همیشه به دنبال کارهای پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بود و تا بخواهد به صف اول برسد، آنها صف اول را پر کرده بودند!
بالأخره با اعطای حکم ابلاغ سوره برائت، درجه صحابی مذکور، بین مردم بالا رفت. پس از اینکه او رفت، ناگهان پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خطبه نماز جمعه را قطع کرد و فرمود: بروید و بگویید که برگردد. طبق امر پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) برگشت و در همان ابتدا از آن حضرت پرسید: آیا چیزی درباره من نازل شده است؟ پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: خیر؛ اما جبرئیل آمد و گفت: یا باید خودت این حکم را ابلاغ کنی و یا کسی که از توست.
بنابراین این قضیه برای این فرد، مورد منفی شد. البته باید به این نکته توجه داشت که خیلی از سخنان، جای خودش را در زمان خودش پیدا نمیکند، چون در یک جوسازی قرار میگیرد که ذهنها به نقطه اصلی توجه پیدا نمیکنند و زمانی که فضا آرام شد، آن وقت میفهمند.
ایراد خطبه توسط پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در منا
پس از شکست مسلمانان در جنگ موته، پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به دنبال تجمیع نیرو رفتند تا مجدداً موته فتح شود. در همین اثنا، جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسولالله! برو و حج را به مردم آموزش بده. پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) طبق دستور الهی، به همراه مسلمانان عازم حج شدند.
در حج روزی داریم به نام عرفه که به آن، یومالجمع هم میگویند، زیرا تنها نقطهای که در آن، همه حجاج جمع میشوند، عرفات است. طبیعتا بهترین مکان برای معرفی علی بن ابیطالب(علیهالسلام) به عنوان وصی پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هم، همان یومالجمع بود، اما علی(علیهالسلام) در آنجا معرفی نشدند. روز دوازدهم بود که پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مسلمانان را در مسجد خیف (واقع در منا) جمع، و خطبهای ایراد نمود. مسلمانان زیادی در منا جمع شده بودند، اما داخل مسجد خیف، وسعت زیادی نداشت و حداکثر 1000 نفر در آن میتوانستند حضور پیدا کنند؛ به همین دلیل پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: خدا رحمت کند کسی را که گفتار مرا بشنود و به دیگران انتقال دهد.
در بعضی از منابع نقل شده است که پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در ابتدای این خطبه فرمود: «من به زودی از بین شما میروم». حدس ما این است که ممکن است در نوشتن این قسمت که پیغمبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از مرگ خودش خبر داد، تاریخسازی کرده باشند تا خط شهادت آن حضرت را گم کنند. اگر پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از قبل میگفتند که قرار است من از بین شما بروم، معنایش این بود که مرگ من به صورت طبیعی است.
به هر حال، ما در سند موثقی این مطلب را ندیدیم که پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از وفات خودشان خبر داده باشد؛ هر چه که در این زمینه دیدهایم، در منابع عامه است.(1)
منبع: جلسه بیست و پنجم تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب(1394/02/08)
پی نوشت؛
1 - در ادامه جلسه، پرسشهای پراکندهای از سوی طلاب محترم مطرح، و توسط استاد بزرگوار پاسخ داده شد که در اینجا نیاوردیم.
پرسش شما: چرا عبداللهبنجعفر به امام حسین(ع) توصیه کرد به کربلا نروند؟
پاسخ استاد: عبداللهبنجعفر نفوذی در دربار معاویه و یزید بوده است؛ یعنی احتمالا او برای حضور در دربار معاویه و یزید از سوی اهلبیت(ع) دستور داشته است. ولی چرا عبداللهبنجعفر به امام حسین(ع) توصیه کرد که به کربلا نرود؟
جواب این است که شاید عبدالله تصور میکرد که بتواند در مقام مشاور یزید، او را از بیعتگرفتن از امام حسین(ع) منصرف کند. زمانی که عبداللهبنجعفر به امام حسین(ع) پیشنهاد میکند در رفتن به کربلا عجله نکن، فکر میکرد که میتواند یزید را به بیعتنکردن امام حسین(ع) راضی کند.
