-
شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۴۶ ب.ظ

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ تحلیل حجتالاسلام والمسلمین مهدی طائب، تاریخپژوه و استاد درسخارج حوزه علمیه قم از ماجرای صلح امام حسنمجتبی(علیهالسلام) و تبیین آن با اتفاقات روز.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ تحلیل حجتالاسلام والمسلمین مهدی طائب، تاریخپژوه و استاد درسخارج حوزه علمیه قم از ماجرای صلح امام حسنمجتبی(علیهالسلام) و تبیین آن با اتفاقات روز.
امام حسن مجتبی(علیهالسلام) وقتی که نگاه کرد به وضع لشکر خودش و وضع کوفه و شرایط اجتماعی و سیاسی فهمید که حالا جنگ را تمام کرد.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ کتاب «صلح امام حسن؛ پرشکوهترین نرمش قهرمانانهی تاریخ» با عنوان «صلح الحسن» تألیف عالم جلیلالقدر "شیخ راضی آلیاسین" از علمای حوزهی نجف بوده است که در سال ۱۳۴۸ شمسی توسط حضرت آیتالله خامنهای در سن سی سالگی ترجمه شده است.
در بخشی از کتاب، تفاوت میان صلح امام حسن(ع) و قیام امام حسین(ع) مطرح شده است؛
فرق اول این است، امام حسین(علیهالسلام) که به شهادت رسید، یک معترض، یک عامربه معروف و ناهی از منکر بود که در مقابل یک حاکم جائر قیام کرد چون او داشت ظلم می کرد و امام حسین(علیهالسلام) به عنوان یک معترض و یک مومن تکلیف شرعی خود را احساس کرد که باید به اعتراض کند این اعتراض واجب بود و نقطه اوج، زیبایی و شکوه این اعتراض هم در این بود که آنقدر ادامه دهد تا مظلومانه کشته شود . شهید فی سبیل ا... با کشته شدن خودش حقانیت حرف خویش را ثابت کرد. اما امام حسن(علیهالسلام) اصلا اینجور وضعی نداشت . امام حسن خلیفه ای بود که یک نفری در مقابل او از رعیت او علم طغیان برداشته بود اگر امام حسن در این رویارویی با رعیت خودش که علیه او طغیان کرده، مقاومت می کرد تا جان خود را از دست دهد، هرگز آن معترض شجاعی نبود که در مقابل منکر ایستاده و کشته شده، بلکه حاکمی بود که به وسیله عوامل خودش به قتل رسیده. حالا می بینید که ماهیت قضیه به کلی متفاوت شد.
فرق دوم این است، امام حسن مجتبی(علیهالسلام) وقتی که نگاه کرد به وضع لشکر خودش و وضع کوفه و شرایط اجتماعی و سیاسی فهمید که حالا جنگ را تمام کرد، تمام کرد، به همان ترتیبی که حکومت را تسلیم کند به معاویه، اگر حالا جنگ را تمام نکند یک سال دیگر، دو سال دیگر، پنچ سال دیگر یا ده سال دیگرهم این جنگ ادامه پیدا کند نتیجه باز همین است یعنی با شیوههایی که امام حسن دارد- شیوههای الهی وعلوی- و شیوههایی که معاویه داشت-شیوه خریدن دلها و میدانهای مردم به وسیله پول- با این شیوه و ضعف ایمانی که در مردم بود و با خستگی که مردم کوفه داشتن اگر ده سال دیگر هم امام حسن می جنگید آخرش همین بود یعنی باز مجبور بود تسلیم معاویه شود منتها ده سال دورتر. حال در این ده سال بر سر امت اسلامی چه می آمد هزاران نفر کشته می شدند، هزاران نفر از بین می رفتن، نارضایتیها علیه امام حسن(علیهالسلام) بیشتر می شد ... این هیچ وجهی نداشت امام حسن مجتبی(علیهالسلام) در حالی که یقین دارد، می داند و می بیند که شرایط به هیچ وجه نسبت به آینده نویدی نمی دهد بخواهد پافشاری و اصرار کند تا عده بیشتری کشته شوند. روایاتی از حضرت رسول اکرمصل ا... علیه و آله هست، با یک مضمون واحد و شاید الفاظشان هم خیلی نزدیک به هم که می فرمایند: امید این هست که خداوند به وسیله این پسرم بین دو گروه از مسلمانان را صلح بدهد. یعنی اگر این اقدام امام حسن(علیهالسلام) نبود و این جنگ تا ده سال دیگر هم ادامه پیدا می کرد باز هم کشتار بیشتر و ضایعات بیشتر و نتیجه همین بود.
فرق سوم این است، امام حسین(علیهالسلام) از طرف یزید برای بیعت زیر فشار قرار گرفت یزید به فرماندار مدینه نوشت باید بر حسین بن علی(علیهالسلام) سخت بگیری تا بیعت کند. بیعت یعنی چه؟ بیعت یعنی امضای خلافت آن شقی و خبیثی که در راس کار است. حضرت فرمودند: من دست خود را ذلیلانه در دست شما نمی گذارم، مثل من با یزید بیعت نمی کند. چون فشار بود برای بیعت که تا آن ساعت آخرهم که ابن سعد و بقیه آمدند گفتند یا بعیت یا قتال. تا آخر هم منصرف از این کار نبودند اما امام حسن(علیهالسلام) چه؟ امام حسن(علیهالسلام) به هیچ وجه مسئله بیعت با معاویه برایشان مطرح نبود. در قرارداد آتش بس یا صلحی که بین امام حسن(علیهالسلام) و معاویه نوشته شد این بود که امام حسن(علیهالسلام) به معاویه امیرالمومنین نگوید و با او بیعت نکند، بعد از خودش امام حسن(علیهالسلام) را به خلافت بگذارد و امام حسین(علیهالسلام) را. چقدر متفاوت است با قضیه امام حسین(علیهالسلام). بله اگر امام حسن(علیهالسلام) هم زیر فشار قرار می گرفت که باید بیعت کنی وضع فرق می کرد.
فرق چهارم این است، در زمان امام حسین(علیهالسلام) این روایت پیغمبر که فرمود: کسی که ببیند حاکمی دارد ظلم و جور انجام می دهد و به حقوق مردم تجاوز می کند حرام خدا را حلال میکند احکام الهی را دگرگون می کند و ... بر این فرد واجب است که با این حاکم مقابله کند خب این در زمان امام حسین(علیهالسلام) به طور کامل وجود داشت. یزیدی بر سر کار بود که مصداق همه اینها بود.
مجسمه فساد و شرارت و فسق و ظلم و ناحق راحق کردن و مبارزه با اسلام. خب دیگر امام حسین(علیهالسلام) منتظر چه چیز باید باشد باید با او مقابله می کرد و باید علیه او تغیّر می کرد، در زمان امام حسن این چنین نبود، امام حسن(علیهالسلام) البته می دانست – یا به علم امامت یا به حدس صاحب هوشمندانه یک انسان بزرگ- که معاویه یک روزی چنین کاری را خواهد کرد اما در آن زمان قضیه این نبود، قضیه این بود که معاویه دارد خون خواهی عثمان را می کند و ادعا می کرد که می خواهد بر طبق احکام الهی عمل کند و امام حسن(علیهالسلام) هم در همان صلح نامه نوشتند که تو باید بر اساس حکم خدا و سنت پیغمبر عمل کنی که معاویه هم پذیرفت بر طبق همینها عمل کند. ظاهر قضیه این است، که خیلی تفاوت دارد با آنچه در زمان پیغمبر بود.
