-
چهارشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۴۵ ب.ظ

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی چهاردهمین جلسه درس تاریخ تطبیقی با موضوع تاریخ حضرت موسی(ع) و حضرت عیسی(ع).
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی چهاردهمین جلسه درس تاریخ تطبیقی با موضوع تاریخ حضرت موسی(ع) و حضرت عیسی(ع).
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی سیزدهمین جلسه درس تاریخ تطبیقی با موضوع تاریخ حضرت موسی(ع).
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی دوازدهمین جلسه درس تاریخ تطبیقی با موضوع تاریخ حضرت موسی(ع).
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی یازدهمین جلسه درس تاریخ تطبیقی با موضوع تاریخ حضرت موسی(ع).
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی دهمین جلسه درس تاریخ تطبیقی با موضوع تاریخ حضرت موسی(ع) و حضرت شعیب(ع).
حضرت موسی(ع) وارد اردوگاه شده، دید که گوساله را در میدان مرکزی گذاشته و آن را عبادت میکنند. با اینکه قبلا از طریق وحی، به ما وقع پی برده بود، اما چون بین شنیدن مصیبت و دیدن آن فرق است، لذا از شدت خشم، الواحی را که در دست داشت، به زمین کوبید.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ در جلسات گذشته گفتیم که حضرت موسی(ع) زمانی که از کوه طور برمیگشتند، بر اساس خبری که خداوند به او داده بود، میدانست که در اردوگاه، انحراف و فتنه، آتش به پا کرده است. موسی(ع) زمینههای فتنه را میدانست و از قبل پیشبینی این بحران را میکرد، و به همین جهت بود که هارون(ع) را با خود به کوه طور نبرد.
حضرت موسی(ع) وارد اردوگاه شده، دید که گوساله را در میدان مرکزی گذاشته و آن را عبادت میکنند. با اینکه قبلا از طریق وحی، به ما وقع پی برده بود، اما چون بین شنیدن مصیبت و دیدن آن فرق است، لذا از شدت خشم، الواحی را که در دست داشت، به زمین کوبید.
ابتدا به سراغ هارون(ع) رفت و در مقابل دیگران، موی سر برادرش را گرفت و او را به طرف خودش کشید. حضرت موسی(ع) به دو جهت این اقدام را نسبت به برادرش انجام داد: اول اینکه به دیگران بیاموزد: حق ندارید نسبت به از بین رفتن حق، بیتفاوت باشید؛ باید نسبت به از بین رفتن حق، تعصب داشته باشید. دوم اینکه، با این اقدام، هارون(ع) را تبرئه کرد.
در تورات تحریف شده فعلی، هارون(ع) متهم به همکاری با سامری است. در این کتاب آمده است «کسی که سامری را به وجود آورد، هارون بود»! حضرت موسی(ع) در مقابل چشم جماعت، او را گرفته و گفت: تو مقصر هستی. هارون(ع) هم پاسخ داد که نه؛ من مقاومت کردم، ولی آنها میخواستند من را بکشند و اگر کشته میشدم، جامعه به هم میریخت؛ در حالی که تو به من دستور داده بودی جامعه را اصلاح کنم.
به این ترتیب، حضرت موسی(ع) دامان برادرش، هارون(ع) را از اتهامی که آنها میزدند پاک کرد. حضرت موسی(ع) سپس به سراغ سامری رفته و فرمود: خودت بگو که چه کار کردی؟ سامری گفت: یک بار که تو در حال دریافت وحی بودی، من آن را فهمیدم. سپس مقداری از خاک زیر پای رسول را برداشته(رسول یا مَلَک است و یا خود موسی) و آن را نگه داشتم و وقتی خواستم قالب گوسالهای را که ساخته بودم، از طلا پر کنم، مقداری از این خاک را هم در آن ریختم.
سپس گفتم: خدایا! به حق خاک زیر پای پیغمبرت، کاری کن که هر موقع من اراده کردم، صدای گاو از این مجسمه در آید. خداوند هم خواستهام را قبول کرد.
با سخنان سامری، همه فهمیدند که فریب خوردهاند. حضرت موسی(ع) رو به سامری کرده و گفت: برو؛ حق تو از زندگی این است که هیچ کس با تو ارتباط برقرار نکند. سپس به قوم خودش فرمود: بروید و از کرده خودتان توبه کنید.
دلیل برخورد تند موسی(ع) با هارون(ع)
حضرت موسی(ع) وقتی به چشم خود، انحراف بنیاسرائیل را مشاهده کرد، از همان ابتدا رفتار مقابلهای را برابر جریان انحرافی از خود نشان داد. اولین گام مقابله، آن برخوردی بود که با هارون(ع) داشت.
حضرت موسی(ع) به دو جهت برخورد تندی با هارون(ع) نشان میدهد: 1. همه بفهمند انسان برای حق و صدمه دیدن حق، باید از خود حساسیت و تعصب نشان دهد. 2. از طرف جریان منحرف، شایعه درست شده بود که هارون(ع) در این فتنه با فتنهگران همکاری کرده است.(هارون در برخورد با انحراف بنیاسرائیل، هر چند اعتراض کرد، ولی اقدام عملیاتی انجام نداد؛ بنابراین شایع کردند که عدم اقدام هارون، به معنای رضایت او از این فتنه است). موسی(ع) باید ثابت میکرد که این فتنه به هیچ وجه، مورد تأیید هارون(ع) نیست.
وقتی موسی(ع) با هارون(ع) برخورد کرد، ابتدا به نظر رسید که این برخورد، مؤید شایعات مطرح در مورد هارون(ع) است. هارون(ع) در دفاع از خود فرمود: «إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ(اعراف: 150)؛ این قوم، مرا مقابل این فتنه، مورد ناتوانی قرار دادند و من تا حدی در مقابله با اینها جلو رفتم که نزدیک بود من را بکشند. پس کاری نکن که دشمنان، مرا سرزنش کنند.»
