-
يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۰، ۰۳:۱۹ ب.ظ

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی جلسه صد و چهل و ششم درس تاریخ تطبیقی با موضوع بررسی دوران غیبت کبری (تبارشناسی قوم مغول):
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی جلسه صد و چهل و ششم درس تاریخ تطبیقی با موضوع بررسی دوران غیبت کبری (تبارشناسی قوم مغول):
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی پانزدهمین جلسه درس تاریخ تطبیقی با موضوع تاریخ حضرت عیسی(ع) و حضرت محمد(ص).
یکی از مراکز آموزش دورههای تخصصی مسیحیت مؤسسه ی مطالعات عربی و اسلامی«رم»است. این مؤسسه ی وابسته ی به جامعه ی اسقفی در میدان «سنت آیولفیاره»رم فعالیت میکند و در کشورهای با اکثریت مسلمان به تبلیغ مسیحیت مشغول است.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ روحانیان مسیحی همواره کوشیدهاند، با بهره گیری از شیوههای مختلف و کارآمد تبلیغی، اقدامهای گسترده ی خود را انسان دوستانه جلوه دهند و چنان وانمود کنند که فعالیتهای خیل عظیم مروجان آیین مسیحیت در راستای سعادت دنیا و آخرت بشر است و این به اصطلاح منجیان بشریت افرادی فداکارند. آنها برای نفوذ در میان ملتها از دو روش مستقیم و غیر مستقیم بهره میبرند.
الف) روش مستقیم(چهره به چهره)
در این شیوه، مبلغ آرای خود را بی واسطه به مخاطب ارائه میکند و طرفین به طور مستقیم به تفهیم و تفاهم میپردازند. بنابراین، حضور فیزیکی مبلغ ضروری است.
این روش به سبب عدم کارآیی لازم، به ندرت مورد استفاده قرار میگیرد و مبلغان معتقدند در برخی موارد نتیجه ی معکوس میدهد.(۱)
یکی از روحانیان مسیحی میگوید: مسلمانان [و مخاطبان] میتوانند عملیات تبشیری را در فرهنگ و بهداری تحمل کند، ولی حاضر نیستند تبلیغات دینی را بشنوند.(۲)
ب) روش غیر مستقیم
در این شیوه،اندیشههای مورد نظر به یاری ابزارهای گوناگون به مخاطبان ارائه میشود و مبلغان با لباسها، چهرهها و عنوانهای مختلف به ترویج فرهنگ خود میپردازند. برخی از شیوههای پیام رسانی غیر مستقیم مبلغان مسیحی عبارت است از:
۱. تلاش و تبلیغ گسترده در پوشش هیئتهای پزشکی، بهداشتی، علمی، پژوهشی، نظامی، جهانگردی، روزنامه نگاری، شرکتهای بازرگانی، مؤسسههای خیریه و انجمنهای حمایتی و خدماتی
پوشش به تناسب نیاز مخاطبان انتخاب میشود; برای مثال بهترین دلیل مبشران مسیحی برای بهره برداری از حرفه ی پزشکی این است که هر جا بشر باشد بیماری وجود دارد; بیمار نیازمند پزشک است و هر جا پزشک نیاز باشد، فرصت مناسبی برای تبشیر و تبلیغ پدید میآید.(۳)
یک نویسنده ی مسیحی میگوید: «اروپا در جنگهای صلیبی از راه شمشیر ضرر کرد. اکنون تصمیم گرفته تا از راه تبشیر به مقاصد خود برسد. اروپا میخواهد با این جنگ صلیبی جدید بدون خونریزی به هدف برسد. اروپا برای رسیدن به این هدف کلیسا، مدارس، بیمارستان و... را استخدام و مبشرین را منتشر کرده است.(۴)»
۲. نفوذ در محافل فرهنگی و تلاش در جهت سست ساختن بنیان فرهنگهای دیگر
روحانیان مسیحی از طریق مراکز فرهنگی، رادیو و تلویزیون و دیگر رسانهها در جهت تبلیغ آیین مسیحیت میکوشند.(۵)
رادیو واتیکان، روزانه به ۳۶ زبان برنامه پخش میکند. یک گروه مسیحی به نام «بایستها»۱۱۲ ایستگاه رادیویی در ۳۸ سرزمین دارد. در سال ۱۹۸۰ میلادی تنها برای رادیوی جنوب شرقی آسیا، بودجه یی معادل ۲۰ میلیون دلار اختصاص یافت. این رادیو به ۲۸ زبان آسیایی برنامه پخش میکند.(۶)
واتیکان همچنین در سراسر دنیا پنج هزار مجله و روزنامه در دو میلیارد تیراژ منتشر میکند. در خود واتیکان افزون بر روزنامه ی ایتالیایی - که از ۱۲۰ سال پیش تاکنون منتشر میشود - همه هفته مجلههای متنوعی به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، اسپانیایی و پرتقالی روانه ی بازار میسازد.(۷)
یک جمعیت مذهبی - که در ترویج آیین مسیحیت فعالیت میکند - روزنامه یی به نام «برج مراقبت »دارد که به هشتاد زبان و در تیراژ هشت میلیون منتشر میشود(۸). ریچارد استکینگ مینویسد: «مبلغین جدید، در نقطه ی مقابل نیاکان خود، بر این عقیدهاند که تا حد امکان تعالیم انجیل باید از حیله گریهای فرهنگ غرب عاری باشد و باید آن را با تمدن مردمیکه تعالیم انجیل به آنان عرضه میشود تطبیق داد. طبق خط مشی جدید، در عوض مسیحی کردن منطقه یی مانند افریقا، میبایست در جهت افریقایی کردن مسیحیت تلاش نمایند و نظریه یی که اکنون کاتولیکها در خصوص جریان تطبیق پیام مسیحیت با سنتهای محلی مورد استفاده قرار میدهند، «ادغام فرهنگ »است.(۹)»
۳. انتخاب و تربیت مبلغان
روحانیان و به اصطلاح مبشران، بخشی از ابزارهای تبلیغاتیاند که مسیحیت برای دست یابی به اهداف خود از آنها بهره میگیرد. از این رو، در جهت بهتر شدن کیفیت و کمیت این ابزار تبلیغاتی میکوشد و با ایجاد مراکز آموزشی و دانشکدههای گوناگون به افزایش توان علمی، تخصصی و حرفه یی آنان اهتمام میورزد. مبلغان پس از گذراندن دورههای آموزشی به مناطق مورد نیاز و حساس اعزام میشوند.
مراحل جذب، آموزش و اعزام
مرحله ی جذب؛ در این مرحله، فرد یا افراد مورد نظر به روشهای مختلف جذب میشوند. دو گونه ی رایج این روشها عبارت است از:
الف) جذب از طریق مراکز آموزش زیر نظر مسیحیت
یکی از اهداف آموزش کلیسا جذب افراد مستعد از میان شاگردان و دانشجویان آموزشگاهها و دانشگاههای مسیحی است. برخی از مبشران میگویند: «این گونه مؤسسهها در درجه ی اول وسیلههای تهیه ی کشیش برای کلیسا است.»
اقدامهای میسیونرهای مسیحی در تاسیس مدرسه برای کودکان و نوجوانان در همین راستا است و هدف اصلی آنها جذب کودکان و جوانان، به ویژه زنان جوان، است. این افراد بعدها به عنوان معلم و راهبه برای تدریس و تبلیغ به نواحی مختلف گسیل میشوند.
ب) جذب و گزینش از نقاط محروم و فقیر
گروههایی از میسیونرهای مسیحی مسئول شناسایی نقاط محروم و فقیرند. این گروه از کشیشها با برنامه ریزی دقیق و گرفتن مجوز قانونی از دولت به روستاهای دوردست و عقب افتاده سفر میکنند و با هم آهنگی پلیس، افراد یتیم و بی سرپرست را شناسایی کرده، به خانههای ایتام در مرکز شهرها میبرند تا ضمن تعلیم و تربیت آنان از نیروی فکری آنان در برنامه ریزیهای آینده استفاده کنند. این امر در کشور هند رایج است. مبشران مسیحی میکوشند با ساختن بیمارستان، کودکستان، پرورشگاه، مدرسه و دانشکدههایی که کیفیت آموزشی بالایی دارد مغزهای جوان هند را در راستای اهداف خود به خدمت گیرند(۱۰).
امروز بر خلاف گذشته مبلغان کاتولیک خود را به فقرا بسیار نزدیک کردهاند و آنان را تشویق میکنند به خاطر «عدالت اجتماعی »مبارزه کنند.