فرق پنجم این است، زمینههای متفاوت قضاوت برای مردم آن زمان و مردم تاریخ است. امام حسین(علیهالسلام) که قیام کرد و به شهادت رسید، در زمان خودش همه او را تمجید کردند بعد از خودش نیز در این زمان 1300 سال همه او را تمجید کردند چه کسانی که او را به امام قبول داشتند و چه کسانی که نداشتند، چون زمینه، زمینه ای بود که هیچ گونه بحثی نبود که باید این چنین عمل می شد اما امام حسن اگر می جنگید تا کشته می شد سوالات زیادی باقی می ماند یک عده می گفتند که شما نمی خواستید دین در جامعه حاکمیت داشته باشد، خب معاویه که می گفت دین را حاکمیت خواهم داد، معاویه که می گفت من حاضرم به کتاب خدا عمل کنم، چرا شما قبول نکردید. اگر کسی می گفت که معاویه بعد از شهادت امام حسن(علیهالسلام) با رفتار خلافش چهره اصلی خودش را رو می کرد، همان معترضین باز می گفتند: خب معلوم است وقتی امام حسن(علیهالسلام) نباشد و آن حریف را کنار بزند، همین کارها را می کند و افسار گسیخته می شود شما می خواستید خودتان را زنده نگه دارید و می ماندید و نمی گذاشتید. پس جای سوال باقی بود و این هم یکی از فرقهای بین زمان امام حسن(علیهالسلام) و امام حسین(علیهالسلام) بود.
انتهای پیام/
منبع: کتاب «صلح امام حسن؛ پرشکوهترین نرمش قهرمانانهی تاریخ»
پرسش شما: چرا امام حسن(ع) عبیدالله بن عباس را به فرماندهی لشگر انتخاب کردند و دلیل خیانت عبیدالله چه بود؟
پاسخ استاد: زمانی که حکومت به امام حسن(علیهالسلام) تحویل داده شد، ایشان امام جمعه و استاندار و فرماندار ندارد؛ یعنی دست امام حسن(علیهالسلام) به معنای واقعی کلمه از یاور خالی بود. علت این مسئله هم این بود که حکومت زمانی به امام حسن(علیهالسلام) رسید که تمام یاران امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به شهادت رسیده بودند و ایشان فرصتی برای تربیت نیروهای جدید نداشت.
فرمانده لشگر، عبیدالله بن عباس بود. عبیدالله بن عباس برادر عبدالله بن عباس است. عبدالله بن عباس که آبرویی در تاریخ دارد، یک روز بیتالمال بصره را برداشت و به مکه رفت. عبیدالله بن عباس به اندازه برادرش هم در تاریخ آبرو ندارد. انتخاب عبیدالله بن عباس به عنوان فرمانده این لشگر نشان میدهد که دست امام حسن(علیهالسلام) به کلی از نیرو خالی بوده است.
عبیدالله بن عباس نیروها را به صفین برد. زمانی که نیروها در صفین مستقر شدند، معاویه نامهای به عبیدالله نوشت و به او پیشنهاد کرد که اگر به ما ملحق بشوی، پانصد هزار درهم همین الان به تو میدهم و پانصد هزار درهم هم زمانی به تو خواهم داد که وارد کوفه شوم. عبیدالله بن عباس هم پیشنهاد معاویه را قبول کرد و به لشگر دشمن ملحق شد.
صبح نیروهای حضرت متوجه شدند که رئیس لشگر به طرف دشمن رفته است؛ چون معاویه برای جنگ روانی، زمانی که افرادی را از سپاه مخالف جذب میکرد، نامههایی را به وسیله تیر به اردوگاه سپاه امام حسن(علیهالسلام) ارسال میکرد تا روحیه سپاهیان را تضعیف کند.
بعد از اینکه عبیدالله بن عباس با وعده پول، سپاه حضرت را ترک کرد، خبری برای عموم سپاه امام حسن(علیهالسلام) آمد که اگر کسی به لشگر معاویه بپیوندد، صد درهم به او تعلق میگیرد. این خبر که در اردوگاه حضرت پیچید، خیلیها نبرد را رها کردند و رفتند.
این مقدمه سپاه امام حسن(علیهالسلام) بود که به این صورت درآمد. خود امام حسن(علیهالسلام) همراه با نیرویی دیگر از عقبه به سمت صفین میآمدند و در ساباط مستقر شده بودند که خبر اتفاقاتی که در سپاه آن حضرت افتاده بود، به ایشان رسید. خبر که به ساباط رسید، عدهای شورش کردند و امام حسن(علیهالسلام) را با چاقوی سمی، زخمی کردند.
اینجا همه فهمیدند که امام حسن(علیهالسلام) میخواست بجنگد، ولی سپاهیان او خیانت کردند و حضرت مجبور شد که به معاویه نامه بنویسد. حضرت در نامه به معاویه نوشت که نباید خون مسلمین بیشتر از این ریخته شود. و به این ترتیب بود که حضرت حکومت را به معاویه واگذار کرد.
انتهای پیام/
منبع: جلسه چهل و پنجم تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب(08/02/1395)
وقتی سیستم در درون(سازمان یهود) خود دچار بحران شد و مشاهده کرد که دیگر یزید قادر به رفع آن نیست، به احتمال بسیار زیاد او هم بنا به دستور، به دست عوامل سیستم کشته شد.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ گرچه در روایات اهل سنت در مورد چگونگی مرگ یزید نقل قولهای متعددی وجود دارد مانند آنکه: افراط در میگساری و بدمستی موجب هلاکت او شد یا در هنگام رقص و در حال مستی به زمین خورد و مغزش متلاشی شد یا بوزینهای که با آن بازی میکرد او را گاز گرفت و موجب هلاکت شد.(۱)
در مورد صحت این گونه نقل قولها و علت مرگ یزید تردیدهای جدی وجود دارد، زیرا گمان این چنینی به یزیدی که مأموریت و برنامه براندازی اسلام را با طراحی و برنامهریزی دشمنان واقعی اسلام دنبال میکرد، بسیار بعید به نظر میرسد، زیرا این اقدام او کمال دیوانگی است.
لذا به نظر میرسد که باید علت مرگ یزید را در سیستم و سازمان یهود و در واقع در جریان براندازانه جستجو کرد، نه آنکه با ساده انگاری درباره شخصیتهای منفی صدر اسلام درباره آنها قضاوت نماییم.
به نظر بنده این احتمال قوی وجود دارد که علت مرگ یزید تصمیم درون سازمانی و آن هم به دلیل به هم ریختگی و ابتر ماندن برنامه و اهداف آنان توسط وی بود که به بررسی جدی نیاز دارد.
بررسی علت مرگ یزید
پس از حادثه عاشورا و تاثیر عمیق آن در ایجاد تحولات و بحرانهای جدی در حاکمیت اسلامی در شهرهای مهمی مانند کوفه، مکه، مدینه و شام در آن ایام عده زیادی به دنبال سوء استفاده از این بحرانها برای رسیدن به قدرت برآمدند که این جریانات برخی در سیستم و برخی هم خارج از آن اهداف خود را دنبال میکرد.
بعد از مرگ معاویه، یزید هم دقیقاً به خاطر آنکه درون همان سازمان قرار داشت و توسط همان سازمان برای پیشبرد اهداف و ماموریت آن سازمان تربیت شده بود، به قدرت رسید.
اما وقتی هم این سیستم در درون خود دچار بحران شد و مشاهده کرد که دیگر یزید قادر به رفع آن نیست، به احتمال بسیار زیاد او هم بنا به دستور، به دست عوامل سیستم کشته شد.
به همین دلیل به نظر میرسد که سازمان یهود به واسطه عوامل نفوذی خود و به دنبال تصمیم درون سازمانی و با استفاده از کسانی که به دنبال قدرت بودند او را ترور کرده باشند.
از اینرو میتوان این احتمال قریب به واقع را مطرح نمود که پس از واقعهی کربلا چون یزید هم به همین سرنوشت دچار شد به ناچار باید او را حذف کنند و سازمان بتواند یکی دیگر از عوامل خودش را جایگزین آن نماید و حکومتی که با تلاش همان سازمان به قدرت رسیده، ولی متزلزل شده بود بیشتر از این دچار شکنندگی و فروپاشی نگردد.
برای همین منظور هم از قبل افراد مورد نظر خود را زیر نظر داشت و برای آموزش و تربیت آنها و ایجاد زمینههای لازم اجتماعی برای وی اقدام نمود. از اینرو بعد از مرگ یزید بلافاصله همان سازمان، مروان بن حکم را به شام منتقل کرد و حکومت را به او واگذار نمود.
دلیل به قدرت رسیدن مروان هم به جهت آن است که فرزند یزید حداکثر ۱۹ سال(۲) داشت و برای حفظ این حکومت فعلا خیلی جوان بود و طبیعتاً به درد حکومت در آن سازمان نمیخورد و اصولاً هم برای این کار تربیت نشده بود کما اینکه خود او هم پذیرش حکومت امتناع کرد ولی به اصرار فرمانده پلیس یزید حدود یک ماه او را بر مسند خلافت نگه داشتند تا مروان بن حکم بتواند خود را به شام برساند و در حاکمیت مستقر شود.