بعد از اینکه موسی(ع) سخن برادرش را شنید، او را در آغوش کشید و مطالبی گفت که اثبات میکرد جناب هارون(ع) در این ماجرا کاملا بیتقصیر است. البته حضرت موسی(ع) از قبل آن را میدانست، ولی لازم بود مقابل مردم، از هارون(ع)، رفع اتهام شود.
شبیه این ماجرا در قضیه یوسف(ع) و عزیز مصر اتفاق افتاد. وقتی عزیز مصر دستور داد یوسف(ع) را از زندان بیاورند، یوسف(ع) گفت: «ابتدا بایستی از آن زنان بپرسید که در قضیه چند سال قبل، چه کسی مقصر بود»؟ عزیز مصر زنها را احضار کرد و ماجرا را از آنها جویا شد.
زنها شهادت دادند که یوسف(ع) بیگناه است. وقتی حضرت یوسف(ع) از خودش رفع اتهام کرد، آن موقع به نزد عزیز مصر آمد. اگر با وجود آن اتهام برمیگشت، همیشه در دید مردم بر اساس همان، مورد قضاوت قرار میگرفت.
تجربه گوساله سامری و استفاده از آن
تجربه گوساله سامری یکی از این موارد بود که سبب شد این فکر بین آنها باقی بماند که وقتی اقوامی منتظر یک حادثه مؤثری باشند، میتوان آن حادثه را به وسیله مشابهسازی، خراب کرد؛ چنانچه از زمان غیبت کبری تا عصر کنونی و حتی تا زمان ظهور امام زمان(عج) هر چه که بدلسازی در مورد ظهور و یا نیابت امام زمان(ع) انجام شده است، همگی توسط یهودیان صورت گرفته است و آنها از تجربه مذکور، کمال استفاده را بردهاند.
امتحانی جدید برای موحدان بنیاسرائیل
مدتی گذشت و محبت گوساله همچنان از دل آنها بیرون نرفته بود. خداوند فرمود: توبه اصلی آنها این است که شمشیر کشیده و به قدری همدیگر را بکشند تا اینکه من توبهشان را قبول کنم.
مقصود این بود کسانی که پیرو هارون(ع) مانده و گوسالهپرستی نکرده بودند، شمشیر کشیده و کسانی را که گوسالهپرستی کرده بودند، بکشند. این دستور، آزمایشی بود برای افرادی که گوسالهپرست نشده بودند.
این افراد به موسی(ع) گفتند: میتوانی به خداوند بگویی تا این مأموریت را از عهده ما بردارد؟ اینکه ما گوسالهپرست نشدیم، راحتتر بود از اینکه حالا اینها را بکشیم؛ اینها اقوام ما هستند. حضرت موسی(ع) در پاسخ آنها فرمود: گریزی نیست، و تنها راه حل همین است.(1)
روش توبه بنیاسرائیل، و تفاسیر متعدد در آن
بعد از فتنه سامری، کار به توبه کشید. توبه بنیاسرائیل این بود که «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ». در باب «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ»، تفاسیر متفاوت است:
بعضی میگویند: این، دستوری بود. تفسیر دیگر این است که این، پیامد تکوینی بود؛ توضیح اینکه حضرت موسی(ع) گوساله سامری را پودر کرد و خاکستر آن را به دریا ریخت، ولی با این حال، عدهای همچنان به آن دلبستگی داشتند.
البته این دلبستگی بیدلیل نبود، بلکه کسانی بودند که به خاطر منافعشان، محبت به گوساله را تبلیغ میکردند. اگر جریان باطل مبلغ داشته باشد، یک روزی این جریان، خونریزی به راه خواهد انداخت. بنابراین «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ»نیازی به دستور خداوند ندارد، بلکه میتواند به صورت تکوینی بوده باشد.
تطهیر نسبی بنیاسرائیل
به هر ترتیب، این کشتار اتفاق افتاد و بعد از آن، جامعه بنیاسرائیل به یک تطهیر نسبی رسید. قرار شد که بعد از این حادثه، برای آزاد کردن قدس، حرکت کنند. در آن موقع، بنیاسرائیل یک گروه منظم و سازماندهی شده بود و هیچ گروهی در آن روزگار به سطح آموزشی آنها نمیرسید؛ مثلا بنیاسرائیل از ابزار بوق، برای ارتباط بین خود استفاده میکردند، به این صورت که هر نتی به یک حرف از الفبا، تعلق میگرفت. حضرت موسی(ع) توسط همین ابزار ارتباطی، پیامهای خودش را به افراد میرسانید.(2)
انتهای پیام/
منابع؛
1 - جلسه سیزدهم تاریخ تطبیقی(1393/09/04)
2 - جلسه چهاردهم تاریخ تطبیقی(1393/09/11)
با سازمانیافتن بنیاسرائیل، ارتباطات آنها قویتر، و آموزش دیدنشان هم آسانتر شد. حضرت موسی(ع) میتوانست برای 12 نفری که مسؤولان سبط بودند، برنامه آموزشی قرار دهد و آن 12 نفر هم برای فرماندهان هزارهها و به هم همین ترتیب تا زیرگروههای پایین.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ مأموریت حضرت موسی(ع) این بود که بنیاسرائیل را به قدس برده و آنجا را آزاد کند؛ ولی این افراد نه بلد بودند بجنگند و نه ابزار آن را داشتند؛ بنابراین لازم بود آن پیامبر الهی، ساخت ابزار جنگی و همچنین چگونه جنگیدن را به آنها بیاموزد.
در هیچ منبعی نیامده است که این آموزشها چند سال طول کشید، اما از تقسیمبندی سن حضرت موسی(ع) میتوان بعضی چیزها را حدس زد. آن حضرت در 19 سالگی از مصر فرار کرد و 10 سال هم در کنار شعیب(ع) بود. طول عمر آن پیامبر هم کلاً 120 سال بوده است. بعد از بازگشت به مصر، حدوداً 30 سال در آن کشور و40 سال هم در دوران سرگردانی بود که روی هم رفته 100 سال میشود.