«پاپ ژان پل دوم »از سیاست نزدیکی به تهیدستان روحانیان مسیحی، تا زمانی که به طور مستقیم در سیاست دخالت نکنند، حمایت کرده است. مسیحیت گروهی از کشیشان را، به عنوان مبلغ محلی، تربیت میکند. این گروه از طریق عرضه ی مشاغل مختلف به محرومان به تبلیغ میپردازد و به آنان چنان القا میکند که به خود و «بابانوئل »متکی باشند.
ویلی سیلز، دبیر هیئتهای مبلغ کلیسای اصلاحی سیاهپوستان، میگوید: «نقش واقعی مبلغ تنها این است که به تقلید از عیسی به فقرا رسیدگی نماید... ما یک پیام داریم که باید آن را اعلام کنیم. پیام این است که از دیدگاه مسیحیت ضعفا در جامعه دارای اولویت اول هستند. پیام مسیحیت در این خصوص رسیدگی به ضعفا است.»(۱۱)
آموزش و پرورش
پس از جذب افراد، اصول، تعالیم و آداب و رسوم مسیحیت به آنان آموزش داده میشود. این مرحله در دو مقطع مقدماتی و عالی تحقق مییابد.(۱۲)
کلیسا مبلغان را چنان آموزش میدهد که برخلاف مردم عادی وجود خود را ضروری ندانند. یکی از روحانیان کلیسا میگوید: «یک هیئت تبلیغی که از نظر شهید دادن مشکل داشته باشد، بی فایده است.»(۱۳)
یکی از مراکز آموزش دورههای تخصصی مسیحیت مؤسسه ی مطالعات عربی و اسلامی«رم »است. این مؤسسه ی وابسته ی به جامعه ی اسقفی در میدان «سنت آیولفیاره »رم فعالیت میکند و در کشورهای با اکثریت مسلمان به تبلیغ مسیحیت مشغول است. مدیر این مؤسسه میگوید: «هدف این مؤسسه آموزش مبلغین مذهبی جهت اعزام به مناطقی است که تراکم شدیدی از مسلمانان در آن وجود دارد»(۱۴)
اعزام مبلغ
پس از پایان دورههای آموزش، گروهی از مبلغان به طور رسمیبا عنوان مبلغ اعزام میشوند و دسته ای با عنوانهایی چون پزشک، مهندس، جهانگرد، روزنامه نگار، بازرگان، مستشار نظامیو... به مناطق مورد نظر میشتابند(۱۵)
۴. توجه به روش و آداب زندگی، آموختن زبانهای گوناگون و تعلیم هنرهای مختلف مانند موسیقی
میسیونرهایی که به قاره ی افریقا اعزام میشوند، میکوشند زبان محلی و شیوه ی زندگی آن جا را بیاموزند. تجربه به آنان آموخته است که بی واسطه با بومیان سخن گفتن مؤثرتر است(۱۶)
آنها به قبایل کمک میکنند تا مسیحیت را با آداب و رسوم محلی خود ترکیب کنند و دین خود قرار دهند. حتی مبلغان در برخی از مناطق اجازه میدهند مردانی که بیش از یک همسر دارند، همسران خود را نگه دارند. آنها چنان استدلال میکنند که اگر مردان همسران خود را رها کنند، قبیله دچار از هم گسیختگی خواهد شد و فحشا رواج مییابد.
مبشران میکوشند با رعایت نظافت ظاهری جلب توجه کنند و در فعالیتهای تبشیری موفقیت به دست آورند(۱۷).
۵. ارتباط و گفت و گو
مبلغان، به یاری دیدار و گفت و گوهای مکرر، با افراد علاقه مند و مورد توجه ارتباط برقرار میکنند و کتابها و جزوههای گوناگون به آنها ارائه میدهند.(۱۸)
۶. دخالت در امور اجتماعی
برخورد انسان دوستانه با مشکلات اجتماعی و اقتصادی نیز از اموری است که روحانیان مسیحی را در جلب توجه مردم و دوستی با آنها یاری میدهد. مبلغان مسیحی معتقدند مبشران باید وضعیت اجتماعی و اقتصادی مردم منطقه ی تبلیغی خود را بدانند، برای اصلاح آن بکوشند و ثابت کنند که برای تبشیر نیامدهاند. در این راستا، مبشران بیش تر به جوانان مجرد یا بی کار عنایت دارند.(۱۹)
منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره۲.
پی نوشت:
۱) بررسی شیوههای تبلیغاتی مسیحیت علیه اسلام، مرتضی نظری(بااندکی تغییر)، ص ۱۰۵. سازمان تبلیغات اسلامی.
۲) همان.
۳) همان، ص ۱۰۷.
۴) همان.
۵) همان، ص ۲۳۶.
۶) همان، ص ۲۵۹.
۷) همان، ص ۲۳۷.
۸) همان، ص ۲۳۷.
۹) مبلغان جدید، ریچارد استکینگ، ص ۱۰، ترجمه ی اداره ی کل اعزام مبلغ به خارج از کشور.
۱۰) بررسی شیوههای تبلیغات مسیحیت علیه اسلام، ص ۲۴۴ و ۲۴۵.
۱۱) مبلغان جدید، ص ۳۵.
۱۲) همان، ص ۲۴۶.
۱۳) همان، ص ۱۰ و ۲۶.
۱۴) بررسی شیوههای تبلیغاتی مسیحیت علیه اسلام، ص ۲۴۶.
۱۵) همان، ص ۲۴۸ و ۲۴۹.
۱۶) همان، ص ۲۵۲.
۱۷) همان.
۱۸) همان، ۲۵۳.
۱۹) بررسی شیوههای تبلیغاتی مسیحیت علیه اسلام، همان، ص ۲۵۳.
ما مسلمانان، خود را مسیحی واقعی دانسته و تمام دستورات عیسی(ع) را انجام دادهایم و به پیامبری ایمان آوردیم که عیسی(ع) به او بشارت داده بود. ما معتقدیم آنچه مسیحیان امروزی، دین مسیحی مینامند، انتسابی نادرست به عیسای مسیح بوده و او هرگز بر این راه و اعتقاد دستور نفرموده است.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ پیش از اینکه به نقد دین مسیحیت امروزی بپردازیم، لازم است به نکاتی توجه نماییم:
1. در اسلام، عیسای مسیح(ع) به عنوان پیامبری الهی و اولوا العزم شناخته شده و قرآن در مورد او میفرماید: «مسیح عیسى بن مریم؛ فقط فرستادۀ خدا، و کلمه(و مخلوق) اوست، که او را به مریم القا نمود؛ و روحى (شایسته) از طرف او بود. بنابر این، به خدا و پیامبران او، ایمان بیاورید!».[1] ما مسلمانان به پیامبری حضرت عیسی، عصمت عیسی و استاد اخلاق بودن او، ایمان داریم و تمام آنچه را او گفت میپذیریم؛ از جمله گفتههای او، ایمان و اعتقاد به پیامبر اسلام(ص) است. بنابر این، ما مسلمانان، خود را مسیحی واقعی دانسته و تمام دستورات عیسی(ع) را انجام دادهایم و به پیامبری ایمان آوردیم که عیسی(ع) به او بشارت داده بود.[2]
2. آنچه ما بدان معتقد نیستیم، اعتقاداتی است که امروزه بدان، دین مسیحیت میگویند و در آن حق و باطل، خرافات و حقیقیات و ... وجود دارد. ما معتقدیم آنچه مسیحیان امروزی، دین مسیحی مینامند، انتسابی نادرست به عیسای مسیح بوده و او هرگز بر این راه و اعتقاد دستور نفرموده است. دلیل بر این اعتقاد؛ وجود دروغها، خرافات، اسطورهسازیها و ... است که در این مختصر تعدادی از این اعتقادات مخالف صریح عقل، خرافات و باور نکردنیهای دین مسیح را بیان داشته و معتقدیم عیسایی که در قرآن از او نام برده شده، بسیار باورپذیرتر و اخلاقیتر از عیسایی است که در مسیحیت امروز از آن یاد میشود.
3. نقد بر مسیحیت، به معنای رد و انکار تمام اعتقادات و باورهای آنها نیست؛ زیرا آنها نیز با پیامبری الهی مأنوس بوده و کتاب آسمانی داشتهاند، انسانهای بزرگی در پیروی از دین مسیح به کتابت و موعظه پرداختهاند، مجموع اینها و بسیاری از عوامل دیگر سبب وجود برخی دستورات اخلاقی و محبتآمیز شده و به همین جهت مسیحیت را دین محبت و اخلاقی میدانند، مسلکی که دین اسلام نیز آنرا تأیید میکند. بنابر این، آنچه بر مسیحت مورد انتقاد است، اعتقاداتی است که نه اخلاقی و نه عقلانی است و مسلمانان نیز بر همانها انتقاد دارند، مواردی که سبب شده مسیحت امروز از آموزههای عیسی(ع) دور گشته و به او نه به عنوان پیامبر الهی و استاد اخلاق، بلکه فرزند خدا که تنها با اعتقاد به او میتوان به کامیابی رسید، نگاه شود.