یک قرینه بر این مطلب وجود دارد و آن مطلب این است که بعد از اینکه حادثه عاشورا به وقوع پیوست و کار حکومت یزید گره خورد، یزید، عبداللهبنجعفر را به دربار خود فراخواند و به او گفت: دیگر مرا ترک نکن؛ چون اگر تو در زمان واقعه کربلا در کنار من بودی، شاید این اتفاق به وجود نمیآمد.
یزید متوجه شده بود که بعد از حادثه عاشورا، همهچیز را از دست داده است. بنابراین، شاید عبداللهبنجعفر تصور میکرد که میتواند از نفوذ خود بر یزید استفاده، و او را از بیعت با امام حسین(ع) منصرف کند.
البته عبداللهبنجعفر از این نکته غافل بود که یزید برخلاف معاویه، به فسق و فجور تصریح میکند و برنامه دارد که اسلامزدایی جریان سقیفه را علنی کند. پس اگر عبداللهبنجعفر موفق میشد یزید را از بیعت امام حسین(ع) با خودش منصرف کند، باز هم امام حسین(ع) به خاطر امر به معروف و نهی از منکر، اعتراض خود را علنی میکرد؛ چون یزید برخلاف معاویه، تصریح به فسق و فجور میکرد. بنابراین، این احتمال هم وجود دارد که عبداللهبنجعفر در داستان کربلا دچار اشتباه در تحلیل شده باشد.
منبع: جلسه پنجاه و یکم تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب(1395/08/19)
اولین نقدی که بر وهابیت وارد است در مسئله مبدأ و صفات باری تعالی میباشد.اعتقادات وهابیت نسبت به خداوند مستلزم تجسیم و تشبیه بوده و تمام چیزهایی را که در یک پدیده مادی خصوصاً انسان وجود دارد برای خداوند نیز ثابت میداند.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ وهابیت براساس عقاید ابن تیمیه و ابن قیم جوزی هم در عرصه اعتقادات و هم در حوزه فقه و احکام در مقابل مسلمانان اعم از شیعه و سنی بلکه در حقیقت در برابر دین مبین اسلام قد علم کرده و با این بدعت، اسلام را منحصر به خود دانسته و سایر مسلمین را خارج از دین اسلام و محکوم به کفر و شرک کردهاند.
به این ترتیب خواستند ضربه خصمانه و جاهلانه خودشان را هم بر پیکر جامعه اسلامی و هم بر اصل دین اسلام وارد نمایند. و به نحوی با اسلام و مسلمین رفتار کردند و میکنند که گویا دین محمدی ـ صلی الله علیه و آله ـ مثل سایر ادیان گذشته منسوخ گردیده و دین جدیدی توسط محمد بن عبدالوهاب ـ همانگونه که در مقدمه کتاب توحید او اشعار بر این مطلب وجود دارد ـ برای نجات و هدایت مردم خصوصاً مسلمانان که با معیارهای توحیدی وهابیت مشرک و کافر شدهاند آورده شده است. پس این فرقه از جهات مختلفی قابل نقد و بررسی است و به چند نقد کلی وارد بر آن اشاره میشود.