حال اگر این 100 سال را از عمر 120 ساله ایشان کم کنیم،20 سال میماند. در نتیجه آنها باید حدود 20 سال در این اردوگاه مانده باشند.(البته بعضیها گفتهاند: زمانیکه حضرت موسی از مصر فرار کرد، 30 ساله، و موقع مبعوث شدن 40 ساله بود. طبق گفته اینها، مدت اقامت بنیاسرائیل در اردوگاه، 10 سال میشود).
بنیاسرائیل در این مدت به طور کلی قلب ماهیت شدند؛ یعنی از یک قوم بیسواد و فاقد ابزار، تبدیل به یک قوم باسواد، باتجربه، و صاحب ابزار شدند.
سازماندهی بنیاسرائیل در اردوگاه
از دیگر اقداماتی که در این اردوگاه انجام گرفت، تشکیل سازمان جدید بنیاسرائیل بر مبنای هزارهها بود؛ یعنی سرشماری صورت گرفت و هر سبط شمارششده به چندین هزاره تبدیل شد؛ مثلاً اگر سبطی 40 هزار نفر بودند، به 40 تا هزار نفر تبدیل میشدند.
حضرت موسی(ع) برای هر هزاره، یک فرمانده تعیین کرده و به او دستور داد تا آن را به ده گروه صد نفره تقسیم کند و برای هر صد نفر یک مسؤول معیّن کند. مسؤول هر گروه صد نفره هم موظف شد که آن را به دو زیر مجموعه 50 نفره تبدیل کرده و برای هر کدام مسؤولی تعیین نماید. مسؤول گروه 50 نفری باز موظف شد که گروه خودش را به 5 زیرگروه 10 نفره تقسیم کرده و برای هر یک مسؤولی بگمارد. خود حضرت موسی(ع) هم فرمانده تمامی اسباط بود.
با سازمانیافتن بنیاسرائیل، ارتباطات آنها قویتر، و آموزش دیدنشان هم آسانتر شد. حضرت موسی(ع) میتوانست برای 12 نفری که مسؤولان سبط بودند، برنامه آموزشی قرار دهد و آن 12 نفر هم برای فرماندهان هزارهها و به هم همین ترتیب تا زیرگروههای پایین.
در اردوگاهی که ابتدا کسی چیزی بلد نبود، آموزش به قدری پیش رفت که فردی مثل سامری ظهور کرده، و گوسالهای طلایی ساخت که صدای گاو در میآورد. برای ساخت چنین چیزی لازم بود تا چند حرفه را بیاموزند: ریختهگری، ذوب فلزات، ذوب فلزات دقیق، قالبسازی، و طراحی قالب. همه اینها فن مستقلی بودند که بنیاسرائیل آموزش آنها را فرا گرفته بودند.
طبق تورات، قوم بنیاسرائیل در این اردوگاه، یک خیمه اجتماع ساخته بودند که 40 هزار نفر در آن، جا میشدند. مسلماً برای ساخت این خیمه هم، صنعت نساجی و بافت چادر یاد گرفته بودند.
آغاز انحراف بنیاسرائیل
شاید اولین ضایعهای که برای بنیاسرائیل پیش آمد، تقاضای تنوع در طعام بود. گفتند که از خوردن نان و گوشت به صورت مداوم خسته شدیم و از حضرت موسی(ع) تقاضا کردند که طعامهای دیگری مانند عدس و خیار و پیاز هم از آسمان نازل شود.
البته غذای آنها از نظر ویتامین و پروتئین کامل بود و نقص بدنی نداشتند، چون در نان و گوشتی که برایشان نازل میشد، مواد لازم و ضروری برای بدن موجود بود. تمام آن چیزهایی را هم که تقاضا کردند، در واقع، تنوعبخش به غذا بود، نه ارتقای کیفیت آن.
حضرت موسی(ع) در پاسخ خواسته آنها فرمود: شما مشکلی در مورد آب و غذا ندارید، و آن چیزهایی را که خواستید، نازلشدنی نیست. علاوه بر اینکه، هر مقدار به این امور توجه داشته باشید، از آموزش فاصله خواهید گرفت و فاصله گرفتن از آموزش هم، موجب تأخیر در انجام مأموریتتان خواهد شد، چون دست شما فعلا به طرف کسی دراز نیست و خداوند، مایحتاج شما را تأمین میکند؛ اما اگر بخواهید غذاهای مطرحکردهتان را هم داشته باشید، باید برای به دست آوردنِ پول آنها کار کنید.
در آینده هم که طمعتان زیاد شده و چیزهای دیگری هم درخواست نمودید، چه بسا مجبور به استقراض شوید و چون برای باز گرداندن قرض، پولی ندارید، صاحب پول شما را تحقیر خواهد نمود. حال اگر میخواهید وضعیت بهترتان را با وضعیت پستتر عوض کنید، به این شهر بروید که هر چه بخواهید، آنجا هست؛ البته در مقابل پول!
نتیجه درخواست بنیاسرائیل این بود که به دو چیز مبتلا شدند: ذلت و مسکنت.(هرچه سفره رنگینتر شود، گرفتاری هم زیاد خواهد شد. معروف است که میگویند: اگر میخواهید قومی را به چالش کشیده و زمینگیرش کنید، دچار تنوعخواهیش کنید).
پرسشهای بیجا، انحراف دیگر بنیاسرائیل
دومین مورد انحرافی بنیاسرائیل، این بود که آنها قوم پر سؤالی بودند و خیلی سؤال میکردند. یک بار قتلی بین آنها اتفاق افتاد که قاتل را پیدا نمیکردند. حضرت موسی(ع) هم در هر مشکلی که راه طبیعی به رویشان بسته بود، از خدا تقاضای حل آن را میکرد و خدا هم راه را برایشان باز میکرد.