اما در این مختصر تعدادی از خرافات و اعتقادات توجیهناپذیر مسیحیت بیان میشود که در میان مردم کمتر به اصل آن پرداخته شده است:
اثر گناه نخستین در میان تمامی نسلهای بشر
داستان نافرمانی حضرت آدم(ع) و خوردن میوه ممنوعه، داستانی است که در تمام ادیان آسمانی، وجود دارد. آنچه مورد نظر ما در این بحث است، نگرش اعتقادی به این داستان بوده که در نظام الهیاتی مسیحی، بسیار اثرگذار است و اعتقادات مختلفی چون تثلیث و فدا شدن عیسی(ع) برای پاک کردن گناه تمام انسانها و ... از این اعتقاد سرچشمه گرفته است.
در اعتقاد مسیحیان، آدم به صورت پاک و تقدّس یافته آفریده شد،[3] ولی هنگامی که از درخت ممنوعه خورد این نافرمانی سبب شد، تقدس یافتگی اولیهاش را از دست بدهد که در نتیجه این گناه، طبیعت آدمی، فاسد و گناهکار گردید. در الهیات مسیحی به نافرمانی آدم و حوا که منجر به سقوط انسان شد، گناه نخستین میگویند. اثر این گناه، تنها در شخص آدم نبود، بلکه در رابطه میان تمام نسل آدم و خداوند اثر داشت.
در نتیجه این گناه، تمام ابنای بشر گناهکار شدند و تمام نسلها از رحمت الهی دور گشتند. بعد از این گناه، رابطه میان انسان و خداوند به حدی بد بوده که پولس قدیس در کتاب مقدس مسیحی، از آن به دشمنی تعبیر میکند.[4] این اعتقاد نقش بسیار کلیدی در زندگی مسیحی دارد؛ زیرا آنان بر اساس این اعتقاد، میگویند خداوند برای از بین بردن این رابطه فرزند خود را فرستاد تا قربانی شود و ما (مسیحیان) با ایمان آوردن به مسیح و اینکه او برای پاک شدن ما قربانی شده، نجات خواهیم یافت.[5] آگوستین، یکی از بزرگترین الهی دانان مسیحی در اینباره میگوید:
«تمام ابنای بشر به علت سقوط آدم به گناه آلوده شدند. گناه، ذهن انسان را تیره و تار ساخت و سبب شد، فرد گناهکار نتواند به درستی بیندیشد و در واقع گناهکار بودن ما کاملاً از کنترل ما خارج است؛ وضعیتی که زندگی ما را از بدو تولد آلوده میسازد و پس از آن نیز بر ما مسلط میشود. گناه، جزء طبیعت بشر شده است و گناه اولیه آدم یک بیماری ارثی را برای بشر حاصل کرد که به صورت ارثی از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود و بشر را در اسارتی فرو برده که خود به خود قادر نیست از چنگال آن رهایی یابد و در حقیقت از نظر یک مفهوم حقوقی، تقصیری را از نسلی به نسل دیگر منتقل میکند و گناه پدری بر تمام فرزندانش بار میشود».[6]
این اعتقاد در کتاب مقدس نیز با صراحت بیان شده است و پولس در نامههای خود آغاز کننده این اعتقاد است.[7]
حال بر این اعتقاد که نقش کلیدی در ادبیات اعتقادی مسیحی است، میتوان پرسید که چگونه گناه یک شخص بر تمام ابنای بشر و در تمام دورانها باقی بوده است؟ چگونه میتوان پذیرفت، شخصی را به جهت گناه یکی از اجداد او در هزاران سال پیش، مؤاخذه کنند و ذات او را گناهکار بدانند و رستگاری را از او بگیرند؟ این اعتقاد چگونه با رحمانیت خداوند سازگار است، که به جهت یک گناه با تمامی ابنای بشر قهر کرده و با آنها دشمن باشد و بعد برای جبران، پسر خود را بفرستد تا با قربانی شدن خود، این گناه را از نسل بشر پاک گرداند. آیا این همان محبتی است که مبلغان مسیحی تلاش میکنند آنرا به گوش همگان برسانند. شباهت این اعتقاد به اسطورههای ادیان ابتدایی بیشتر میماند تا دینی که یک پیامبر آسمانی، مبلّغ آن بوده باشد.
نجات و رستگاری انسان
در ادامه گناه نخستین، این بحث پیش میآید که چگونه این بشرِ سقوط کرده، میتواند خداوند را از خود خشنود سازد. براساس اعتقاد مسیحی، برای جبران این گناه موجود در ذات ما، توبه کافی نیست بلکه برای جبران، نیاز اساسی به پرداخت کفاره و فدیهای پاک و خالص بود. این قربانی باید سالم و بیعیب و نقص میبود تا بتواند غضب خدا را از بشر سقوط کرده، فرو نشاند. بشر، توانایی دادن قربانی را نداشت؛ زیرا تمام بشریت از نسل آدم بودند و میراث گناه بر تمام آنها حاکم بود، در نتیجه موجودی ناقص و معیوب بود. در مقابل، کسی که میبایست جایگزین انسان شود و جریمه و مجازات گناه بشر را متحمل گردد خود باید یک انسان باشد. در نهایت، به جهت نجات انسان از این وضعیت، ایثار کرده و پسرش را که هم ذات وی بود، به صورت یک انسان فرستاد و وی را در عوض گناهان بشر فدیه کرد و مرگ مسیح بر صلیب در حقیقت فدیه و تاوانی بود که پرداخت شد تا بشریت از وضعیت گناه نخستین رهایی یابد. در این نجات، قربانی شدن عیسی(ع) نیز نقش کلیدی دارد: «او برای گناهان ما قربانی داد. این قربانی را از کجا آورد، قربانی پاک و بیعیبی که بتواند تقدیم خدا کند؟ او خود را به عنوان قربانی تقدیم کرد؛ زیرا قربانی دیگری نیافت».[8]
حال هر شخصی که بخواهد به دین مسیحی وارد شود باید بپذیرد که عیسای مسیح در راستای بخشیده شدن گناه انسان فدا شده است و از طریق ایمان به چنین امری، ذات گناهکار انسان پاک میشود: «بعد از اجرای تمام روشهای گذشته، بالأخره خود نجات دهنده ظاهر گردید. به وسیله مرگ خود، گناهان ایمانداران عهد عتیق و عهد جدید را کفاره کرد، اکنون خدا نجات توسط مسیح را به همه عرضه میکند ... تنها چیزی که از انسان خواسته میشود این است که آنچه را خدا در مسیح آماده کرده، استقبال نماید».[9] این اعتقاد با صراحت در کتاب مقدس آمده و اصلیترین اصول دین مسیحی است.[10]
تثلیث
آموزه «تثلیث» از جمله مهمترین اعتقاد مسیحیان است. این اعتقاد با اناجیل چهارگانه همخوانی چندانی ندارد، به گونهای که تنها میتوان برای تثلیث، شواهدی از کتاب مقدس استنباط کرد ولی ادله محکم و صریحی که دلالت بر این اعتقاد بزرگ نماید، وجود ندارد. امّا نظریه تثلیث همیشه مورد اتفاق کلیسا نبوده و بسیاری از مسیحیان، آنرا مورد نقد و بررسی خود قرار دادهاند و حتی اختلافات بسیاری در جامعه مسیحی پیرامون آن شکل گرفته است. گروهی از مسیحیان، با استناد به تعالیم تورات و سخنان مسیح، معتقد به یگانگی و توحید خداوند شده و عیسی(ع) را تنها پیامبر میدانستند. در مقابل، کسانی بودند که به پیروی از پولس، قائل به خداوندی عیسی(ع) شده و تثلیث را تأیید کردند. در نهایت این اختلاف، شورایی در کلیسای مسیحی برقرار شد که به آن شورای «نیقیه» میگویند. این شورا پس از بحث و گفتوگوهای بسیار، نظریه پیروان پولس را تأیید کرد و قول به تثلیث، قول ثابت کلیسای مسیحی گردید.[11] قولی که در درون خود تناقضاتی داشته و اعتقاد به خدای واحد را خدشه دار میکند و معتقد به تثلیثی میشود که هم خدای سهگانه را میپرستد و میگوید اینها سه خدا میباشند و در عین حال خدای واحدی هستند. بر این اعتقاد، ردیات بسیاری از مسیحیان و غیر مسیحیان وجود دارد.[12]
نقش صلیب
با توجه به مباحثی که در مورد گناه نخستین، تثلیث و نجات مطرح گردید، نقش صلیب نیز مشخص میشود؛ زیرا وقتی خداوند خود برای نجات بشر آمده و قربانی شد، انسان نجات پیدا میکند. در این اعتقاد، صلیب وسیلهای برای نجات بشر گردیده است. صلیب وسیلهای بود تا توسط آن انسان گناهکار با فدیه دادن خداوند، پاک و نجات یافته گردد. در نتیجه این عقائد، یک مسیحی به صلیب احترام میگذارد و با آن توسلی به عیسای مسیح کرده و خود را به یاد او و از جانگذشتگی او برای نسل انسان، میاندازد.