انتهای پیام/
منبع: کتاب ثاقب جلد1، نگاهی تحلیلی به تاریخ صدر اسلام، مؤلف حجتالاسلام والمسلمین طائب، تحقیق و نگارش محمدمهدی حامدی، چاپ اول سال 95، انتشارات رشید، صص 146 – 150(تلخیص)
پی نوشت؛
۱ - تاریخ دمشق، ج۶۵، ص۳۹۴-۳۹۷؛ البدایه و النهایه، ج۸، صص۲۳۵
۲ - زیرا یزید هنگام مرگ ۳۶یا۳۸ ساله بود و به طور طبیعی فرزند او باید حدود ۱۹ساله باشد.
امام علی(ع) فرمود زیر و بم نحوه برخورد با معاویه را بررسی کردم و متوجه شدم دو راه بیشتر ندارم؛ یا باید با معاویه جهاد کنم و یا با او صلح کنم و به آنچه حضرت محمد(ص) آورده است، کافر شوم؛ یعنی نحوه برخورد با معاویه تا این اندازه عمیق و بغرنج بود.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجتالاسلام دکتر محمدرضا هدایتپناه، عضو هیئت علمی گروه تاریخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه در گفتوگویی به بازخوانی و تحلیل فرازهایی از آن مقطع مهم تاریخ اسلام پرداخته که در ادامه متن آن را ملاحظه میکنید؛
طیفی از اهل سنت، برخی از مستشرقان و تعدادی از روشنفکران دگراندیش صلح امام حسن(ع) را در یک مسیر واحد تشریح و تعریف میکنند. آنها معتقدند که با توجه به گزارشهای تاریخی نقل شده و حوادثی که اتفاق افتاده و در قالب منابع تاریخی به خصوص منابع تاریخی اهل تسنن منعکس شده است؛ امام حسن مجتبی(ع) به طور کلی هیچ گونه موافقتی با سیاستهای امیرالمؤمنین(ع) نداشته و با سیره سیاسی امام علی(ع) مخالف بوده است.
از جمله نکته نظراتی که این عده بر آن تأکید دارند این است که امام حسن مجتبی(ع) از زمانی که خلافت مسلمانان را به دست گرفت با توجه به مخالفت خودش با سیاستهای امیرالمؤمنین(ع) و اینکه جنگهای داخلی را مشروع نمیدانست، از همان ابتدا درصدد بود به هر نحوی شده زمینه را به گونهای فراهم و هموار کند که به نتیجه دلخواه خودش که همان صلح است، برسد؛ البته ما عقاید این گروه را کاملاً نفی کرده و به آنها میگوییم مستندات شما نادرست هستند و برداشت شما کاملاً ناصحیح است و قرائت اشتباهی از جریانهای رخ داده به حساب میآید.
در مقابل، عده دیگری معتقدند که سیاستهای امام حسن مجتبی(ع) کاملاً با سیاستهای امیرالمؤمنین(ع) منطبق بوده است و ایشان جهاد با معاویه را جزو اولویتهای اول خودشان قرار دادند و در این مسیر هیچ گونه مماشاتی نداشتند و هیچ برنامهای برای تعامل و صلح با معاویه تعریف نکرده بودند یعنی در حقیقت حکومت معاویه را اصلاً مشروع نمیدانستند.
شرایط حاکم بر جامعه عراق در زمان حکومت امام مجتبی(ع)
امام علی(ع) فرمود زیر و بم نحوه برخورد با معاویه را بررسی کردم و متوجه شدم دو راه بیشتر ندارم؛ یا باید با معاویه جهاد کنم و یا با او صلح کنم و به آنچه حضرت محمد(ص) آورده است، کافر شوم؛ یعنی نحوه برخورد با معاویه تا این اندازه عمیق و بغرنج بود؛ البته ائمه(ع) نصیحتهایی به معاویه میکردند اما معاویه زیر بار نصیحتها نمیرفت. امام حسن مجتبی(ع) نیز همچون پدرشان در ابتدای راه نامههای متعددی برای معاویه نوشتند که نگارش و ارسال این نامهها زمان برد. در این میان برخی از افراد میگویند چرا امام حسن مجتبی(ع) از ابتدا با معاویه جهاد نکرد؟
چهار مسئله را مطرح میکنم تا بدانید پیش از خلافت امام حسن مجتبی(ع) و در زمان خلافت ایشان چه شرایطی بر جامعه عراق حاکم بود؛ یکی از این مسائل تجربه مردم عراق در برخورد با معاویه پس از حکمیت بود. در جریان جنگ صفین خوارج از سپاه امام(ع) خارج شده بودند و تیغها و شمشیرهایی را که باید به طرف دشمن مشترک بیرونی نشانه بگیرند، به طرف حکومت امیرالمؤمنین(ع) نشانه گرفتند. این موضوع اختلاف داخلی عمیقی میان مردم عراق ایجاد کرد و ضربه مهلکی را به حکومت امیرالمؤمنین(ع) زد به گونهای که پیروزی شیرین جنگ صفین با حکمیت به شکست تبدیل شد. پس از این نتیجه دلخواه خوارج از حکمیت بدست نیامد و خواسته آنها محقق نشد. سپس با پافشاری خوارج به خواستههایشان جنگ نهروان شکل گرفت. جاسوسان معاویه این اطلاعات را به معاویه رساندند و معاویه با توجه به اطلاعاتی که به دستش رسیده بود متوجه شد که جنگ بیرونی امام علی(ع) به جنگ داخلی تبدیل شده است یعنی امیرالمؤمنین(ع) روبهروی بخشی از سپاهیان خود قرار گرفته و جنگ نهروان اتفاق افتاده است. با توجه به این امر میتوان گفت کمر حکومت امام علی(ع) پس از حکمیت شکست.
مکاتبات اشراف عراق با معاویه و خیانت برخی از کارگزاران
مکاتبات پنهانی سران و اشراف قبایل با معاویه را میتوان دومین تجربه مردم عراق پس از حکمیت دانست. سران و اشراف قبایل که بخشی از آنها در کربلا هم حاضر شدند، با معاویه مکاتبه کردند و چون دل خوشی از حکومت امیرالمؤمنین(ع) نداشتند و با توجه به اینکه نتوانسته بودند امتیازات دلخواهشان را از امام علی(ع) بگیرند و به نوعی از او ضربه خورده بودند، در جریان مکاتبات خود با معاویه گفتند ما حاضریم با تو باشیم و امنیت خود و قبایلمان را تأمین کنیم.
خیانت برخی از کارگزاران که به معاویه میپیوستند یکی دیگر از تجارب مردم عراق پس از حکمیت بود. از طرف دیگر عراق پس از شهادت امام علی(ع) آشفته شد. در روایتی چنین آمده است که وقتی امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسید، مردم عراق مثل گله گوسفندی که گرگ به آنها زده باشد، چنان هراسان و پریشان شده بودند که به هر طرفی میرفتند. براساس این روایت؛ شهادت امام علی(ع) سبب شد سپاهیانی که برای جنگ صفین رفته بودند به کوفه بازگردند اما مانند گلهای بیچوپان بودند که چوپانشان را از دست داده و گرگها از هر سو به آنها حمله کرده باشند. امام حسن(ع) در آغاز خلافت خود وضعیت عراق را چنین دید.
جاریه بن قُدامه، صحابی پیامبر اکرم(ص) و یکی از یاران امام علی(ع)، در زمان شهادت امیرالمؤمنین(ع) در کوفه نبود. او از طرف امام علی(ع) برای سرکوبی سپاهیانی که معاویه به شهرهای اطراف میفرستاد تا آنها را ناامن کند (الغارات) اعزام شده بود. جاریه که پس از بازگشت به کوفه متوجه شد امام علی(ع) به شهادت رسیده است، به امام حسن مجتبی(ع) میگوید چرا نشستهاید و نیرویی برای تکمیل و اتمام پیروزی صفین اعزام نمیکنید؟ امام حسن مجتبی(ع) فرمود: اگر ۱۰درصد از مردم این نگاه و نظر تو را داشتند، من همین حالا اقدام میکردم.