در آن ماجرای قتل، خداوند دستور داد که گاوی را کشته، و گوشت آن را به مرده بزنند تا او زنده شده و قاتل خودش را معرفی کند. حضرت موسی(ع) دستور خداوند را به بنیاسرائیل ابلاغ کرد، اما بنیاسرائیل شروع به پرسشهای بیمورد کردند. به قدری از کیفیت گاوی که باید کشته میشد، سؤال کردند تا اینکه خداوند مشخصات گاوی را به آنها داد که پیدا نمیشد؛ در حالی که اگر همان اول، هر گاوی را میکشتند، مسأله حل بود.
بالأخره گاوی با اوصاف مورد نظر را پیدا کردند. صاحب گاو گفت که پوستش را بکنید و پر از طلا کرده، به من بدهید. آنها هم به ناچار خواستهاش را پذیرفتند.
تردید بنیاسرائیل و مأموریت خداوند برای حضرت موسی(ع)
پس از مدتهایی که بنیاسرائیل در اردوگاه بودند، خداوند به حضرت موسی(ع) فرمود که میخواهم آخرین دستورات را به شما بدهم تا از اینجا حرکت کرده و بروید. آن حضرت، امر الهی را با قوم خود در میان گذاشت؛ اما موقعی که خواست برای اخذ دستورات خداوند از آنجا برود، به او گفتند: از کجا معلوم که تو این سخنان را از طرف خدا میآوری؟ ما باید ببینیم که خداوند این سخنان را به تو میگوید.
خدای متعال در پاسخ خواسته آنها به حضرت موسی(ع) فرمود: 70 نفر از قومت را آورده و قرنطینه کن. آن حضرت سه ماه، 70 نفر از افرادی را که در علم و تقوا برتر، و مقبولیت عمومی داشتند، انتخاب و قرنطینه کرد.
خداوند فرمود که آماده شدن این افراد طول میکشد و باید سی روز پیش ما بمانند. حضرت موسی(ع) هم گفت که ما سی شب در کوه طور با خدا قرار داریم. بعد به برادرش، هارون(ع) خطاب کرد که نباید تو با ما بیایی، زیرا نمیشود این قوم را سر خود رها کرد. تو باید به عنوان جانشین در میان آنها مانده، و مراقب باشی که تو را از خط بیرون نکنند. جناب هارون(ع) امر برادرش را قبول کرد و حضرت موسی(ع) هم به طرف کوه طور رفت.
ازدیاد وعده الهی و به وجود آمدن فتنه سامری
پس از گذشت سی روز، خدای متعال به حضرت موسی(ع) گفت که باید ده شب دیگر بمانی. حضرت موسی(ع) هیچ ابزاری نداشت که به قومش اطلاع بدهد ده شب بر وعدهشان اضافه شده است، چون هیچ کس حق نداشت از بالای کوه به پایین رفته، یا از پایین به بالای کوه بیاید. بنابراین، وقتی وعدهشان از سی روز گذشت، هارون(ع) به مشکل افتاد. مردم میپرسیدند: چرا موسی(ع) نیامد؟ حتما نتوانسته ادعایش را اثبات کند! و به این ترتیب، تردیدشان زیادتر شد.
در این میان، ناگهان سامری آمد و گفت: ادعای موسی(ع) دروغ بوده است؛ خدای ما چیز دیگری است. مجسمه طلاییِ گوسالهای را ساخت که صدای گاو میداد. گفت: این گوساله، نماینده خدا بر روی زمین است. بنیاسرائیل تا این مجسمه را دیدند، به سجده افتادند. حضرت هارون(ع) هرچه گفت که سامری دروغ میگوید، آنها اهمیت ندادند. تا جایی پیش رفتند که به هارون(ع) گفتند: اگر باز هم سخنی در این باره بگویی، گردنت را میزنیم. اگر هارون(ع) در این اردوگاه کشته میشد، جایی برای بازگشت حضرت موسی(ع) نمیماند.
پایان وعده الهی و درخواست جدید برگزیدگان بنیاسرائیل
بالأخره چهل شب تمام شد. وحی آمد و 70 نفر از قوم حضرت موسی(ع) صدای وحی را شنیدند. حضرت موسی(ع) از آنها پرسید: آیا شکتان برطرف شد؟ جواب دادند: خیر؛ ممکن است که صدای جنیها بوده باشد! اینبار گفتند: باید وقتی خدا با تو سخن میگوید، او را ببینیم. حضرت موسی(ع) پاسخ داد: امکان ندارد که خداوند را ببینید. گفتند: ما گزارش نمیدهیم که صدای وحی را شنیدهایم! حضرت موسی(ع) خطاب به خداوند فرمود: خدایا! اینها چنین خواستهای دارند.
خداوند به موسی(ع) وحی کرد: به آنها بگو: خداوند بر این کوه تجلی خواهد نمود؛ اگر کوه توانست تجلی را تحمل کند، شما هم میتوانید خداوند را ببینید. آنها هم قبول کردند. با تجلی خداوند در کوه، صاعقهای آمد و ناگهان کوه پودر شد. افراد برگزیده بنیاسرائیل در اثر این صاعقه سوخته و حضرت موسی(ع) هم به گوشهای افتاد و بیهوش شد.
با عنایت خداوند، برگزیدگان بنیاسرائیل دوباره زنده شده و به ارتباط حضرت موسی(ع) با خداوند شهادت دادند. حضرت موسی(ع) از این اتفاق خوشحال شد و به سرعت، به سوی قوم خود دوید. در این حین، خداوند به او وحی کرد که چرا اینها را رها کردی و خودت به سرعت جلوتر رفتی؟ موسی(ع) گفت: خدایا! من مأمور تو هستم و میخواهم رضایت تو را جلب کنم. خداوند فرمود: کار تو تحسین دارد، اما قومت که تو در صدد نجات آنهایی، همه گوسالهپرست شدهاند.