اناجیل مسیحیت
تمام عهد جدید که مجموعهای از کتابهای مقدس مسیحیان است، بعد از عیسی(ع) نوشته شده و هیچیک از گروههای مسیحی اعتقاد ندارد که این اناجیل توسط عیسی(ع) کتابت یافته باشد، برخی از این کتابها توسط بعضی از حواریون و برخی دیگر توسط رسولان و مبلغان مسیحی، نوشته شده است. آنها برخلاف ما مسلمانان معتقدند، حضرت عیسی هرگز کتابی نیاورده است و اصلاً لازم نبوده که کتابی بیاورد؛ زیرا عیسی(ع) خود خداست و عین وحی است و کتاب برای آنهایی است که بدانها وحی میشود نه آنکه خود خدا هستند. البته مسیحیان میگویند که نویسندگان اناجیل تحت سیطره روح القدس کتابها را نوشتهاند و این گونه تقدس کتاب را برای خود درست میکنند. نویسندگان این اناجیل افرادی هستند که اسم آنها بر خود اناجیل نهاده شده است. بنابر این، در مسیحیت به کتاب مقدسی معتقد است که ادعایی در اینکه مسیح آورنده و نویسنده آن باشد، وجود ندارد.
فرار از شریعت
طبق آیات قرآن و برخی از اناجیل، عیسی(ع) مهر تأییدی بر شریعت یهود زده و همان شریعت را به مردم سفارش میکرده است و تنها در برخی از احکام تغییراتی داد:
«و آنچه را از تورات پیش از من بوده تصدیق میدارم و [آمدهام] تا برخى از چیزهایى را که [در گذشته به سزاى ستمکارى وگناهانتان] بر شما حرام شده حلال کنم، و براى شما نشانهاى [بر صدق رسالتم] از سوى پروردگارتان آوردهام پس [اى بنىاسرائیل!] از خدا پروا کنید و مرا فرمان برید»؛[13] «گمان مبرید که آمدهام تا تورات و انجیل با صُحف انبیاء را باطل سازم بلکه تا تمام کنم».[14] او حتی بر این امر تأیید نیز کرده و میگوید: «پس هر که یکی از این احکامِ کوچکترین را بشکند و به مردم چنین تعلیم دهد، در ملکوت آسمان کمترین شمرده شود؛ اما هر که به آن عمل آورد و تعلیم نماید، او در ملکوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد. زیرا به شما میگویم تا عدالت شما بر عدالت کاتبان و فریسیان[15] افزون نشود، به ملکوت آسمان هرگز داخل نخواهید شد».[16] این نگاه در میان حواریون عیسی(ع) نیز وجود داشت و آنها نیز خود را یهودیانی مقید میدانستند، با این تفاوت که به مسیح بودن عیسی(ع) معتقد بودند.[17]
اما این نگاه خیلی زود در اقلیت قرار گرفت و حتی با گذر زمان از بین رفت، به گونهای که امروزه شریعتی در دین مسیحی یافت نمیشود. پولس که ادبیات و بنیانهای مسیحیت را شکل داده، نقش کلیدی در این تغییر دارد. مسیحی شدن پولس آغازی بر پایان زندگی کوتاه شریعت در میان مسیحیان بود. او بعد از اینکه اصل گناه نخستین را تقریر کرد و ذات انسان را گناهکار دانست، عیسی(ع) را منجی دانست و گفت با ایمان به مسیح و اینکه او برای پاک شدن گناه انسان قربانی شد، انسان نجات یافته و میتواند از اثر گناه نخستین رها گردد. حال وقتی ایمان به مسیح چنین اثری ایجاد میکند، دیگر چه نیازی به شریعت بوده است، بلکه شریعت برای دورانی بود که عیسی(ع) هنوز نیامده بود: «به خوبی میدانیم که انسان با اجرای احکام شریعت، هرگز در نظر خدا پاک و بیگناه به حساب نخواهد آمد، بلکه فقط با ایمان به عیسای مسیح، پاک و بیگناه محسوب خواهد شد. بنابراین، ما نیز به عیسای مسیح ایمان آوردیم تا از این راه مورد قبول خدا واقع شویم، نه از راه انجام شریعت یهود؛ زیرا هیچکس هرگز با حفظ احکام شریعت، نجات و رستگاری نخواهد یافت».[18] این نظر پولس به علتهای مختلف و با گذشت زمان، مورد قبول جامعه مسیحی میافتد و امروزه در جامعه مسیحی دستوری تحت عنوان عمل به شریعت وجود ندارد. البته اعمالی در قالب شعائر در کلیسای مسیحی وجود دارد که بیشتر آیینهای کلیسایی دارند نه آنچه در تحت مفهوم شریعت قرار می گیرد.[19]
نظریه پولس مخالف نظر خود عیسی(ع) بوده است و حتی مناظره و گفتوگوهایی در این مورد میان او و حواریون عیسی(ع) شکل گرفت و حواریون نظریه او در رد شریعت را نمیپذیرفتند و برخی از آنها رسالهای در این موضوع نوشتهاند.[20] با این حال جامعه مسیحی نظریهای را پذیرفت که مخالف نظریه پیامبر و حواریون او بوده است. البته این انتقاد به غیر از نقدهایی است که بر اصل این نظریه وارد است.
عشای ربانی
در کتاب مقدس داستانی در مورد شب دستگیری عیسی(ع) نقل شده که اهمیت بسیاری دارد. عیسی(ع) در باغی که در همانجا دستگیر شد، به همراه شاگردانش بودند «و چون ایشان غذا میخوردند، عیسی(ع) نان را گرفته برکت داد و پاره کرد، به شاگردان داد و گفت بگیرید و بخورید، این است بدن من و پیاله را گرفته شُکر نمود و بدیشان داده گفت همه شما از این بنوشید، زیرا که این است خون من در عهد جدید که در راه بسیاری به جهت آمرزش گناهان ریخته میشود ...».[21] با توجه به این متن سنتی در کلیسا و در میان مسیحیان شکل گرفت که بدان عشای ربانی میگویند. «آنها در این مراسم، نان و شراب را به عنوان اینکه تبدیل به گوشت و خون عیسی(ع) میشود، میپذیرند. مسیحیان باور دارند که نان حقیقتا به گوشت مسیح و شراب به خون مسیح تبدیل میشود و این نان و شراب در بدنشان دفع نمیشود».[22]
پیرامون این اعتقاد رسم و آیینهای متفاوتی در میان فرقههای مختلف مسیحی شکل گرفته است. اما توجه به این نکته، مهم است که آنها به خصوص در کلیسای کاتولیک،[23] اعتقاد راسخ دارند که این نان و شراب تبدیل به گوشت و خون عیسی(ع) میشود و بحثهای علمی نیز پیرامون آن شکل گرفته و حتی تلاش میکنند از نظر علمی و نوعی معجزه انگارانه این تبدیل را تقریر کنند.
نویسنده: محمد رادمنش
انتهای پیام/
پی نوشت؛
[1]. نساء، 171.
[2]. صف، 6: «هنگامى که عیسى پسر مریم گفت: اى بنى اسرائیل! من که فرستاده خدا به سوى شما هستم توراتى را که نزد من است تصدیق میکنم و نیز بشارت دهنده رسولى هستم که بعد از من میآید، و نامش احمد است».
5330؛ نام احمد در انجیل
[3]. تیسن، هنری، الهیات مسیحی، ترجمه: کشیش میکائلیان، ص 175،حیات ابدی، تهران، بیتا.
[4]. نامه پولس به رومیان؛ 5: 10.
[5]. ر.ک: همان.
[6]. مک کراث، آلیستر، در آمدی بر الاهیات مسیحی، ترجمه دیباج، عیسی، مشاور الهیاتی: فاتحی، مهرداد، ص 475، کتاب روشن، تهران، 1385ش.