الف) وهابیت و اعتقاد به تجسیم و تشبیه خداوند به مخلوقات: اولین نقدی که بر وهابیت وارد است در مسئله مبدأ و صفات باری تعالی میباشد.اعتقادات وهابیت نسبت به خداوند مستلزم تجسیم و تشبیه بوده و تمام چیزهایی را که در یک پدیده مادی خصوصاً انسان وجود دارد برای خداوند نیز ثابت میداند. وهابیها خداوند را مانند پادشاهان موجود در جامعه بشری پنداشته و عرش و محل سکونت او را در جهت فوق بالاتر از جایگاه مخلوقاتش قرار میدهند.[1]
برای عرش خداوند اوصافی مانند خصوصیات تختهای شاهانه قائل هستند.[2] و میگویند خداوند در روز جمعه از روزهای آخرت با انبیاء خودش جلسه تشکیل میدهد و برای این کار از عرش فرود میآید و بر کرسی خاصی که برای این منظور در نظر گرفته شده است مینشیند و بعد از گفتگو با انبیاء جلسه را ترک گفته و به عرش خودش برمیگردد.[3]
نیز معتقدند که خداوند با چشم سر دیده میشود.[4] و برای این ادعا چنین استدلال میکند که هر چیزی که وجودش کاملتر باشد برای دیدن سزاوارتر است. و از آن جا که خداوند اکمل موجودات است سزاوارتر است برای دیدن از غیر او.[5] وهابیها بعد از اینکه برای خداوند دست، پا، ساق، کفش طلائی و امثال اینها را قائل میشوند میگویند: خداوند هر شب به آسمان زمین فرود میآید و در شب عرفه به زمین نزدیکتر میشود تا دعاهای بندگان خود را از نزدیک اجابت کند.[6]
این معتقدات وهابیت علاوه بر اینکه جسمیت، شباهت، کیفیت، کمیت، محدودیت و عجز را که منافات با عقل و نقل دارند برای خدا ثابت میکند بعضی اشکالات علمی غیر قابل انکارنیز بر برخی از این معتقدات وارد میباشد.
1 - اینکه میگویند خداوند در جهت فوق قرار دارد قطعاً مراد از فوقیت، فوقیت، مکانی وخارجی میباشد. یعنی خداوند بطور فیزیکی و خارجی در جهت بالا قرار دارد. اگر این فوقیت در محدوده کره زمین که بشر و بندگان خدا در آن زندگی میکنند ملاحظه شود اولاً فوقیت یک امر اضافی بیش نیست. ثانیاً با کروی بودن زمین برای آن فقط تا محدوده نیروی کششیاش آن هم به صورت بینهایت جهاتهای فوقانی وجود دارد.
بنابراین علاوه بر اینکه خداوند در حدود جاذبه زمین محصور میگردد. کدام یکی از این جهات بینهایت میتواند مبدأ و مسیر برای جهت فوق که مکان خدا باشد قرار میگیرد. اما اگر فوقیت در خارج از قوه جاذبه زمین تصور شود در این صورت فوقیت دیگر معنای اضافی خودش را هم از دست داده و به یک مفهوم بیمصداق تبدیل میشود چون در خارج از مرزهای قوه جاذبه هر ستاره و سیارهای یا اصلاً فوقیت و تحتیت هیچ حقیقتی ندارد و یا با قرار گرفتن در تحت نیروی جاذبه موجود مادی دیگر این زمین است که در جهت فوق تصور شده و دیده میشود. پس وقتی که هیچ مکانی را نمیتوان به عنوان یا مصداق فوق تلقی کرد چگونه ممکن است که خداوند و عرش او در فوق زمین یا فوق همه عالم قرار بگیرد.
2 - اشکال دیگری که میتوان بر عقیده وهابیان در این حوزه ایراد نمود اینست که اگر خداوند متعال هر شب برای اجابت دعا نزد بندگانش به آسمان زمین فرود میآید لازمه آن اینست که خداوند باید به صورت مستمر در آسمان زمین استقرار داشته باشد چون زمین همیشه دارای شب بوده و شب هرگز در هیچ لحظهای از زمین جدا شدنی نیست بنابراین عرش خداوند هم دائماً از وجود خدا خالی خواهد بود.