انتهای پیام/
منبع: جلسه سیزدهم تاریخ تطبیقی(1393/09/04)
افرادی از فرعونیها و بنیاسرائیل که موسی(ع) را میشناختند، به حدی حفاظتشان قوی بود که هیچ چیز فاش نمیشد؛ تا اینکه آن پیامبر الاهی در آن قضیه گردش مخفیانه، مواجه با یک صحنه شد.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ افرادی از فرعونیها و بنیاسرائیل که موسی(ع) را میشناختند، به حدی حفاظتشان قوی بود که هیچ چیز فاش نمیشد؛ تا اینکه آن پیامبر الاهی در آن قضیه گردش مخفیانه، مواجه با یک صحنه شد.
آن صحنه این بود که یک فرعونی یک بنیاسرائیلی را به قصد کشت، کتک میزند. همچنانکه وقتی در این زمان، شیعه در سختی مطلق میافتد، «یا بقیةالله» میگوید، آن زمان هم همین طور بود؛ به موعودشان استغاثه میکردند و میگفتند: «یاموسی»؛ یعنی درخواست ظهور داشتند.
این بنیاسرائیلی هم درخواست دادرسی کرد و فریاد زد:«یا موسی»(1). حضرت موسی(ع) هم به کمک آن شخص رفت و طرف مقابلش را کشت.
این پیامبر الهی بعداً از این اقدامش استغفار کرد. البته کشتن شخص قبطی حرام نبود، چرا که عمل حضرت موسی(ع) دفاع از مؤمن بود؛ علت استغفار این بود که موسی(ع) حق نداشت در آن برهه ظهور کند. (البته اقدام به ظهور هم برای آن حضرت حرام نبوده است.)
اگر موسی(ع) در آن موقع ظهور نمیکرد، رئیس میشد؛ اما چون ظهور کرد، نوع آمدنش شکل دیگری یافت؛ مورد تعقیب قرار گرفت؛ به کار چوپانی پرداخت؛ و اتفاقات دیگر.
فرق امام زمان(عج) با حضرت موسی(ع) این است که امام(عج) دست از پا خطا نکرده است. حضرت موسی(ع) 19 سال بود که غائب بود، در حالی که امام عصر(عج)، بیش از هزار سال است که ندای «الغوث» را میشنود، اما هیچ اقدامی انجام نمیدهد؛ و به همین جهت است که گل سرسبد عالم شد.
فردای آن روز، وقتی شخص بنیاسرائیلی حضرت موسی(ع) را دید، دوباره از آن حضرت درخواست کمک کرد. داستان کشته شدن یک قبطی در روز قبل، پخش شده بود و قبطیای که امروز با فرد بنیاسرائیلی درگیر شده بود، هم این مطلب را میدانست.
اگر حضرت موسی(ع) همین طور جلو میرفت، او فرار میکرد؛ بنابراین اقدام به آرام کردن صحنه کرد؛ از دور به شخص بنیاسرائیلی گفت: چرا این قدر مشاجره میکنی؟ شروع کرد به نصیحت کردن تا قبطی نفهمد که او همان قاتل دیروزی است.
اما مرد بنیاسرائیلی خیال کرد این بار موسی(ع) میخواهد خود او را بزند، در نتیجه فریاد زد و گفت: من فکر میکردم تو انسان خوبی هستی؛ ولی حالا میفهمم تو از این گردنکلفتها هستی؛ دیروز روحیهات اقتضا میکرد که مأمور فرعونی را بکشی و حالا اقتضا میکند که من را از بین ببری!
فرار موسی(ع) از مصر و دیدار با شعیب(ع)
پس از اینکه فاش شد قاتلِ مأمورِ دیروزی موسی(ع) بود، آن پیامبر الهی به خانههای تیمی که قبلا درست کرده بود، رفت. از کاخ گزارش آورده و به موسی(ع) خبر دادند که باید هر چه زودتر فرار کنی؛ حکم اعدامت صادر شده است.
حضرت موسی(ع) برای کتمان هویتش مجبور بود از بیراهه فرار کرده و از کسی هم چیزی نخواهد. تنها چیزی که میخورد، علف بیابان بود. حداقل 10 روز راه رفت. شبها میرفت و روزها گوشهای استراحت میکرد. به جایی رسید و بر اثر خستگی زیر سایهای نشست.
در آن حوالی، دو زن را دید که ایستادهاند، اما گوسفنددارهای گردنکلفت گوسفندانشان را آب میدهند. نزد آن دو دختر رفت و پرسید: ماجرا چیست؟ گفتند: با وجود این مردها، ما نمیتوانیم آب بکشیم؛ منتظر میمانیم که اینها گوسفندانشان را آب بدهند، بعد ما برویم و آب بکشیم.
موسی(ع) برای آنها آب از چاه کشید و آن دو زن هم گوسفندانشان را آب دادند و رفتند. حضرت موسی(ع) دوباره زیر سایهای نشست و رو به درگاه خداوند گفت: خدایا! به یک لقمه نانت وابستهام؛ از گرسنگی دارم تلف میشوم.
(تنها راه کمک گرفتن از خدا این است که به خدا بگوییم: ما هیچ چیز نیستیم! تا تفرعن را کنار نگذاریم، خدا کمک نمیکند. تفرعن باید کنار برود. علت اینکه جادهها برای رهبران الهی باز است، نداشتن تفرعن در آنهاست).
به محض اینکه این سخن را گفت، دید یکی از همان دو زن آمد و گفت: پدرم گفته شما با من بیایید تا دستمزد شما را بدهد. پدر آنها شعیب(ع) بود. هر روز میدید که دخترانش برای تهیه آب میروند و میآیند، و این آمدورفت مقداری طول میکشد، اما امروز زودتر آمدند. دختران برای پدر، داستان را گفتند و شعیب(ع) هم یکی از آنها را به دنبال آن مرد فرستاد.