[7]. ر. ک: رومیان 5: 12- 19 ؛ قرنتیان، 15: 21 – 22.
[8]. در آمدی بر الاهیات مسیحی، ص 433.
[9]. الهیات مسیحی، ص 196.
[10]. ر. ک: رومیان، 3: 21 – 26.
[11]. سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، درسنامه ادیان ابراهیمی، ص 138 - 139، کتاب طه، قم، 1386ش.
[12]. برای اطلاع از تثیلیث و ردیات آن از نگاه مسلمانان ر.ک:
993؛ اعتقاد مسیحیت به فرزند داشتن خدا
13642؛ آیا کتاب مقدس تثلیث را اثبات می کند؟
[13]. آل عمران، 50.
[14]. متی؛ 5: 17.
[15]. و این دو گروه فرقههای اصلی یهود در آن زمان بودهاند و هر دو گروه از مخالفان اصلی حضرت عیسی(ع) به حساب میآمدند.
[16]. متی، 5: 19 – 20.
[17]. مری جو ویور، در آمدی به مسیحیت، ترجمه: قنبری، حسن، ص 101، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، قم، 1381ش.
[18]. رساله به غلاطیان؛ 2: 16.
[19]. برای اطلاعات بیشتر ر. ک: درسنامه ادیان ابراهیمی، ص 215 – 220.
[20]. برای اطلاعات بیشتر ر.ک: رساله یعقوب.
[21]. متی؛ 26: 26 – 28.
[22]. توفیقی حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، ج 2، ص 52، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، تهران، 1381ش.
[23]. کاتولیک؛ یکی از فرقههای اصلی و بزرگ مسیحی است که بیشترین پیرو را در جامعه مسیحی دارد و قرنها قدرت اول اروپا حساب میشدند. رهبری این کلیسا به دست پاپ بوده و مرکزیت آنها در واتیکان است.
پرسش شما: آیا خاندان حضرت خدیجه(س) مسیحی بودند؟
پاسخ استاد: حضرت خدیجه(س) در حقیقت دختر مکه است. خانواده ایشان باید خیلی مورد مطالعه قرار بگیرد که با کمال تأسف، نگذاشتهاند این امر صورت پذیرد. این خانواده، به دین حنیف و پیرو آیین حضرت ابراهیم(ع) بودند.
اتفاق تاریخ بر این است که خاندان حضرت خدیجه(س)، مسیحی بودند. سؤال ما این است که مسیحی در مکه چه میکند؟! مکه که محل حضرت عیسی(ع) نبوده است. اینها از خاندان عادی مسیحی هم نبودند. تاریخ ثبت کرده است که وَرَقَة بن نَوفَل، عموی حضرت خدیجه(س)، عالم مسیحی است. در مکه مسیحیها آکادمی نداشتند. ورقة بن نوفل در مکه چه کار میکند؟ در کجا درس خوانده بوده است؟ اصالت اینها چیست؟ اینها در تاریخ گم است. تاریخسازی شده است.
حدس ما این است که اینها جزء مهاجرین بودند. اخبار مربوط به ظهور پیامبر(ص) ما، هم بین یهود بود و هم بین مسیحیت. قبلاً گفتیم که پیکره انجیل بشارت است. اساساً انجیل به معنای بشارت است؛ «مبشرا برسول یاتی من بعدی اسمه احمد فلما جاءهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین(صف/ 6)، من به پیامبری که بعد از من میآید بشارت دهنده هستم... .»
بنابراین، علائم در کتب اینها فراوان بود. هر کدام به میزان همتش سعی میکرد به این نقطه نزدیک شود؛ چون میدانستند که در اینجا ظهور میکند. این خانواده، خانوادهای پر همت بود که به اینجا آمده بود. از رفتار حضرت خدیجه(س) هم میشود حدس زد که ایشان متوجه شده بود که زمان، زمان ظهور آخرین پیامبر است. تلاش ایشان این بود که همسر آن پیغمبر شود، تا بتواند به او کمک کند.
یکی از چیزهایی که ما نتوانستیم از تاریخ در بیاوریم و دلیلش هم این است که تاریخ را خراب کردهاند، منشأ ثروت حضرت خدیجه(س) است، که این ثروت عظیم از کجا حاصل شده بود؟ یک زن 40 ساله که به این حد ثروت دارد، او باید از چه موقع به تجارت شروع کرده باشد؟ آیا در آن زمان و در آن محیط ناامن، چنین زنی اجازه تجارت پیدا میکرده است؟ ماجرا چیست؟ این مباحث را نگذاشتند که در تاریخ بیاید و عمداً سرکوب شده است و شاید اگر حقایقش معلوم میشد، در حد بالایی، گرایش جهان مسیحیت به اسلام انجام میگرفت.
به هر تقدیر، این تاریخ نشان میدهد که این خانواده نسبت به پیامبر(ص) یک حالت انتظار داشتند. حضرت خدیجه(س) منتظر بوده و میگشته است تا پیامبر وعده داده شده را پیدا کند. حضرت خدیجه(س)، خانواده پیامبر(ص) را هم میشناخته است. دلیل ما بر این مطلب این است که وقتی حضرت ابوطالب برای تجارت پیامبر(ص) تقاضای مالالتجاره میکند، حضرت خدیجه(س) میسره(مسؤول دفتر خود) را همراه آن حضرت میفرستد. وقتی میسره در بازگشت از سفر میگوید که محمد زیر آن درخت با چنین حالتی نشسته بود، معلوم میشود که او از علائم پیامبران مطلع بوده که آن علامت را فهمیده است.
انتهای پیام/
منبع: جلسه شانزدهم تاریخ تطبیقی(1393/10/16)
اینکه میگویند حضرت خدیجه(س) قبلاً دو بار ازدواج کرده بود و فرزندانی هم داشت، دروغ است. این سخنان، جریانسازی و تاریخسازی است که بعدها اتفاق افتاد. حضرت خدیجه(س) در حقیقت دختر مکه است.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ پیامبر اسلام(ص) به وصیت عبدالمطّلب، وارد خانه ابوطالب شده و تا 25 سالگی در خانه ابوطالب رشد کرد. آن حضرت زمانی که به این سن رسید، خواستار این شد که به صورت مستقل زندگی کند.
در خاندان بنیهاشم رسم بر این بود که به شغل تجارت بپردازند. البته نحوه تجارت آنها به دو صورت بود: سرمایه عدهای به اندازه مدیریتشان بود و عدهای هم بودند که مقدار سرمایه آنها از حد مدیریتشان بیشتر بود.
اینجا لازم است توضیحی درباره کاروانهای تجاریِ آن زمان ارائه دهیم:
کاروانهای تجاری در آن زمان، محمولههای مختلفی را روی شترها حمل میکردند و در مسیر عبور از مبدأ تا مقصد، میدانستند که چه افرادی به چه چیزهایی نیاز دارند؛ بنابراین کالاهای مورد نیاز هر منطقه را تهیه کرده و به اهالی آن منطقه میفروختند.
رئیس این کاروان، تاجر اصلی بود و بنا بر تجربهای که در تجارت داشت، میدانست که باید چه جنسی را در چه منطقهای تهیه کند تا بتواند آن را با سود زیادی در منطقه دیگر به فروش برساند. بنابراین به هر میزان که تاجر در کار خود تبحر داشت، سرمایهاش گردش پیدا میکرد و برایش سودآوری به همراه داشت.
زمانی که پیامبر اسلام(ص) خواست مستقل شده و به سفر تجاری برود، سرمایهای از خود نداشت. جناب ابوطالب از جناب خدیجه(س) سرمایهای درخواست کرد و خودش ضمانت پیامبر(ص) را تقبل کرد. با ضمانت ابوطالب، سرمایهای از طرف جناب خدیجه(س) به پیامبر(ص) داده شد.
جناب خدیجه(س)، مسؤول دفتری به نام مَیسَره داشت که از علمای مسیحی بود. ایشان در یکی از سفرهای تجاری که قرار بود انجام شود، به میسره سفارش کرد موقع بازگشت، گزارشی از سفر و نحوه عملکرد محمد برای من بیاور.
پیامبر(ص) با کاروان تجاری مکه همراه شد و بر اساس محاسباتی که داشته و میدانست که چه اجناسی را در کدام مناطق تهیه کرده و در کجا به فروش برساند، دقیقا به میزان سرمایه، به سوددهی رسید. متبحرترین تاجر هم نمیتوانست به این صورت عمل کند. این مقدار سودآوری، امر غیر عادی بود، خصوصا که این سفر برای پیامبر(ص)، سفر اول تجاری محسوب میشد.