ب) مورد دوم از عقاید وهابیت که بصورت کلّی میتواند مورد نقد و اشکال قرار بگیرد اعتقاد خاص این فرقه در مسئله توحید در عبادت است. وهابیها با داخل نمودن امور متعددی را در معنای عبادت،دایره توحید در عبادت را آن قدر ضیق کردهاند که امکان عملی بر طبق آنرا باقی نگذاشته است و در مقام عمل حتی خود آنان هم نمیتوانند از موحّدین در عبادت به شمار آیند.
ابن تیمیه میگوید: عبادت اسم جامعی است برای هر چه که خداوند آن را دوست داشته و میپسندد و این چیز میتواند در قالب گفتار باشد و میتواند به شکل عمل باطنی، و ظاهری مثل نماز، زکات، روزه و حج، راستگویی، اداء امانت، صله ارحام از انسان صادر گردد.[7]
آنان هر عملی را که حاکی از احترام و تعظیم غیر خدا باشد موجب شرک و کفر میدانند و لذا به پیروی از این عقیده، شفاعت، توسل، تبرک زیارت قبور انبیاء و اولیاء و احترام به ارواح آنان، فرستادن صلوات با صدای بلند بر پیامبر اسلام خصوصاً در کنار قبر آن حضرت، جشن و شادی در میلادهای پیامبر و ائمه(علیهم السّلام) سوگواری در روزهای وفات و شهادت آنان وساختن قبّه بر قبور مبارک آنان و هر چیز دیگری که از احترام،تعظیم، تقدس آنها چه در عمل و چه در قول حکایت بکند به اعتقاد وهابیت حرام و غیرمشروع بوده و اعتقاد به این امور و عمل به آنها را باعث شرک و کفر میدانند.
وهابیها دقیقاً بر خلاف آیات قرآنی و روایات نبوی و سیره اصحاب و مسلمین و حکم عقل قدم برداشته و عبادت را بر طبق خواست و میل خودشان طوری تفسیر کردهاند که نه تنها راه و طریق بسوی اسلام را مسدود نمودهاند بلکه خط بطلان بر دین مبین اسلام کشیده و امکان مسلمان شدن را از هر کسی گرفتهاند.
در اینکه عبادت فقط برای خدا است و عبادت غیر خدا با توحید در عبادت منافات دارد هیچ شک و تردیدی نه شرعاً و نه عقلاً وجود ندارد. ولکن هر فعل یا قول انسان حاکی از تعظیم، تکریم غیر خدا ونیز تذلل، خضوع و خشوع در برابر غیر خدا نمیتواند عبادت باشد. چون بالاترین درجه خشوع و خضوع که عبارت از سجده باشد در برابرغیر خدا در قرآن نه تنها جایز شمرده شده است بلکه امر و دستور الهی بر آن وجود دارد.[8]
اگر سجده از مصادیق عبادت باشد هرگز خداوند به ملائکه دستور نمیداد که در برابر حضرت آدم ـ علیه السلام ـ به سجده بیافتند و نیز شیطان نباید در اثر عدم سجده کافر شده و ملعون درگاه الهی قرار میگرفت بلکه بنابر معیار وهابیت باید از موحدین بشمار میآمد و این فرشتهها است که با این عملشان کافر شدهاند!
و اگر سجده از مصادیق عبادت میبود سجده حضرت یعقوب ـ علیه السلام ـ و مادر و برادران حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ در برابر او[9] هیچ توجیهی ندارد جز اینکه گفته شود العیاذ بالله آنها با این عملشان مشرک شدهاند. اگر اعتقاد به تقدس غیر خدا و خشوع و تذلل در برابر آن شرک و عبادت میبود پس تمام کسانی که طواف کعبه را انجام دادهاند و یا اعتقاد به وجوب آن در مراسم حج دارند به دستور خداوند مشرک شدهاند.[10]
با توجه به این ادلّه قرآنی ونیز روایات بیشماری در جواز شفاعت و توسل به غیر خداوند برای آمرزش گناهان و با ضمیمه سیره مسلمانان از صدر اسلام تاکنون نه تنها دلیلی بر عبادیت مجرد خشوع و خضوع در برابر غیر خداوند و نیز شفاعت و توسل و امثال اینها نداریم بلکه دلیلی بر عدم عبادت این امور وجود دارد.