حضرت موسی(ع) با دختر شعیب(ع) به راه افتاد. دید وقتی آن دختر راه میرود، لذت میبرد. گفت: من جلو میروم، تو از پشت سر به من بگو که از کدام طرف بروم. وقتی به خانه رسیدند، شعیب(ع) سؤال کرد: تو کیستی؟ موسی(ع) هم همه ماجرا را به او تعریف کرد. شعیب(ع) گفت: نترس؛ اینجا دیگر تحت امر فرعون نیستی.
(قبل از رفع گرسنگی و امثال آن، ابتدا به او امنیت داد. هیچ نعمتی بالاتر از امنیت نیست. کشور ما امنیت دارد و امنیت آن را نیروی انتظامی تأمین نمیکند، بلکه خدا تأمین میکند. حب ایرانیها به اهلبیت(ع) این امنیت را به آنها داده است. این را باید ملت ما قدر بدانند).
شعیب(ع) از موسی(ع) پرسید: آیا میخواهی ازدواج کنی؟ موسی(ع) جواب داد: بله. شعیب(ع) گفت: یکی از این دو دختر را به تو میدهم؛ اما یک شرط دارد و آن اینکه 8 سال برای من کار کنی. اگر 2 سال بیشتر شد هم قبول میکنم. حضرت موسی(ع) شرط را قبول کرد و این ازدواج صورت گرفت.(موسی در راهی که میآمد، از لذت چشم پوشید و خدا هم پاداش دنیویاش را اینگونه داد).
یک نکته قابل تحقیق در اینجا وجود دارد که آیا این ملاقات، بعد از نزول عذاب بر قوم شعیب(ع) اتفاق افتاده است یا قبل از آن؟ شعیب(ع) در بین قومی بود که عذاب برایشان نازل شد و آن پیامبر الهی از آنها جدا شد.
بالأخره 10 سال تمام شد و موسی(ع) به همراه زن و بچه و گوسفندانی که متعلق به او بود، از سرزمین شعیب(ع) خارج شد. او کماکان تحت تعقیب بود. البته از درون مصر اطلاعاتی داشت و بیاطلاع محض نبود؛ چون در این مدت، از افرادی که به محل استقرار او رفتوآمد داشتند، به صورت ناشناس کسب اطلاعات میکرد. شاید هم به طور ناشناس تا یک جایی با قایقها میرفت تا از اوضاع مطلع شود.
منبع: جلسه دهم تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب(1393/07/29)
1 - یک سؤال اینجا مطرح است که آیا آن بنیاسرائیلی میدانست این شخص، همان موسی(ع) و منجی هست یا خیر؟ اگر میدانست، پس باید بگوییم که قضیه فاش شده بود، اما فرعون با آن سیستم امنیتیاش نمیدانست؛ و این بعید به نظر میرسد. پس باید گفت: ظاهراً آن شخص نمیدانست که او همان موسی(ع) است. درست است که میگفت: «یا موسی أدرِکنی»؛ ولی نمیدانست کسی که از آن محل رد میشد، موسی(ع) است.
یهود از فرقهها و عقاید گوناگونی تشکیل میشد، بزرگترین این فرقهها فریسیان بود که در دربار روم نفوذ فراوان داشتند و بیشتر عالمان یهود از این فرقه بودند.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ قوم یهود زمانی طولانی را با کشتن انبیای مصلح سپری کردند و به امید رسیدن به حاکمیت جهانی به تلاشهای شیطانی خود ادامه دادند. سرانجام نوبت آخرین پیامبر بنی اسرائیل یعنی حضرت عیسی(علیهالسلام) رسید که برای اصلاح آنها و دیگران ظهور کرد.
تمام سخن او این بود که از خواستهها و ادعاهای پوچ و دروغین خویش دست بردارید و به سوی خدا باز گردید و به احکام خداوند در تورات(1) عمل کنید(2). حضرت عیسی(علیهالسلام) شرک بنی اسرائیل نمیجنگید، احبار و خاخامهای یهود بت پرست نبودند بلکه مادی گرایان منحرفی بودند که دین را در مسیر اهداف خود میخواستند و چون عیسی(علیهالسلام) خلاف این خواسته شان عمل میکرد با او نیز به ستیز افتادند.
یهود از فرقهها و عقاید گوناگونی تشکیل میشد، بزرگترین این فرقهها فریسیان(3) بود که در دربار روم نفوذ فراوان داشتند و بیشتر عالمان یهود از این فرقه بودند. قشری گری و پایبندی به ظواهر آنان را چنان در خود غرق کرده بود که دل و دیده شان را کور ساخته بود.
مسیح(علیهالسلام) از اینان رنج بی حساب کشید و همواره آنها را مدعیان دینداری، مارهای خوش خط و خال ریاکاران و دنیا طلبان ظاهر نما خطاب میکرد.(4) آنها ظاهری دینی داشتند اما در باطن ایمان نیاورده به فرمآنهای خداوند در تورات عمل نمیکردند.
شبکه یهود شبکهای مدعی دیانت بود اما دین را وارونه کرده و در خدمت اهداف خود گرفته بود. عیسی(علیهالسلام) در پی مبارزه با این شبکه انحرافی بود.(5) یهود با اطلاعاتی که داشتند عیسی(علیهالسلام) را میشناختند و شیوه میلاد او را میدانستند،(6) اما همه را نادیده انگاشتند و از همان آغاز به مقابله با این معجزه بزرگ(7) پرداختند.
نخست مادر او را به فحشا متهم ساختند و در صدد بودند مادر و فرزند را در برابر دیدگان مردم سنگسار کنند، اما با سخن گفتن عیسی(علیهالسلام) در گهواره مادر و فرزند نجات یافتند.(8) عیسی(علیهالسلام) هنگامی که دریافت یهودیان بر مخالفت و دشمنی اصرار دارند و از انکار و کج روی دست نخواهند کشید، فرمود کیست که از آیین خدا پشتیبانی و از من دفاع کند، ۱۲ تن از خالصان روزگار عیسی(علیهالسلام) پاسخ مثبت دادند که قرآن آن از آنان با نام حواریون یاد میکند.