جناب خدیجه(ص) از میسره گزارش سفر را خواست. ایشان گفت که اولاً بالای سر ایشان همیشه سایه بود. دوم اینکه در فلان منطقه درختی است که در ساعت معینی از روز، هر کسی به شکل خاص زیر آن نشسته باشد و این حوادث اتفاق افتاده باشد، او یا نبی است یا وصی نبی است؛ ایشان دقیقاً در زیر آن درخت، در همان حالت نشسته بود.
بحثی در خاندان حضرت خدیجه(س)
جناب خدیجه(س) بعد از این گزارشِ سفر، برای جناب ابوطالب پیام داد که من حاضرم با فرزند شما ازدواج کنم. اینکه میگویند حضرت خدیجه(س) قبلاً دو بار ازدواج کرده بود و فرزندانی هم داشت، دروغ است. این سخنان، جریانسازی و تاریخسازی است که بعدها اتفاق افتاد. حضرت خدیجه(س) در حقیقت دختر مکه است. خانواده ایشان باید خیلی مورد مطالعه قرار بگیرد که با کمال تأسف، نگذاشتهاند این امر صورت پذیرد. این خانواده، به دین حنیف و پیرو آیین حضرت ابراهیم(ع) بودند.
اتفاق تاریخ بر این است که خاندان حضرت خدیجه(س)، مسیحی بودند. سؤال ما این است که مسیحی در مکه چه میکند؟! مکه که محل حضرت عیسی(ع) نبوده است. اینها از خاندان عادی مسیحی هم نبودند. تاریخ ثبت کرده است که وَرَقَة بن نَوفَل، عموی حضرت خدیجه(س)، عالم مسیحی است. در مکه مسیحیها آکادمی نداشتند. ورقة بن نوفل در مکه چه کار میکند؟ در کجا درس خوانده بوده است؟ اصالت اینها چیست؟ اینها در تاریخ گم است. تاریخسازی شده است.
حدس ما این است که اینها جزء مهاجرین بودند. اخبار مربوط به ظهور پیامبر(ص) ما، هم بین یهود بود و هم بین مسیحیت. قبلاً گفتیم که پیکره انجیل بشارت است. اساساً انجیل به معنای بشارت است؛ «مبشرا برسول یاتی من بعدی اسمه احمد فلما جاءهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین(صف/ 6)، من به پیامبری که بعد از من میآید بشارت دهنده هستم... ».
بنابراین، علائم در کتب اینها فراوان بود. هر کدام به میزان همتش سعی میکرد به این نقطه نزدیک شود؛ چون میدانستند که در اینجا ظهور میکند. این خانواده، خانوادهای پر همت بود که به اینجا آمده بود. از رفتار حضرت خدیجه(س) هم میشود حدس زد که ایشان متوجه شده بود که زمان، زمان ظهور آخرین پیامبر است. تلاش ایشان این بود که همسر آن پیغمبر شود، تا بتواند به او کمک کند.
یکی از چیزهایی که ما نتوانستیم از تاریخ در بیاوریم و دلیلش هم این است که تاریخ را خراب کردهاند، منشأ ثروت حضرت خدیجه(س) است، که این ثروت عظیم از کجا حاصل شده بود؟ یک زن 40 ساله که به این حد ثروت دارد، او باید از چه موقع به تجارت شروع کرده باشد؟ آیا در آن زمان و در آن محیط ناامن، چنین زنی اجازه تجارت پیدا میکرده است؟ ماجرا چیست؟ این مباحث را نگذاشتند که در تاریخ بیاید و عمداً سرکوب شده است و شاید اگر حقایقش معلوم میشد، در حد بالایی، گرایش جهان مسیحیت به اسلام انجام میگرفت.
به هر تقدیر، این تاریخ نشان میدهد که این خانواده نسبت به پیامبر(ص) یک حالت انتظار داشتند. حضرت خدیجه(س) منتظر بوده و میگشته است تا پیامبر وعده داده شده را پیدا کند. حضرت خدیجه(س)، خانواده پیامبر(ص) را هم میشناخته است. دلیل ما بر این مطلب این است که وقتی حضرت ابوطالب برای تجارت پیامبر(ص) تقاضای مالالتجاره میکند، حضرت خدیجه(س) میسره(مسؤول دفتر خود) را همراه آن حضرت میفرستد. وقتی میسره در بازگشت از سفر میگوید که محمد زیر آن درخت با چنین حالتی نشسته بود، معلوم میشود که او از علائم پیامبران مطلع بوده که آن علامت را فهمیده است.
خدیجه(س) در جستوجوی پیامبر آخرالزمان
در اینجا میخواهیم به پاسخ این سؤال بپردازیم که چرا حضرت خدیجه(س) میسره را همراه پیامبر(ص) فرستاد؟
علت اقدام مذکور این بود که حضرت خدیجه(س) احتمال قوی میداده است که در مورد پیامبر(ص) درست حدس زده است. ایشان با آن ثروت فراوان، به تمام خواستگارهای فراوانش جواب رد میداده است؛ در حالی که چنانچه گفتهاند، فقط یکی از خواستگارهای ایشان 400 تا غلام داشته است. آن کسی که 400 تا غلام دارد، باید 1000 تا 2000 شتر داشته باشد. این فرد آمده بوده و حضرت خدیجه(س) جواب رد داده بود. ایشان منتظر پیامبر آخرالزمان بود و پس از سفر تجاری مذکور، یقین پیدا کرد که محمد همان است. و از همین رو بود که برای حضرت ابوطالب پیغام داد که من حاضرم با ایشان ازدواج کنم.
از طرفی، جواب حضرت ابوطالب هم که گفت: «من باید با خود محمد مطرح کنم»، نشان میدهد که در آن طرف هم، حضرت به دنبال مورد خاص خودش بوده است.
خدای متعال ثروت عظیمی را در اختیار حضرت خدیجه(س) قرار داد تا پشتیبان مالی پیامبر اکرم(ص) باشد. هر حرکتی که به لحاظ مالی پشتیبانی نشود، نمیتواند تداوم داشته باشد. زمانی که پیامبر اسلام(ص) حرکتش را در مکه آغاز کرد، کسی از بنیهاشم نمیتوانست پول در اختیار ایشان قرار دهد.
ازدواج پیامبر اسلام(ص) با خدیجه(س)
جلسه خواستگاری تشکیل میشود و خیلی از بزرگان و ثروتمندان شهر دعوت شده بودند. چون حضرت خدیجه(س) به همه ثروتمندان جواب رد داده بود، آنها از این موضوع خیلی ناراحت بودند و از همین رو میخواستند جلسه را تحقیر کنند. قرار بود وَرَقَة بن نَوفَل خطبه عقد را بخواند، اما حضرت خدیجه(س) فرمود: عموجان، خودم عقد را میخوانم. آن بانوی بزرگوار خطاب به پیامبر اسلام(ص) گفت: من خویش را به تزویج شما درآوردم و مهر را هم خودم میدهم.
جماعت حاضر با این گفته خدیجه(س) به هم ریخت. یک نفر از آنها گفت: رسم بر این است که مهر را مرد بدهد؛ پس چرا تو میخواهی آن را بپردازی؟ جناب ابوطالب بلند شد و گفت: اگر داماد کسی مانند فرزندان شما باشد، باید هزاران مهر دهید تا به شما دختر دهند؛ اما اگر داماد کسی مانند برادرزاده من باشد، باید زنان پول دهند تا او حاضر شود با آنها ازدواج کند.
ابوطالب سخنانش را اینگونه ادامه داد که محمد در عرب نظیر ندارد؛ بلکه در عالم نظیر ندارد و هیچ کس مثل او نیست. کسی از حاضران گفتههای ابوطالب را انکار نکرد و این قابل تأمل است؛ با وجود اینکه هنوز پیامبر اکرم(ص) به رسالت مبعوث نشده، سخن ابوطالب مورد تأیید بزرگان مکه قرار میگیرد.
این ازدواج تحقق پیدا کرد و حضرت خدیجه(س) در همان ابتدا به پیامبر(ص) فرمود: تمام اموال را به شما بخشیدم. معلوم بود که اگر مدیریت پیامبر اکرم(ص) روی این اموال بیاید، چه اندازه افزوده میشود.
البته آن حضرت هم، قبل از بعثت و بعد از آن، به این پولها نیاز داشت. قبل از بعثت، این اموال را در امور خیر صرف میکرد؛ فلذا بعد از اینکه به رسالت مبعوث شد و از مردم مکه پرسید که من چگونه انسانی در بین شما بودم، اوصافی که برای ایشان بیان کردند، از همین زاویه قابل توجه است؛ گفتند: تو به یتیمهای ما رسیدگی میکردی؛ دختران بیجهاز را جهاز میدادی؛ علیالدوام به ما مهمانی میدادی؛ بدهکاریهای ما را ادا میکردی و ... .