پس عمل به این امور نه تنها شرک و کفر را به دنبال ندارد بلکه در موارد خودش امر پسندیده و تأمین کننده رضایت خداوند میباشد. حتی مجرد تذلل و خشوع در برابر چیزی که اصلاً صلاحیت برای این امر را ندارد و نیز طلب شفاعت و توسل از کسی که هیچ بهرهای از تقدس و تقرب الهی نداشته باشد. نمیتواند موجب شرک در عبادت بشود. چون شرک چیزی نیست که با هر اعتقاد و عملی تحقق پیدا بکند بلکه معیار اساسی در شرک و توحید چه در عبادت و چه در غیر آن اعتقاد و عدم اعتقاد به الوهیت، ربوبیت و معبودیت غیر خدا میباشد.
بنابراین این اعمال در برابر غیر خدا با اعتقاد به اینکه او خدا، معبود و پروردگار است تبدیل به عبادت شده و شرک در عبادت را به دنبال خود میآورد. پس عمل خاضعاته و خاشعانه انسان وقتی میتواند عبادت باشد که در برابر چیزی به عنوان اینکه آن چیز خدا و پروردگار است انجام بگیرد. آیت الله سبحانی در تعریف عبادت میگوید: عبادت دارای دو رکن است یکی اینکه عمل و فعل از خشوع و خضوع و تذلل برخوردار باشد و دوم اینکه این عمل در برابر کسی انجام بگیرد که اعتقاد به الوهیت و ربوبیت او وجود داشته باشد.[11]
این دو نقد کلی بر وهابیت اجتنابناپذیر است و سایر اشکالات جزئی و موضوعی آنان ناشی از همین دو انحراف کلی میباشد. تکفیر همه مسلمین، توهین به انبیاءو ائمه طاهرین(علیهمالسلام) و برخورد نادرست با قرآن کریم و روایات نبوی، محبت با دشمنان اهل بیت و خصومت با اهل بیت(علیهمالسلام) از ثمرات این دو عقیده کلی وهابیت میباشد. و شاید مسئله برعکس بوده و اساس این اعتقادات کلی وهابیت را دشمنی و عداوت سران و پیشوایان وهابیت با اهل بیت(علیهمالسلام) تشکیل میدهد.
نویسنده: حمیدالله رفیعی
پی نوشت:
1 - ابن تیمیه، احمد عبدالحلیم، منهاج السنه، ج۱، ص ۳۶۳ اول،بولاق مصر، مطبعه کبری امیریه، ۱۳۲۱ ق.
2 - ابن تیمیه، احمد عبدالحلیم، مجموع الفتاوی،ج ۵، ص ۱۳۷، و ابن قیم، محمد بن ابی بکر،توضیح المقاصد، ج ۱، ص ۲۳۴، بیروت، المکتب الاسلامی، سوم ۱۴۰۴ ق و سلیمان بن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب، شرح کتاب توحید،ج۱، ص ۶۵۹، ریاض، مکتبه الریاض الحدیثه، بی تا.
3 - ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، اجتماع الجیوش الاسلامیه، ج۱، ص ۵۱، بیروت،دارالکتب العلمیه و مجموع الفتاوی، ۵، ص ۵۵، بی جا، بی تا و ابن قیم، محمد بن ابی بکر، زاد المعاد، ۱، ص ۳۶۹، بیروت، مؤسسه الرساله، چهاردهم، ۱۴۰۷ق.
4 - ابن تیمیه، منهاج السنه،ج ۳، ص ۳۴۱، مؤسسه قرطیه اول ۱۴۰۶ ق.
5 - ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنه،ج ۱، ص ۲۱۷، مصر بولاق، مطبعه کبرای امیریه.