رخوت سپاهیان کوفه در همراهی امام مجتبی(ع)
امام حسن مجتبی(ع) نیاز ندارد که در ساباط و مدائن خیانت سپاهش را ببیند. ایشان پس از نامهنگاری با معاویه با خواندن یک خطبه در مسجد کوفه اعلان جنگ و جهاد کرد؛ در این زمان به جای آنکه جوابی از سران سپاه خودش یا قبایل بشنود، با سکوت مواجه شد و این سکوت تا اندازهای افتضاح و ناجور بود که به نظر میرسید ادامه سکوتی بود که مردم در برابر خطبههای امام علی(ع) داشتند. چنین سکوتی چنان پیام سردی داشت که خطبای شیعه مردم را به دلیل سکوتشان در مقابل دستور امامشان سرزنش کردند و سپس آنها را به جهاد علیه معاویه فراخواندند و با توجه به این امر، حرکتی با مشارکت تعداد نه چندان زیادی از مردم شکل گرفت اما هنوز سپاه به ساباط و مدائن نرسیده بود که امام حسن(ع) با اینکه پیشقراولان سپاهش را برای جلوگیری از حرکت سپاهیان معاویه فرستاده بود و خود برای جمع کردن نفرات بیشتری برای سپاهش به سمت مدائن میرفت، به دلیل اختلافاتی که بین سپاهش افتاد، زمینگیر شد.
یکی دیگر از دلایل زمینگیر شدن امام حسن(ع) در ساباط و مدائن انتشار زمزمههای رخوت در میان سپاهیانش بود البته ما دقیقاً نمیدانیم که امام(ع) در چنین شرایطی، چه اتفاقاتی را تجربه میکرد؛ فقط در یک منبع آمده است که وجود شمربن ذیالجوشن دلیل آشفتگی سپاه امام حسن مجتبی(ع) در ساباط و مدائن بود. برخی افراد معتقدند که شمر جزو خوارج بود اما من این ادعا را قبول ندارم و باور دارم که شمربن ذیالجوشن از زمان جنگ صفین جزو مخالفان اهل بیت(ع) شد و به همراه اشرافی که پیش از آن با معاویه به صورت پنهانی مکاتبه کرده بودند، در سپاه امام حسن(ع) مأمور از هم پاشیدن آن بود.
امام حسن مجتبی(ع) در چنان شرایطی باید مسیری را انتخاب میکرد؛ زیرا اگر اقدامی نمیکرد، پیشقراولان سپاهش که تا الانبار رفته بودند در کوفه محاصره میشدند و در چنین شرایطی هیچ کس نمیتوانست تضمین کند که معاویه جنایتی انجام ندهد و نمیشد از او انتظار داشت که تقاص صفین را از سپاهیان امام حسن مجتبی(ع) نگیرد. از طرف دیگر به نظر نمیرسید که در چنین شرایطی معاویه امتیازی به شیعیان بدهد؛ بنابراین امام دوم شیعیان به نوعی مانور نظامی کرد تا از فاجعه عظیمی که نزدیک بود اتفاق بیفتد جلوگیری کند. ایشان در جریان این مانور نظامی امتیازاتی را از معاویه برای شیعیان گرفت و دست معاویه را برای مردم رو کرد.
منبع: روزنامه قدس
پرسش شما: چرا معاویه همزمان اقدام به شهید کردن امام حسن(ع) و امام حسین(ع) نکرد؟
پاسخ استاد: جریان سقیفه پس از بهقدرترسیدن، چهار هدف را دنبال میکرد که اولین آن، حذف امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بود. بعد از شهادت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) دوباره جریان سقیفه به قدرت رسیده است.
جریان سقیفه در این برهه هم برنامه حذف امام حسن(علیهالسلام) و امام حسین(علیهالسلام) را در دستور کار خود قرار داده است؛ منتهی لبه هجوم این جریان، بهسوی امام حسن(علیهالسلام) است؛ چون امام حسین(علیهالسلام) با وجود و حضور امام حسن(علیهالسلام) سکوت مطلق است.
در زمان حیات امام حسن(علیهالسلام) هرکس به امام حسین(علیهالسلام) رجوع میکرد، حضرت آنها را به برادر خود ارجاع میداد و بنابراین، جریان حاکم، توجیهی برای حمله به امام حسین(علیهالسلام) نداشت. حتی بعضی اوقات، معاویه عدهای از مردم کوفه را تحریک میکرد که به نزد امام حسین(علیهالسلام) رفته و به ایشان بگویند که برادر تو صلحنامه را امضا کرده و در مقابل معاویه کوتاه آمده است و ما میخواهیم با تو بیعت کنیم.
معاویه این کار را میکرد تا همزمان، هر دو امام را فعال کند تا بتواند آنها را با هم از جلوی راه خود بردارد. اما امام حسین(علیهالسلام) در همه این موارد سکوت کرده و مردم را به برادر خود ارجاع میداد.
بنابراین تمام هدف نظام حاکم این بود که امام حسن(علیهالسلام) را حذف کند. نظام حاکم در آنزمان یک سیطره خبری کاملی بر جهان اسلام داشت؛ چون تمام امامان جمعه، حقوقبگیر معاویه هستند و منویات او را در نماز جمعه بازتاب میدهند. این مطلب را بدانید که تنها رسانه دینی در آنزمان، نماز جمعه بود.
معاویه از این خطبهها استفاده میکرد تا مطالبی را به مردم ارائه کند و زمینه برای حذف امام حسن(علیهالسلام) ایجاد شود. امامان جمعه منصوب از طرف معاویه، مأمور شده بودند تا برای عثمان فضیلتتراشی کرده و از آنطرف، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را به عنوان قاتل عثمان معرفی کرده و مورد طعن و لعن قرار دهند.
هدف معاویه از تخریب چهره امیرالمومنین(علیهالسلام) این بود که به این وسیله، جایگاه امام حسن(علیهالسلام) را در میان مردم مخدوش کند تا اگر روزی دست به ترور حضرت زد، صدای اعتراض از کسی بلند نشود.
بنابراین وقتی امام حسن(علیهالسلام) زنده بودند، هیچ حضوری از امام حسین(علیهالسلام) در مسجدالنبی(صلیاللهعلیهوآله) دیده نمیشود؛ یعنی امام حسین(علیهالسلام) در آنزمان برای امام حسن(علیهالسلام) یک نیروست و خودش هیچ ظهور و بروزی ندارد. پس دلیلی ندارد که معاویه به کشتن ایشان اقدام کند. اما به محض اینکه امام حسن(علیهالسلام) به شهادت میرسد، جایگاه ایشان در مسجدالنبی(صلیاللهعلیهوآله) به امام حسین(علیهالسلام) میرسد.
انتهای پیام/
منبع: جلسه چهل و نهم تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب(1395/08/05)
برنامهی سقیفه بود که اسلام به کلی برچیده شود و از جمله اشتباهات معاویه این بود که حرف اساسی سقیفه را افشا کرد، تا جایی که مغیره گفت: معاویه دیگر بس است.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ امام مجتبی(علیهالسلام) به حکومت میرسد، در حالی که کوفه امروز بسیار متفاوتتر از کوفه پنج سال پیش است. اگر چند امیرالمومنین(علیهالسلام) هم در شرایط خاصی به حکومت رسید، اما پیچیدگیهای امروز حکومت به ویژه در کوفه راه دشواری است که نیازمند تدابیری چند منظوره برای عبور از آن است.
شهر، غرق در آشفتگی است، با شهادت امیرالمومنین(علیهالسلام) عمود حکومت از بین میرود و شهر آبستن حوادث پیچیده و دشوار میشود. در این میان دو مشکل دیگر نیز وجود دارد که این فتنه را دامن میزند.
1 - قوت گرفتن قطب شام
اولین و مهمترین حادثه، فعال شدن قطب شام است. معاویه روزی که میخواست با علی (علیهالسلام) بجنگد، پیراهن عثمان را بهانه خونخواهیاش کرد، وگرنه مردمشان هرگز انگیزهای برای نبرد با علی(علیهالسلام) نداشتند. اما امروز و در مقابله با حسن بن علی(علیهالسلام) نیازمند بهانه نیست، زیرا امام حسن(علیهالسلام) رأی مردم شهرهای دیگر را با خود ندارد، حتی در کوفه که محل حکومت ایشان هست حضرت(علیهالسلام) منتخب مردم نیست.