این ویژگیها به دلیل جمع کردن نیرو نبود، بلکه خصلت آن حضرت انجام دادن اینگونه امور بود؛ اما بالأخره تأثیر خود را میگذاشت، و از همین رو، وقتی ایشان مبعوث شده و با تحریک سران قریش، مورد آزار اهالی مکه قرار میگرفت، توسط خود همان مردم مداوا میشد؛ چرا که ناگهان به آن سابقه بازگشته و یادشان میآمد که این همان فردی بود که برایشان خدمات زیادی انجام داده است.
منبع: جلسه شانزدهم تاریخ تطبیقی(1393/10/16)
بزرگترین مانع در مقابل ادعاهای بنیاسرائیل، انبیای الهی بودند. پیامبران با افرادی که با ابزار دین میخواستند به حاکمیت نامشروع دست یابند، مخالفت و مقابله میکردند. همین امر سبب شد که بنیاسرائیل، انبیا را پیوسته از سر راه خود بردارند، تا اینکه زمان حضرت عیسی(ع) فرا رسید.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ آخرین پیغمبری که بنیاسرائیل او را مفقودالاثر کردند، حضرت عیسی(ع) بود. آن پیامبر الهی به آنها میگفت: شما تورات را خواندهاید و خوب میدانید که در آن کتاب آمده است پیامبر آخرالزمان میآید و دینش باید بر تمام دنیا استیلا یابد. بنیاسرائیل عیسی(ع) را از گفتن این سخنان نهی کردند، اما چون آن حضرت بر سخنانش پافشاری کرد، در نهایت او را کشتند. البته به عقیده آنها کشته شده است، و الا ما چنین اعتقادی نداریم.
علت از میان بردن حضرت عیسی(به نظر آنها) این بود که آن پیامبر در برابر خواسته موهومشان که حاکمیت جهانی بود، ایستادگی کرد. البته زمانی که حضرت سلیمان(ع) آمد، آنها به حکومت جهانی رسیدند؛ اما رسیدن به این حکومت، با قدرت خود بنیاسرائیل نبود، بلکه با قدرت ماورائی انجام گرفت؛ خداوند، باد و حیوانات را در اختیار حضرت سلیمان(ع) قرار داد، و به این طریق، ایشان هم دنیا را گرفت.
انحراف بنیاسرائیل در همین حکومت حضرت سلیمان(ع) هم ادامه پیدا کرد. به آن پیامبر میگفتند: این حکومت برای تو نیست، بلکه متعلق به ماست! موقعی هم که حضرت سلیمان(ع) آنها را نهی کرد، توجهی نکرده و به سراغ سحر و جادو رفتند تا حکومت را از آن حضرت بگیرند.
به هر حال، بنیاسرائیل جریان پنهان و اثرگذار تاریخ شدند؛ گروهی مدّعی، بی منطق، کشتارگر، و البته کاربلد.
در داستان حضرت عیسی(ع)، این گروه به این نحو به خواستههایشان رسیدند: کاهنان، بزرگان و علمای یهود درباره آن پیامبر الهی گفتند که او دروغگو است. در منطقه فلسطین درگیری شد و فرماندار منطقه قدس که تحت حاکمیت روم بود، دخالت کرد تا امنیت را برقرار کند. وی، حضرت عیسی(ع) و بزرگان یهود را احضار کرد و در مذاکره با آن پیامبر متوجه شد که ایشان انسان صالح و بیگناهی است؛ بنابراین از آن حضرت، رفع اتهام نموده و به آنها حکم کرد که حق ندارید عیسی را مورد آزار و اذیت قرار دهید.
بزرگان بنیاسرائیل با رئیس حاکمیت روم مکاتبه کردند که چرا فرماندار تو به نظرات ما عمل نمیکند؟(آنها به فرماندار پیشنهاد کرده بودند که عیسی را از بین ببرد). حاکم روم به فرماندار نامه نوشت و واقع قضیه را از او جویا شد. فرماندار در پاسخ وی گفت: تا آنجا که من بررسی کردم، ادعای بزرگان یهود درست نیست، چرا که عیسی سخن بیدلیلی نگفته است و اهل شمشیر کشیدن هم نمیباشد. دوباره طی نامهای، حاکم به فرماندارش نوشت که من تو را در آن منطقه نصب نکردهام تا حق و باطل را تشخیص دهی؛ وظیفه تو، پذیرفتن سخنان علمای یهودیه است!
علمای یهود، اهل کتاب و باتجربه بوده و با آگاهی و علم روشن به مبارزه با دین آمده بودند. اگر کسی عالم به دین بوده و به مبارزه با آن برخیزد، سختترین ضربهها را به آن دین وارد خواهد کرد. در رأس علمای یهود، فردی به نام شائول بود.(احتمالا این کلمه به معنای پرسشگر بوده است، و چون او فردی محقق بود -و چنانچه میگویند، حتی بر فلسفه یونان تسلط کامل داشت- این اسم بر وی اطلاق میشده است).
او با حضرت عیسی(ع) درافتاده بود و سخنانش هم مورد تبعیت دیگران قرار میگرفت. پس از مدتی منازعه با آن پیامبر خدا، بالأخره نیروی نظامی آورده و خانه حضرت را محاصره کردند تا او را آنجا به قتل رسانند؛ اما چون نتوانستند حضرت عیسی(ع) را ببینند، شخص دیگری را گرفته و او را اعدام کردند.
به این ترتیب، تهدید حضرت عیسی(ع) تمام شد و دو مطالبه برای بنیاسرائیل باقی ماند: 1. خراب کردن تربیتیافتگان عیسی(ع)؛ 2. خراب کردن کتاب عیسی(ع). اگر کتاب عیسی(ع) و تربیتیافتگان او را خراب میکردند، به خواستهشان رسیده بودند. بالأخره، هم کتاب عیسی(ع) را خراب کردند و هم تربیت یافتگانش را. خراب کردن افرادی که با حضرت عیسی(ع) بودند، به این نحو انجام گرفت که بعضی را کشتند و بعضی را هم با پول فراوان منحرف کردند.(1)
اتهامزنی بزرگان بنیاسرائیل در مورد حضرت مریم(ع)
بزرگترین مانع در مقابل ادعاهای بنیاسرائیل، انبیای الهی بودند. پیامبران با افرادی که با ابزار دین میخواستند به حاکمیت نامشروع دست یابند، مخالفت و مقابله میکردند. همین امر سبب شد که بنیاسرائیل، انبیا را پیوسته از سر راه خود بردارند، تا اینکه زمان حضرت عیسی(ع) فرا رسید.
آنها با اینکه میدانستند حضرت موسی(ع) به آمدن عیسی(ع) خبر داده است، و آن پیامبر الهی پدر نخواهد داشت، حضرت مریم(ع) را متهم به فحشا کردند. علت اتهامزنی این بود که میخواستند مادر و فرزند را بکشند. البته عوامالناس واقعیت مطلب را نمیدانستند و مریم(ع) در نظر آنها متهم به فحشا بود.
اگر خدای متعال به حضرت مریم(ع) کمک نمیکرد، خود و فرزندش، حضرت عیسی(ع) کشته میشدند. زمانی که آمدند مریم(ع) و بچه را سنگسار کنند، آن بانوی بزرگوار گفت: واقع قضیه را از خود بچه بپرسید. حضرت عیسی(ع) شروع به تکلم کرد.
یاریرسانی حواریون به حضرت عیسی(ع)
پس از اینکه حضرت عیسی(ع) با انکار علما و بزرگان یهود مواجه شد، خطاب به حواریون فرمود: کیست که در راه خدا به من یاری رساند؟ حواریون ابراز آمادگی کردند که به آن پیامبر الهی مدد رسانند:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ کَما قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصاری إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّه»(صف/14).
حضرت عیسی(ع) به حواریون گفت: اگر میخواهید با من باشید، باید مهاجرت در راه خدا را بپذیرید، و این نکته را بدانید که امکانات زندگی بسیار محدود خواهد بود. آنها قبول کرده و شروع به تبلیغ نمودند.