6 - ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنه،ج۱، ص ۲۶۲، بولاق مصر، مطبعه کبرای امیریه،اول ۱۳۲۱ ق.
7 - سبحانی، جعفر، فی ظلال التوحید، ص ۲۵، مؤسسه امام صادق(علیه السلام) ۱۴۱۲ ق.
8 - بقره،آیه ۳۴٫
9 - یوسف، آیه ۱۰۰٫
10 - حج، ایه ۲۹٫
11 - سبحانی، جعفر، فی ظلال التوحید، ص ۲۲، مؤسسه امام صادق(علیه السلام) ۱۴۱۲ ق.
خلیفه دوم، علاقه خاصی به صهیب داشت، از این رو بنابر وصیت او، پس از مرگش بر جنازه او نماز خواند.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ صُهَیب بن سِنَان بن خالد از قبیله نمر بن قاسط بود.(۱) این قبیله ساکن عراق و در کنار دجله نزدیک موصل بودند. پدر و عمویش از فرمانداران کسری بر سرزمین ابله بودند.
وی در یکی از جنگهای روم و ایران اسیر رومیان شد. او را به روم بردند و در آنجا بزرگ شد، از این رو به او صهیب رومی میگویند.(2)
بنابر گزارشی، وی با مال زیادی از روم گریخت و به مکه آمد و در آنجا با عبدالله بن جدعان هم پیمان شد و خود را منتسب به او کرد.(۳)
اینکه وی به چه علت بعد از گریختن از روم، به مکه رفته نه به زادگاه خود و در آنجا ماندگار شده، از نکات مبهم این ماجراست و این گونه به نظر میرسد که وی از ناحیه روم با هدف خاصی به مکه روی آورده باشد. به هر حال او پیش از هجرت پیامبر(ص) به مدینه مسلمان شد. بعد از هجرت پیامبر(ص)، او نیز مهاجرت کرده و به مدینه رفت.(۴)
خلیفه دوم، علاقه خاصی به صهیب داشت،(۵) از این رو بنابر وصیت او، پس از مرگش بر جنازه او نماز خواند.(۶) در ایامی که خلیفه دوم در بستر افتاده بود، دستور داد تا صهیب با مردم نماز بخواند.(۷)
او با این دستور، تا پس از خاتمه یافتن کار شورای خلافت برای مردم نماز میخواند.(8) بعد از قتل عثمان، صهیب از کسانی بود که با علی(علیهالسلام) بیعت نکرد.(۹(
بر اساس روایتی، به جهت برخی اعمال ناپسند مورد سرزنش اهلبیت(علیهمالسلام) قرار گرفته است.(۱۰) در نهایت، صهیب در شوال ۳۸ قمری در مدینه درگذشت و در بقیع مدفون شد.(۱۱)
از نکات قابل تامل در مورد وی، آن است که کعب الحبار(۱۲) و فرزندانش: حبیب، حمزه، سعد، صالح، صیفی، عباد، عثمان، محمد و نوه او زیاد بن صیفی(۱۳) از او حدیث نقل کردهاند.
منبع: دشمن شدید، دفتر دوم(برگرفته از دروس تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب) به کوشش سید محمدمهدی حسین پور و مجتبی رضایی، چاپ اول، بهار 98، انتشارات شهید کاظمی، صص191-192
پی نوشت؛
1 – الاستعیاب، ج2، ص726
2 – الاصابه، ج3، ص364
3 – الاستعیاب، ج2، ص728
4 – اسدالغابه، ج2، ص419
5 – همان، ص421
6 – ابن سعد، الطبقات، ج3، ص173
7 – مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص252
8 – اسد الغابه، ج4، ص421
9 – الکامل، ج3، ص191
10 – شیخ مفید، اختصاص، ص73
11 – استعیاب، ج2، ص733
12 – ذهبی، تاریخ اسلام، ج3، ص598
13 – الاصابه، ج3، ص366