حواریون همواره در پی مسیح(علیهالسلام) بودند و زندگی زاهدانه و ریاضت مندانه ای داشتند. در طول مدت رسالت عیسی(علیهالسلام) نزدیک به هفتاد تن دیگر نیز همواره با او بودند که آنان را شاگردان عیسی(علیهالسلام) خواندهاند.(9) به تحریک یهودیان پیروان عیسی(علیهالسلام) به شدت تحت تعقیب حکومتهای مرکزی قرار گرفتند.
سیستم یهود میخواست این حرکت را سرکوب کند، زیرا مخالف خواسته آنان بود، اگر این حرکت گسترش مییافت و بین مردم منتشر میشد، یهود دیگر نمیتوانست به حاکمیت مورد ادعایش دست یابد. تنها مانع یهود و صهیونیست در راه دسترسی به حاکمیت جهانی مومنان و معتقدان به راه خدا بودند؛ چراکه تنها این گروه با برتری نژاد مخالف بودند. از انحرافات دوری میکردند در حالی که غیر مومنان با دسیسه یهود در خدمت آنها قرار گرفتند.
اصولاً حرکت غیر مومنان تابع مسائل و منابع مادی است و سازمان یهود در طول دوران انحراف بر این اصول سلطه یافته و با این ابزار، غیر بنی اسرائیل مشرک را به بیگاری و کار برای خویش گمارده بودند.
عیسی(علیهالسلام) همراه با ۱۲ تن از حواریون در یهودیه و جلیل سفر میکردند، اقدامات یهود علیه آن حضرت تا آنجا ادامه یافت که او را به پیامبر مفقودالاثر تاریخ مبدل ساخت و امروزه هر یک از مکاتب درباره فرجام او نظری دارند. آنچه بین یهود و مسیحیت مشهور است کشته شدن اوست با این تفاوت که مسیحیت معتقد است او پس از قتل با حیاتی جدید به آسمان رفته است.
مسیحیان داستان را چنین نقل میکنند «کاهنان و مقامات روحانی اورشلیم(10) از فریسیان بودند عیسی(علیهالسلام) را دستگیر کردند، سنهدرین یا دادگاه عالی یهود او را به مرگ محکوم کرد. پیلاتوس که باید حکم دادگاه را تایید میکرد هیچ گناهی در عیسی نیافت، اما دولت روم او را موظف به اطاعت از خاخامهای یهودی خود کرده بود و آنان نیز چیزی جز به صلیب کشیدن عیسی(علیهالسلام) نمیخواستند.(11) علمای یهود از موقعیت و مقبولیت اجتماعی خود سوء استفاده کردند و دولت روم را برای اجرای نظر خود تحت فشار گذاشتند. به روایت اناجیل حواریون منتظر بودند پیشوایشان با قدرت اعجاب انگیزش خود را از چنگ یهودیان رها سازد، ولی او سرنوشت خویش را پذیرفته بود و دریافته بود که یکی از دوازده حواری برای خیانت به وی دسیسه میچیند و در آخر این شام یهودای استخریوطی را آشکارا رسوا ساخت،(12) یهودا با گرفتن سی سکه نقره(13) عیسی(علیهالسلام) را را به رومیان نشان داد، او با بوسیدن پیامبر خدا سربازان را به سوی وی راهنمایی کرد،(14) سربازان رومی آن حضرت را دستگیر کردند و پس از محاکمه و شکنجه فراوان به صلیب کشیدند و به گور سپردند. عیسی(علیهالسلام) پس از سه روز زنده شد و از گور برخاسته و حواریون نیز او را دیدند و با او گفتگو کردند.»(15)
در قرآن و احادیث اسلامی روایتی دیگر گونه آمده است. خداوند در قرآن به صراحت به صلیب کشیده شدن مسیح و کشته شدن او را نفی میکند.
انتهای پیام/
منبع: دشمن شدید، دفتر اول(برگرفته از دروس تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب)، چاپ دوم، زمستان 95، انتشارات شهید کاظمی، صص ۱۹۵ تا ۱۹۹
پی نوشت؛
1 – خداوند در قرآن عیسی(ع) را با وصف «مصدقا لما بین یدیه من التوراته» معرفی میکند.
2 – ر.ک: التبیان، ج9، ص212
3 – دیگر فرقههای یهودیان از صدوقیان، اسنیان و... بود.
4 – عهده جدید، انجیل متی، باب23
5 – موسی(ع)، آمدن پیامبری را نوید داده بود که پدر ندارد.
6 – مومنون، 50
7 – مریم، 26 تا 33
8 – عیون الاخبار الرضا، ج1، ص85
9 – ایضاح التعلیم المسیحی، ص11
10 – شائول که بعدها پولس تغییر نام داد و مسیحی شد، یکی از این افراد است.
11 – ر.ک: عهد جدید، انجیل متی، باب27
12 – همان، باب 26، شماره 20 تا 25
13 – همان، شمارههای 14-16
14 – همان، باب 26، شماره 47-49
15 – همان، باب 28
جایگاهی که یوسف(ع) در ملک مصر داشت، با قبول فرزندیِ حضرت موسی(ع) توسط فرعون برگشت. فرعون فرزنددار نمیشد، پس اگر میمُرد، حضرت موسی(ع) رئیس مصر میشد؛ البته به شرط اینکه قضیهای رخ نمیداد که این نقشه ظاهری به هم بخورد.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ در باب موعود هم طبق اطلاعاتی که از بنیاسرائیل گرفته شده بود، و نیز طبق اطلاعاتی که منجمان داده بودند، به فرعون گفتند: نطفه موعودی که بنیاسرائیل منتظر او هستند، فلان شب بسته میشود. فلذا دستور داده شد تمام مردان بنیاسرائیلی، آن شب به عنوان جشن بیرون برده شوند.