فقط بعضی از افراد که پای منبر بودن بعد از سخنرانی با ایشان بیعت کردند.(1) معاویه اکنون میتواند بر سر سفره خونه هزاران نفری که علی(علیهالسلام) در صفین کشته است،(2) بنشیند.
او ذهن مردم را علیه امام حسن مجتبی(علیهالسلام) بسیج میکند که اینها پس از آن همه قتل عام و بعد از پذیرش حکمیت دوباره میخواهند مملکت اسلامی را به آشوب بکشانند. این بار شام و یمن و مصر برای جنگ با امام حسن(علیهالسلام) کارشان سادهتر از قبل است.
معاویه میگوید: علی(علیهالسلام) به حکمیت تن داد، در حکمیت نماینده علی(علیهالسلام) او را از حاکمیت خلع کرد و نماینده من، مرا منصوب کرد و حالا فرزند علی(علیهالسلام) باید به حکمیت تن دهد اما نمیخواهد.
2 - کمبود نیرو
با شهادت علی(علیهالسلام) نیروهایی که حضرت با دشواریهای فراوان در نخیله گردهم آورده بود، متفرق میشوند. آنهایی هم که هستند از مقام ولایت اطاعت ندارند، بنابراین در یک سو نیروهای معاویه هستند که برای هر اقدامی توجیه شده و آمادهاند و در سوی دیگر اطرافیان حسن بن علی(علیهالسلام) هستند که هر کدام برای خود و اجتهادی دارند، به همین دلیل متفرق و پراکنده شدهاند.
راه حل حضرت
در صورتی که از علم امامت چشم بپوشیم باید توقع چه کاری را از حضرت(علیهالسلام) داشته باشیم؟
سازمانهای مبارز دو تاکتیک در برخورد دارند؛ تاکتیک اختفا و تاکتیک اعلان. زمانی سازمانها اعلان میشوند که قدرت مقابله با دشمن را داشته باشند، اما در صورتی که بر اثر حادثهها سرنوشت سازمان در خطر باشد بهترین راه اختفا است، زیرا در این زمان اگر سازمان بخواهد به صورت علنی به فعالیت ادامه دهد، اندک قدرتی که برایش باقی مانده از دست خواهد داد.
حضرت(علیهالسلام) تصمیم میگیرد سازمان شیعه را کمرنگ و بعد مخفی کند. ایشان در این موقعیت دست به انتخاب میزند که هر فرد آگاه به مسائل سیاسی و مبارزاتی کار ایشان را تایید میکند.
اما حضرت(علیهالسلام) با این انتخاب مشکلی در پیش رو دارند، مشکلی که گریبانگیر همه سازمانهای مخفی است، «فراموشی.» این همان هدفی است که معاویه به صراحت از آن پرده برمیدارد.
برنامهی سقیفه بود که اسلام به کلی برچیده شود و از جمله اشتباهات معاویه این بود که حرف اساسی سقیفه را افشا کرد، تا جایی که مغیره گفت: معاویه دیگر بس است.
سخن معاویه چنین است «پسر ابوقحافه حکومت کرد و رفت و اکنون اسمی از آن نیست. پسر خطاب حکومت کرد و رفت و اسمی از او نیست. پسر عفان هم همینطور. اما پسر عبدالله ادعایی کرد، اکنون که رفته روزی پنج بار اسمش را بر مأذنه میبرند. لا والله الا دفنا دفنا، نه به خدا! باید این کار را آنقدر ادامه دهیم تا این اسم دفن شود.»(3)
تا اینجا با تدابیر حضرت امیر(علیهالسلام) این اسم بر مأذنه برافراشته مانده است و اکنون این وظیفه بر دوش امام مجتبی(علیهالسلام) است؛ اوست که باید از اسلام و حتی از اسلام موجود در شام حفاظت کند.
اگر حضرت اقدامی نکند، هیچ مانعی دیگر در مقابل معاویه وجود ندارد؛ در مقابل معاویهای که مهمترین هدفش نابودی اصل سازمان است و در کوفهی بی سامانی است که رهبرش را هم شهید کرده است.
انتهای پیام/
منبع: تبار انحراف3(حجتالاسلام والمسلمین مهدی طائب)، جریان شناسی انحرافات تاریخی، از پایان حکومت حضرت امیرمؤمنان(ع) تا پایان قیام مختار، صص26 و29(ناشر: کتابستان معرفت.)
پی نوشت؛
1 – انساب الاشراف، ج2، ص28
2 – وقعه صفین، ص558؛ انساب الاشراف، ج2، ص322
3 – الاخبار الموفقیات، صص576-577؛ مروج الذهب، ج3، صص454-455؛ بحارالانوار، ج33؛ صص169-170
اقدامات امام حسن(علیهالسلام) در این مقطع از تاریخ به معنای واقعی، بروز مکر الهی است. اولین اقدام حضرت بازگرداندن آرامش روانی از دست رفته به کوفه است.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ در صورتی که از علم امامت چشم بپوشیم باید توقع چه کاری را از حضرت حسن(علیهالسلام) در مبارزه با معاویه داشته باشیم؟
سازمانهای مبارز دو تاکتیک در برخورد دارند؛ تاکتیک اختفا و تاکتیک اعلان. زمانی سازمانها اعلان میشوند که قدرت مقابله با دشمن را داشته باشند، اما در صورتی که بر اثر حادثهها سرنوشت سازمان در خطر باشد بهترین راه اختفا است، زیرا در این زمان اگر سازمان بخواهد به صورت علنی به فعالیت ادامه دهد، اندک قدرتی که برایش باقی مانده از دست خواهد داد.
حضرت(علیهالسلام) تصمیم میگیرد سازمان شیعه را کمرنگ و بعد مخفی کند. ایشان در این موقعیت دست به انتخاب میزند که هر فرد آگاه به مسائل سیاسی و مبارزاتی کار ایشان را تایید میکند.
اما حضرت(علیهالسلام) با این انتخاب مشکلی در پیش رو دارند، مشکلی که گریبانگیر همه سازمانهای مخفی است، «فراموشی.» این همان هدفی است که معاویه به صراحت از آن پرده برمیدارد.
برنامهی سقیفه بود که اسلام به کلی برچیده شود و از جمله اشتباهات معاویه این بود که حرف اساسی سقیفه را افشا کرد، تا جایی که مغیره گفت: معاویه دیگر بس است.
سخن معاویه چنین است «پسر ابوقحافه حکومت کرد و رفت و اکنون اسمی از آن نیست. پسر خطاب حکومت کرد و رفت و اسمی از او نیست. پسر عفان هم همینطور. اما پسر عبدالله ادعایی کرد، اکنون که رفته روزی پنج بار اسمش را بر مأذنه میبرند. لا والله الا دفنا دفنا، نه به خدا! باید این کار را آنقدر ادامه دهیم تا این اسم دفن شود.»(1)
تا اینجا با تدابیر حضرت امیر(علیهالسلام) این اسم بر مأذنه برافراشته مانده است و اکنون این وظیفه بر دوش امام مجتبی(علیهالسلام) است؛ اوست که باید از اسلام و حتی از اسلام موجود در شام حفاظت کند.
اگر حضرت اقدامی نکند، هیچ مانعی دیگر در مقابل معاویه وجود ندارد؛ در مقابل معاویهای که مهمترین هدفش نابودی اصل سازمان است و در کوفهی بی سامانی است که رهبرش را هم شهید کرده است.
اقدام امام حسن(ع) برای حفظ سازمان شیعه
راهحل حضرت در مقابل تهدیدات موجود بر سر راه، تصمیم به اختفاء سازمان شیعه است. همچنین ایشان از سوی دیگر، دست به اقداماتی میزنند تا از مهمترین آفت مخفیشدن سازمان یعنی فراموشی جلوگیری کنند.
اقدامات امام حسن(علیهالسلام) در این مقطع از تاریخ به معنای واقعی، بروز مکر الهی است. اولین اقدام حضرت بازگرداندن آرامش روانی از دست رفته به کوفه است. ایشان با یک سخنرانی قاطع و کوبنده سعی میکند که چهره بیرونی حکومت را با استحکام و صداقت نشان دهد. با این کار تا حدودی امنیت روانی به شهر باز میگردد.
دومین اقدام حضرت، زمینهسازی برای اختفاء همراه با نبرد است و آماده سازی برای نبرد و مخفی شدن دو چیز متضادند. برای نبرد علنی باید خود را آشکار کرد و در صورت مخفی شدن، دیگر نبرد علنی معنا ندارد.
حضرت که میخواهد این دو ضد را با هم جمع کند، از نقطه ضعفی که در نیروهای معاویه وجود دارد، استفاده مینماید و نتیجهاش پیروزی پنهان ایشان در این نبرد است. شامیها اگرچه برای نبرد حاضرند اما از جنگ دلزده و خسته شدهاند بنابراین اگر جنگ تعطیل شود، خوشحال میشوند. میگویند باید با طرف مقابل جنگید اما اگر صلح شود، بهتر است.
این روحیه دشمن زمینه را برای مخفی کردن سازمان ایجاد میکند، اما این کار ساده نیست زیرا اگر معاویه از این نیت مطلع شود همه را قلع و قمع خواهد کرد، از اینرو حضرت باید خود را آماده نبرد نشان دهد. بنابراین وضعیت آماده باشی را که حضرت علی(علیهالسلام) داشتند، حفظ میکند.
چرا عبیدالله بن عباس فریب خورد؟
معاویه هم وقتی مطلع میشود که امام حسن(علیهالسلام) در کوفه به حکومت رسیده است اعلام میکند که تمرد در کوفه هنوز ادامه دارد و باید آن را سرکوب کنیم. به سرعت نیروها برای او جمع میشوند.
معاویه بهتر از هر کس میداند اگر مسئله کوفه حل شود همه مشکلاتش حل خواهد شد، از اینرو ۱۸ روز بعد از شهادت امیرالمومنین(علیهالسلام) خود را به موصل و یکی از روستاهای مسکن میرساند.(2) در مسیر کوفه که هیچ مقاومت و مشکلی وجود ندارد در کوفه هم کار راحت است.
معاویه تجربههای موفق حمله به خانه ولایت را فراموش نکرده است. در سقیفه قرار شد به خانه حضرت حمله کنند و در این میان علی(علیهالسلام) و حسنین(علیهمالسلام) کشته شوند و نسل امامت منقطع شود. به نظر او دوباره میتوان مشابه آن چه را که در سقیفه تصویب شد، اجرا کرد.
حضرت مجتبی(علیهالسلام) به سرعت دست به کار میشود و به مردم کوفه میفرماید: پدرم توصیه کرد که باید مرکز فتنه را از بین برد؛ اما شما توجهی نکردید. او که باید از بین میرفت در راه آمدن به کوفه است تا شما را از بین ببرد. اکنون وقت اقدام است(3) کوفیان توجیهی برای انصراف از جنگ نداشتند و در نتیجه نیروی مختصری برای حضرت جمع شد.(4)
حضرت میداند که این افراد مرد جنگ و رزم نیستند، زیرا زمانی هم که علی(علیهالسلام) با آن موقعیت در میان آنها بود، اهمال کردند. به هرحال حضرت سپاهی تشکیل میدهد. پیش قراولان حضرت به فرماندهی عبیدالله بن عباس به سوی معاویه حرکت میکنند.(5)
قیس بن سعد بن عباده
معاویه و نیروهای حضرت با هم به مسکن میرسند. مسکن، مرز عراق و شام آن روز است. عبیدالله بن عباس، پسر عموی حضرت علی(علیهالسلام) است و امام حسن(علیهالسلام) نوه عموی عبیدالله میشود.
قائم مقام او قیس بن سعد بن عباده است. قیس، انسان شجاعی است؛ مدنی و از انصار است. عبیدالله با ۱۲ هزار نیرو به مسکن آمده بود. اما یک نامه هویت او را به کلی عوض کرد. مضمون نامه این بود که اگر به جانب ما بیایی، یک میلیون درهم به تو میدهیم؛ نصف آن نقد و نصف دیگرش در کوفه.
اگر به پول رایج امروز حساب کنیم، هر درهم حدود ۴ هزار تومان است. بنابراین حدود چهار میلیارد تومان گرفت و اردوگاه را ترک کرد.(6) این مقدار پول مبلغ کمی نیست، حتی اگر ثبات دینی او را انکار کنیم، نمیتوانیم از عرب بودن و تعصبات قبیلهای او چشم بپوشیم. عرب تعصب عشیرهای دارد و عبیدالله به دلیل بنی هاشمی بودنش باید مقاومت میکرد. علاوه بر این، معاویه قاتل پسران او بود.
به نظر می رسد امام حسن(علیهالسلام) از روی عمد عبیدالله را فرمانده قرار داد تا دیگران را متوجه وضعیت نیروهایش کند. در این صورت است که میتوان درک درستی از وضعیت سپاه حضرت داشت؛ زیرا وقتی آشنایان کسی با او اینگونه برخورد میکنند، نباید توقعی از غریبهها داشت.
نیروها هم که سپاه را بدون فرمانده دیدند، دست و دلشان لرزید. علاوه بر اینکه نامههایی به آنها رسید که ما رفتیم، شما هم بروید. بنابراین آنان هم از اردوگاه دل بریدند و این امری طبیعی است. زیرا وقتی فرمانده که نخ تسبیح لشکر است خودش را میفروشد از نیروها چیزی باقی نمیماند.
حالا قیس بن سعد بن عباده مانده بود و لشکری که از هر سو آماده از هم گسستن بود. میان او و عبیدالله بسیار تفاوت است، زیرا اگر قرار بود او هم مثل فرماندهاش دست به خود فروشی بزند. مبلغ کمتری هم میتوانست او را راضی کند تا کوفه و امام حسن مجتبی(علیهالسلام) را دست بسته تسلیم معاویه کند.
قیس تمام تلاشش را برای حفظ آرامش سپاه به کار بست. اما به نظر میرسد که در کار او یک خللی وجود دارد. او توجه نداشت با دست خود در حال جمع کردن نیروهایی برای معاویه است. این افراد با شنیدن خبر فرار فرمانده و با زمینههای ذهنی قبلی که برایشان وجود داشت نمیتوانستند نیروی جنگ در برابر معاویه باشند. این نکتهای بود که متاسفانه مورد غفلت قیس قرار گرفت.
انتهای پیام/
منبع: تبار انحراف3(حجتالاسلام والمسلمین مهدی طائب)، جریان شناسی انحرافات تاریخی، از پایان حکومت حضرت امیرمؤمنان(ع) تا پایان قیام مختار، صص27-29 و 32-35 (ناشر: کتابستان معرفت.)
پی نوشت؛
1 – الاخبار الموفقیات، صص576-577؛ مروج الذهب، ج3، صص454-455؛ بحارالانوار، ج33؛ صص169-170
2 – تاریخ الیعقوبی، ج2، ص214
3 – مقاتل الطالبین، صص69-70
4 – همان.
5 – تاریخ الیعقوبی، ج2، ص214
6 – تاریخ الیعقوبی، ج2، ص215؛ الارشاد، ج2، صص12-13؛ بحارالانوار، ج44، صص47-48
معاویه در زمان عثمان، ساختار سازمان امنیتی - جاسوسی کوفه را ایجاد کرده بود. نیروهای او هر چند کم اما با قوت مشغول به فعالیت هستند؛ نیروهایی که در ظاهر هیچ ارتباطی با معاویه ندارند اما در باطن دستورات او را مو به مو عمل میکنند.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ خبر فرار عبیدالله(عبیدالله بن عباس از سپاه امام حسن(ع)) به سرعت باد در میان سپاه پیچید. تأمل در اینکه چگونه این خبر و اخبار مأیوس کننده دیگر در زمانی کوتاه با چنین سرعتی در همه جا منتشر میشود، لایههای پنهان سازمانی قدیمی را روشن میکند؛ سازمانی مخفی و خزنده که بسیار کم مورد توجه مطالعه و شناسایی قرار گرفته است؛ سازمان امنیتی و جاسوسی معاویه.