پدر حضرت موسی(ع) آبدارچی کاخ بود. البته با اینکه جزء بردههای کاخ بود، اما با توجه به فهم و شعور زیادش، مشاور فرعون هم بود. فرعون دستور داد نگذارید امشب(شبی که طبق پیشبینیها قرار بود نطفه موعود بسته شود) بردههای کاخ به خانههایشان بروند. بردهها هم طبق دستور در آنجا ماندند. آن شب، هوا بارانی و همراه رعد و برق بود. مادر موسی(ع) از نیامدن شوهرش به خانه نگران شده و به کاخ آمد و نطفه جناب موسی(ع) هم در کاخ بسته شد.
شب، منجمان نگاه کردند و گفتند کار از کار گذشته و نطفه بسته شده و نمیدانیم کجا این قضیه اتفاق افتاده است. فرعون دستور داد از حالا هر بچهای را که به دنیا میآید، بکشید. سیستم بهداری آنها برای هر 10 تا 15 زن بنیاسرائیلی یک قابله ثبت نام کرد. قابلهها این زنان را دو ماه یک بار آزمایش میکردند که باردار هستند یا نه. اگر زنی باردار بود، باید وضع حملش پیش قابله مورد نظر انجام میگرفت.
مادر موسی(ع) هم وقتی باردار شده و قابله فرعونیان به این مسأله پی برد، ترس وجود او را فراگرفت. قابله گفت: خیالت راحت باشد؛ اگر فرزندت پسر باشد، گزارش نمیدهم.
وقتی مادر موسی(ع) وضع حمل کرد، قابله از خانه او بیرون رفت و فرعونیان درباره بچه متولد شده از او سؤال نمودند. قابله جواب داد: جنینی بود که سقط شد. در بعضی از روایات داریم که در این لحظه، ناگهان موسی(ع) شروع به گریه کرد. مأموران تصمیم گرفتند که خانه را بگردند.
خدای متعال به مادر موسی(ع) الهام کرد که نترس و او را به آب بینداز. فرعون که با همسرش در بالای کاخ عبور آب را نگاه میکرد، صندوقی را در حال رد شدن دید. آن را برداشته و متوجه شدند بچهای در آن وجود دارد. فرعون احتمال داد که این بچه شاید یکی از بچههای بنیاسرائیلی است و در نتیجه ابتدا خواست او را بکشد.
اما تعبیر ما این است که بین دو «عین» گیر کرد. در این عالم دو تا کلمه است که اولش عین است؛ یکی عشق است و یکی عقل. بین دو تا عین گیر کرد؛ عین عشق و عین عقل. عشقش میگفت: نکش؛ عقلش میگفت: بکش. بالأخره چشم عقل را کور کرد. خداوند، محبتی را که در دل قابله انداخته بود، در دل فرعون و همسرش نیز انداخت.(1)
هویت مخفی حضرت موسی(ع) در دربار فرعون
بالأخره واقعه تولد حضرت موسی(ع) رسید. حداقل 19 سال فرعون برای حضرت موسی(ع) نوکری کرد. همان چیزی که قرار بود بنیاسرائیل یاد نگیرند، خود فرعون به او یاد داد.(البته حضرت موسی نیاز به فراگیری نداشت، ولی بالأخره فرزندخوانده فرعون بود، و طبیعتا آموزش میدید.)
جایگاهی که یوسف(ع) در ملک مصر داشت، با قبول فرزندیِ حضرت موسی(ع) توسط فرعون برگشت. فرعون فرزنددار نمیشد، پس اگر میمُرد، حضرت موسی(ع) رئیس مصر میشد؛ البته به شرط اینکه قضیهای رخ نمیداد که این نقشه ظاهری به هم بخورد. پس حضرت موسی(ع) را برای جانشینی فرعون آماده میکردند.
این را هم بدانیم که رابطه حضرت موسی(ع) با فرعون خیلی خوب بود. حضرت موسی(ع) او را کمک میکرد؛ جلوی مظالم را تا حدی میگرفت و فرعون هم میفهمید و احساس خوشحالی میکرد.
حضرت موسی(ع) در این مدت، یک حکومت در سایه تشکیل داد و عدهای از افرادی را که درون کاخ بودند، جذب کرد. شکی در این نیست که هویت حضرت موسی(ع) در این مدت پنهان بوده است، زیرا به محض فاش شدن هویتش، کشته میشد. تنها کسانی که هویت حضرت موسی(ع) را میدانستند، عبارت بودند از مادر، پدر، خواهر، و برادر آن پیامبر الهی که برای حفظ جان او، آن را به عنوان یک راز در خانه نگه داشته بودند.
پس هویت حضرت موسی(ع) را هیچکس نمیدانست. علت اینکه این سخن را با قاطعیت میگوییم و تکرار میکنیم، این است که فرعونِ زمان به شدت دنبال یافتن موسی(ع) بود؛ میگفت: به قدری بکشید که این بچه به دنیا نیاید.
علت اینکه فرعون تا 19 سالگی حضرت موسی(ع) درباره آن حضرت هیچ اقدامی نکرد، به خاطر این بود که گمانی مبنی بر اینکه موسی(ع) همان موعود بنیاسرائیل است، برایش حاصل نشد.
اگر روایتی دیدید مبنی بر اینکه هویت حضرت موسی(ع) برای کسی معلوم بود، قابل قبول نیست. هیچکس آن پیامبر را نمیشناخت و ایشان با لباس مبدل، گزارش پنهان برای فرعون میآورد و فرعون هم این را میدانست که او با لباس مبدل میرود و گزارش جمع میکند و به این راضی بود؛ اما نمیدانست که ایشان یک حکومت در سایهای تشکیل داده است.(2)
منبع:
1 - جلسه نهم تاریخ تطبیقی (1393/07/22)
2 - جلسه دهم تاریخ تطبیقی(1393/07/29)