پیشینه این سازمان را باید در قوت و قدرت تاریخی یهود جستوجو نمود. سازمان جاسوسی یهود در صدر اسلام بسیار با دقت و ظرافت عمل میکرد. این مسئله که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله دیگر سخنی از منافقین نیست، نشانه آشکاری است که این سازمان تصمیم به پنهان کردن نیروهایش دارد.
این همان سازمانی است که معاویه را بر سر کار میآورد و با کمکهایی که میرساند، او را تا این مرتبه ارتقا میدهد. اکنون هم این سازمان در اختیار معاویه است تا او را در رسیدن به اهدافش کمک کند. از ویژگیهای شبکه مخفی این است که نیازی به نیروهای انسانی فراوان ندارد. ۵۰ نفر نیروی مخفی برای از بین بردن یک لشکر کافی است.
معاویه در زمان عثمان، ساختار سازمان امنیتی - جاسوسی کوفه را ایجاد کرده بود. نیروهای او هر چند کم اما با قوت مشغول به فعالیت هستند؛ نیروهایی که در ظاهر هیچ ارتباطی با معاویه ندارند اما در باطن دستورات او را مو به مو عمل میکنند. ولید بن عقبه، اشعث بن قیس و دیگرانی که در کوفه دارای جایگاه اجتماعیاند از اعضای این سازمان محسوب میشوند.
اشعث در ظاهر نیروی امیرالمومنین علیه السلام در باطن زمینه ساز برنامههای معاویه است. اشعث فرمانده لشکر حضرت علی علیه السلام است() و اجازه عبور دارد، بنابراین میتواند ابن ملجم را در صف اول نماز جماعت پشت سر امیرالمومنین علیه السلام جای دهد(2) و هیچ کس نمیتواند به او اعتراض کند و یا حتی او را متهم نماید، زیرا به صورت علنی این کار را انجام نداده است.
این سازمان سرگروههای دارد که در دورههای مختلف و مدتهای طولانی به خوبی توانستهاند نیروهای دیگر را سازماندهی، تقویت و رهبری کنند. وقتی کوفه در اختیار علی علیه السلام است اگرچه سازمان به دلیل پنهان بودن آسیبی نمیبیند، اما به دلیل قدرت و نفوذ اجتماعی حضرت، موفقیت چندانی هم به دست نمیآورد.
با شهادت حضرت امیر علیه السلام و شروع ناآرامیها در کوفه این سازمان جان تازهای میگیرد و فعالیتش را تشدید میکند. آنها در سپاه حضرت مجتبی علیه السلام که از کوفه برای مقابله با معاویه حرکت کرده است، پراکنده شدهاند و ناآرامیها را رهبری میکنند.
اینها هستند که خبر فرار عبیدالله را به صورت گسترده منتشر و در سپاه ایجاد رعب و هراس مینمایند و نیز اینها هستند لشکریان امام را تبدیل به قاتلان امام میکنند.
انتهای پیام/
منبع: تبار انحراف 3(پژوهشی در جریان شناسی انحرافات تاریخی، زیر نظر استاد حجت الاسلام والمسلمین مهدی طائب)، چاپ اول 1394، انتشارات کتابستان معرفت، صص36-38
پی نوشت؛
1 – تاریخ خلیفه، ص146
2 – انساب الاشراف، ج2، ص493-494؛ الارشاد، ج1، صص17-20؛ بحارالانوار، ج42، صص228-230
با سخنرانی امام سجاد(علیهالسلام) در شام، ورق برگشت؛ لذا یزید گفت: اینها را با احترام برگردانید. در بازگشت اسرا از شام، ملاحظه کنید که این کاروان از کجا عبور کرد تا از شام خارج شود؟ اگر کاروان را در روز و از وسط شهر بیرون بردند، معلوم میشود که چه تغییری حاصل شده بود!
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ امام سجاد(علیهالسلام) را به نماز جمعه آوردند. قانون این است که اسیر را باید به نماز جمعه بیاورند. یزید حضرت را بین خودش و پسرش خالد نشاند. اگر ورق برنگشته بود، حضرت را کنار خودش و فرزندش نمینشاند؛ میگفت: عقب بنشیند؛ در حالی که با اکرام آوردند.
هنوز عوامالناس نفهمیده بودند که این اسرا چه کسانیاند؛ فقط یکتعدادی که سر راه و تعدادی که در کاخ بودند فهمیدند. نگذاشتند خبر بین توده مردم که حدود چهارصد تا پانصدهزار نفر میشدند، منتشر شود. در نماز جمعه، خطیب که فردی غیر از یزید بود، اصلا اشاره ندارد که اینهایی که کشته شدند، چه کسانی هستند. شروع کرد راجع به امام حسین(علیهالسلام) بهعنوان خوارج، بدی گفتن؛ اما نمیگوید که این اسیر کیست.
وقتی سخنرانی خطیب جمعه تمام شد، امام سجاد(علیهالسلام) بلند شد و به یزید فرمود: اجازه میدهی من بروم بالای این چوبها تا کمی صحبت کنم؟ اسیر در نماز جمعه حق حرف زدن با یزید را ندارد؛ به همین جهت، امام سجاد(علیهالسلام) اجازه گرفت.
دلیل دیگری که حضرت اجازه گرفت، این بود که در آن زمان، صدا به عقب نمیرسید؛ جارچی داشتند که پشت به سخنران و رو به جمعیت، سخنان خطیب را تکرار میکرد و نفر بعدی هم سخنان این جارچی را تکرار میکرد تا اینکه همگی میشنیدند. اگر امام سجاد(علیهالسلام) بدون اجازه بالای منبر برود، چند نفر میشنوند؟! ولی اگر یزید بگوید برو، جارچیها همگی سخنان امام(علیهالسلام) را تکرار میکنند.
یزید به حضرت اجازه نداد. مردم تا حالا ندیده بودند اسیر تقاضای سخنرانی کند و نمیدانند که این اسیر هم کیست؛ لذا گفتند: یزید! چرا نمیگذاری؟ بگذار برود حرف بزند؛ ببینیم چه میخواهد بگوید. یزید نتوانست مقاومت کند؛ لذا به امام(علیهالسلام) اجازه داد و حضرت هم به بالای منبر رفتند.
مخاطبین حضرت کافر نیستند. ایشان با جماعتی روبهروست که کافی بود یک اطلاعات به آنها بدهد تا تبلیغات امام حسین(علیهالسلام) در مکه، در همینجا اثر کند. اقامت امام حسین(علیهالسلام) در مکه تا ایام حج طول کشیده و در آن ایام هم، حضرت امیرالحاج بودند. همین شام تعداد زیادی حاجی داشته و فهمیدهاند که حسینبنعلی(علیهالسلام) حج را رها کرده و رفته است. اگر الآن بفهمند چه اتفاقی افتاده است، کار تمام میشود.
حضرت سجاد(علیهالسلام) از مکه و منا شروع کردند: «أنا بن مکة و مِنی». چرا حضرت از اینجا شروع کردند؟ رفتن امام حسین(علیهالسلام) از مکه به سمت کربلا خیلی سروصدا کرد و همگی در ذهن دارند که آن حضرت فرموده بود یزید میخواهد حرم امن الهی را با کشتن من در اینجا هتک حرمت کند؛ اما آنها گفتند یزید آدم خوبی است. بهمحض اینکه امام سجاد(علیهالسلام) گفت: «أنا بن مکة و منی»، همه کسانی که به مکه رفته بودند، برایشان سؤال شد که این اسیر چه ربطی به مکه و منا دارد؟
زمانی که حضرت معرفی خودشان را ادامه داده و به علی(علیهالسلام) و فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) رسیدند، ضجهها بلند شد و همه گریه کردند. یزید دید با این وضع، ممکن است شورش بشود؛ به مؤذن دستور داد اذان بگوید. مؤذن شروع کرد به اذان گقتن و حضرت سکوت کرد. وقتی مؤذن به نام رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) رسید، حضرت فرمود: ساکت شو. مؤذن هم ساکت شد؛ چون او بیشتر طالب بود بداند چه اتفاقی افتاده است.
نوع سخنرانی امام سجاد(علیهالسلام) در آن جلسه، بهگونهای بود که قلوب این جماعت از این به بعد، به دست حضرت است. مکه و منا؛ زمزم و صفا؛ خدیجه کبری(سلاماللهعلیها) و فاطمه زهرا(علیهالسلام) و علیبنابیطالب(علیهالسلام). این مردم که با حضرت خدیجه(سلاماللهعلیها) مشکلی نداشتند؛ با رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مسئلهای ندارند.
اگر مردم شام با علیبنابیطالب(علیهالسلام) مسئله دارند، اما به هر حال، خلیفه چهارم هستند؛ بالأخره داماد رسول خداست. اگرچه در صفین مقابل حضرت آمدند، اما امام حسن مجتبی(علیهالسلام) و امام حسین(علیهالسلام) هرکدام حدود 10 سال کار کردند و خیلی از ذهنها برگشته است. اگرچه لعنت میکنند، اما علی(علیهالسلام) را بهعنوان خلیفه چهارم قبول دارند. با فاطمه زهرا(علیهالسلام) هم که مشکلی ندارند.
وقتی مؤذن ساکت شد، امام(علیهالسلام) به یزید فرمود: این پیامبری که نامش برده شد، جد تو بود یا جد ما؟ اگر بگویی جد تو بود، همه میدانند که دروغ میگویی. حضرت فرمود: چرا فرزند پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را کشتی؟ چرا ما را به اسارت آوردی؟
مردم همگی منتظرند تا یزید توضیح بدهد. اینجا دومین موضعی بود که یزید گفت: خدا ابنمرجانه را لعنت کند؛ من نمیخواستم اینگونه شود!
خیلی مهم است که بعد از حدود 40 روز از یک عملیات، دشمن به غلط کردن بیافتد. امام حسین(علیهالسلام) خیلی کار کرد و سقوط دشمن از همانجا شروع شد.(1)
گفتیم که عاشورا حرکتی بود برای شکستن سد جهالتی که روی چشم مردم کشیده شده بود و حق را مطلقا نمیتوانستند ببینند و باطل مطلق را حق میدیدند. و نیز گفتیم که قیام عاشورا از آغاز تا انجام، تمام حرکاتش طبق برنامه الهی، و بهصورت فعالانه بود نه انفعالانه؛ فلذا امام سجاد(علیهالسلام) دقیقآ میدانند که در کجا صحبت کنند.
آن حضرت، شرایط را بهگونهای ترسیم میکنند که این اتفاق بیافتد؛ گرچه دشمن، خودش بهدلیل جهالتش نمیفهمد که این حرکتی که الآن در اینجا انجام میدهد، به سود جبهه حق است.
تأثیر روشنگریهای امام سجاد(علیهالسلام) در شام
با سخنرانی امام سجاد(علیهالسلام) در شام، ورق برگشت؛ لذا یزید گفت: اینها را با احترام برگردانید. در بازگشت اسرا از شام، ملاحظه کنید که این کاروان از کجا عبور کرد تا از شام خارج شود؟ آیا کاروان را شبانه از دمشق بیرون بردند یا روز؟ آیا از بیراهه بردند یا از وسط شهر؟ اگر کاروان را در روز و از وسط شهر بیرون بردند، معلوم میشود که چه تغییری حاصل شده بود!
ورود کاروان به شام، مثل خروجش نبود؛ ورود به شام، ورودی بود که مردم نسبت به این کاروان جهل مطلق داشتند؛ اما هنگام خروج، کاروان را شناخته بودند.
مردم مدینه چگونه از حادثه عاشورا باخبر شدند؟
وقتی کاروان به ابتدای مدینه رسید، امام سجاد(علیهالسلام) فرمود: داخل شهر نشوید؛ همینجا بایستید. حضرت بهسراغ شاعر فرستاد و به او فرمود: برو و ورود ما را به مردم اطلاع بده.
یک علامت سؤالی در اینجا هست که آیا مردم مدینه، با آمدن کاروان از داستان عاشورا باخبر شدند یا قبل از آن، مطلع شده بودند؟ زمان، زمانی نیست که اهالی شهر قبل از کاروان باخبر شده باشند؛ بهدلیل اینکه حادثه در بیابان رخ داده و کسانی که از آن بیابان برمیگردند، از اهالی مدینه نیستند؛ بلکه همگی سپاه عمرسعدند که به کوفه برمیگردند.
برای مطلع شدن مردم مدینه، باید مسافری از کوفه به مدینه رفته و خبر بدهد. تبادل تجاری زیادی هم بین کوفه و مدینه دیده نمیشود تا اینکه مسافر تجاری به مدینه رفتوآمد کند. مسافرانی که از کوفه به سمت مدینه میروند، نوعا باید برای عمره باشند؛ درحالیکه معمولا در محرّم کسی از کوفه به مدینه برای عمره نمیرود؛ چون تازه از حج برگشتهاند.
معمولا مسافرت برای عمره از ماه صفر شروع میشود. پس میماند اینکه خود دستگاه حکومتی خبر را ببرد؛ اما دستگاه حکومتی هم هیچ انگیزهای برای انتشار خبر بعد از آن جوی که در کوفه با ورود اسرا به راه افتاده بود، ندارد؛ بلکه برعکس، دستگاه حکومتی میخواهد کاری کند که خبر پنهان بماند.
اگر گفته شود که امسلمه، همسر پیامبر(ص) از طریق معجزه از جریان باخبر شده بود، میگوییم این قضیه مخصوص ایشان است؛ اما از مردم مدینه، کسی باخبر نشد. برای مطلع شدن مردم، بایستی امسلمه میرفت در کوچه و خیابان داد میزد، درحالیکه طبق دستور آیه شریفه «و قَرنَ فی بیوتِکُنَّ و لا تَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجاهلیة الاُولی»(احزاب/33) نباید در جامعه حضور پیدا میکرد که البته وی به این دستور قرآن هم عامل بود. نهایتا برای اطرافیانی که محرم ایشان بوده یا درون خانه برای دیدار میآمدند، میتوانست اطلاع بدهد.
بنیهاشم هم مردی ندارد؛ هرکس که بود، همراه امام حسین(علیهالسلام) به کربلا رفت. فقط محمد حنفیه مانده بود. عبداللهبنجعفر را هم نمیدانیم که مدینه بود یا مکه.
امام سجاد(علیهالسلام) میخواهند طوری حرکت کنند که مردم ماجرا را بفهمند. حضرت به شاعری که احضار کرده بودند فرمود: برو به مردم مدینه خبر بده. نوع خبر دادن این شاعر خیلی زیبا بود: «یا أهلَ یثربَ لا مُقامَ لکم بها... »(لهوف، ص98). درعرب وقتی میگویند: یا أهل المدینة لا مُقامَ لکم بها، یعنی یک حادثهای اتفاق افتاده که نابودکننده است؛ مثلا وقتی سیل میآید، میگویند: لا مُقامَ لا مُقامَ؛ یعنی فرار کنید. این شاعر هم محلهبهمحله داد میزد: «یا أهلَ یثربَ لا مُقامَ لکم بها».
همه از خانهها بیرون ریختند که چه اتفاقی افتاده؟ گفت: بیایید مسجد تا خبر دهم. وقتی همه به مسجد آمدند و مسجد پر از جمعیت شد، بالای منبر رفت و تتمه شعرش را خواند:
«یا أهل یثربَ لا مُقامَ لکم بها/ قُتِلَ الحسینُ فَأدمُعی مِدرارُ»
... حسین کشته شد... و سرش را در شهرها چرخاندند.
مردم تعجب کردند و پرسیدند: حالا کجاست؟ گفت: کاروان امام حسین(علیهالسلام) الآن بیرون شهر است.
یک بار مدینه برای جنازه امام حسن(علیهالسلام) از مسجد به طرف قبرستان بقیع حرکت کرد و یک بار هم در این مورد که میگویند: خرجتِ المدینة. همه آمدند و دیدند کاروان با مردان بنیهاشم از مدینه رفته و الآن با یک مرد برگشته است.(2)
انتهای پیام/
منابع؛
1 - جلسه پنجاه و چهارم تاریخ تطبیقی استاد طائب(1395/10/01)
2 - جلسه پنجاه و پنجم تاریخ تطبیقی استاد طائب(1395/10/08)