کشته شدن فرد نفوذی به جای حضرت عیسی(ع)
حضرت عیسی(ع) دائما در حال سیر بود و دشمنان نمیتوانستند او را پیدا کنند؛ اما موقعی که در خانهای ساکن شد، یکی از حواریون که نفوذی یهودیها بود، محل اختفای آن پیامبر را فاش کرد و علمای فاسد یهود، فرماندار قدس(شائول) را که از روم دستور میگرفت، آوردند تا او جناب عیسی(ع) را محاصره کند. حضرت عیسی(ع) به اطرافیانش فرمود: آنها به اینجا آمده و یک نفر از شما را به جای من خواهند کشت. دشمنان آمده و اتفاقا همان فرد نفوذی را به علت شباهتش به حضرت عیسی(ع) دستگیر نموده و اعدام کردند.
قرآن، جریان مشتبه شدن امر بر آنها را چنین بیان میکند: «وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَـکِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُواْ فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا»(نساء/157).
فرماندار قدس(شائول) پس از غیبت حضرت عیسی(ع) حدود هفت سال به مخالفتهایش با آیین آن پیامبر و پیروانش ادامه داد. پس از این برهه، روزی در شهر دمشق به جلسهای رفت که مؤمنین به حضرت عیسی(ع) در آنجا حضور داشتند. از آنجایی که آن افراد او را میشناختنند، بر جان خود ترسیدند، اما با کمال تعجب دیدند که شائول هم مانند آنها نماز و دعا میخواند. او گفت: از این پس، من هم با شما هستم؛ چرا که عیسی آمده، برای من ثابت کرد که خود و دینش بر حق است.
محور شدن شائول یهودی در مسیحیت و تحریف آن
مسیحیان دمشق پس از ادعای شائول، به او گفتند: عیسی چگونه تو را قانع کرد؟ شائول گفت: زمانی که وارد دمشق میشدم، عیسی بر من متجلی شده و گفت: مگر تو من را نکشته بودی؟ گفتم: بله. او گفت: بعد از اینکه من را کشتی، سه روز بعد زنده شده و به آسمان رفتم و الآن هم زنده هستم. آمدهام که به تو بگویم: دست از مخالفت با من بردار.
شائول عالم بزرگ یهود و به قول معروف، دین یهود مانند یک انگشتر در دستش بود. موحد شدن ناگهانیاش نوید بزرگی برای جامعه موحدین آن روز بود؛ مانند اینکه ابوجهل ناگهان مسلمان شود. این شخص که تا چندی قبل از بزرگان یهودی بود، به یک باره محور دین حضرت عیسی(ع) شد.
برنابا، یکی از حواریون که شخصیت بسیار ممتازی بود، متوجه شد مطالبی را که شائول میگوید، تحریفی است و سخنان حضرت عیسی(ع) نمیباشد. شائول سخنانش را به نام حضرت عیسی(ع) میگفت، اما آیات انجیل را غلط تفسیر میکرد. برنابا به او تذکر داد که گفتههایت طبق انجیل نیست؛ اما شائول قبول نکرد. موقعی که برنابا تذکر بیشتری به او داد، شائول گفت: این، اختلاف قرائت است. در پی این گفتوگوها برنابا متوجه شد که شائول دروغگو است.
به تدریج، کتاب انجیل متعدد شد و تفسیرهای متفاوتی از آن به وجود آمد. به جایی رسید که حدود صد انجیل با آیات متفاوت وجود داشت. در این بین، انجیل برنابا هم با کشته شدنش از بین رفت.(آنچه که اجمالاً از تاریخ به دست میآید، این است که برنابا کشته شد. اگر او فرصت پیدا میکرد، میتوانست شائول را افشا کند).
با وقوع این تحریفات در کتاب آسمانی، در دین حضرت عیسی(ع) چند دستگی به وجود آمد. البته علمای صالح زیادی وجود داشتند، اما زمانی که تحریفها آمد و حاکمیتها از تحریفها حمایت میکردند، افرادی که حقیقتگو بودند، ضربه میخوردند.
نمونهای از تحریفات در مسیحیت
کشور روم در زمان حضرت عیسی(ع)، با اینکه میدانست آن حضرت بر حق است، به شدت مقاومت کرده و به دین مسیحیت نمیگروید، اما توسط شائول به این دین گرایش پیدا کرد؛ البته به مسیحیتی گروید که دقیقاً در اختیار یهود بود. لقب شائول، پولَس شد؛ یعنی آزاد و رهاشده. امروز در جهان مسیحیت، اسم پولس از حضرت عیسی(ع) بیشتر به کار میرود. کلمه «پل» هم از کلمه پولس است که زیاد به کار میرود، در حالی که اسم حضرت عیسی(ع) را کمتر به بچههایشان میگذارند.
البته تحریفات به طور مطلق به دین حضرت عیسی(ع) وارد نشد. عمده کاری که شائول انجام داد، این بود که بشارتها به پیامبر اسلام(ص) را از بین برد و آن بشارات را به ظهور مجدد حضرت عیسی(ع) تبدیل کرد. یک مسأله اساسی آنها را تهدید میکرد که عبارت بود از ظهور پیامبر اسلام(ص). آنها درباره پیامبر اسلام(ص) اطلاعات کاملی داشتند و بر اساس آن اطلاعات، برنامهریزی کردند که از ظهور و بروز آن حضرت جلوگیری کنند.(2)
انتهای پیام/
منابع؛
1 - جلسه چهاردهم تاریخ تطبیقی(1393/09/11)
2 - جلسه پانزدهم تاریخ تطبیقی(1393/09/18)
مسیحیان صهیونیست معتقدند که برای ظهور مجدد مسیح باید علائم ظهور را، که از جمله آنها تشکیل دولت یهودی در سرزمین فلسطین است، فراهم کرد و در راستای این عقیده از اسرائیل و یهودیان به شدت حمایت مالی و سیاسی و عقیدتی دارند.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ مسیحیان صهیونیست عنوان گروههای مسیحی بنیادگرائی است که به شدت علاقمند به تشکیل دولت یهودی در فلسطین بوده و حمایت از آن را یک وظیفه مقدس برای خود میدانند. آنان براساس تفاسیری که از کتاب مقدس نمودهاند معتقدند که جنگ آخرالزمان که منجر به ظهور مجدد مسیح و پیروزی او و سپاهش خواهد شد، در صحرای «مجدّو» در فلسطین خواهد بود و نبرد «هر مجدون» (Armagedon) که رویاروئی نهایی ایمان و کفر است و به تشکیل دولت هزار ساله مسیح منجر خواهد شد، در آن سرزمین و تنها پس از گردهمایی بندگان برگزیده خدا در قلمرو «ارض موعود» به عنوان یک ملت، رخ خواهد داد.[1]
به اعتقاد مسیحیان صهیونیست این بندگان برگزیده خداوند، همان قوم یهود هستند که خداوند سعادت دنیا را به آنان عطا کرده همچنانکه سعادت اخروی را نصیب مسیحیان و پیروان مسیح نموده است.[2]
گروههای صهیونیست مسیحی که ظهور مجدد مسیح را نزدیک دانسته و برای تحقق علائم ظهور تلاش دارند، خود را «مسیحیان از نوزاده شده» نامیده و «غسل تعمید مجدّد» نمودهاند. آنان معتقدند که نبرد خونین «آرماگدون» را نخواهند دید و آزار و تألمات حاصل از جنگ را نخواهند چشید، بلکه از سوی خداوند به آسمانها ربوده خواهند شد و در آنجا مسرور و متنعم خواهند بود تا وقتی که با بازگشت مسیح به زمین همراه او به زمین بازگشته و دوران حکومت هزارسالة او را ببینند.[3]
مسیحیان صهیونیست به حصول هفت مرحله برای پایان جهان و ظهور مجدد مسیح، براساس نوشتههای کتاب مقدس و تفاسیری که نمودهاند، اعتقاد دارند، آن مراحل عبارتند از:
1. بازگشت یهودیان به فلسطین.
2. ایجاد دولت یهود در آن سرزمین.
3. موعظه شدن انجیل در بنی اسرائیل و دیگر مردم دنیا در تمام نقاط.
4. سرور و تنعم مؤمنان بر کلیسا و ربوده شدن آنها به بهشت (Rapture).
5. دوران فلاکت و ظلم و مصیبت عظیم به مدت هفت سال و نبرد با پیروان دجال (Anti-Christ).
6. وقوع جنگ هرمجدون (آرماگدون) در صحرای مجدّد (ماگیرو) در اسرائیل.
7. شکست لشکریان دجال و استقرار پادشاهی مسیح. پایتخت این پادشاهی اورشلیم خواهد بود. این حکومت توسط یهودیانی که به مسیح پیوسته و مسیحی شدهاند، اداره خواهد شد.[4]
ناگفته نماند در میان گروههای مسیحی صهیونیست در مورد جزئیات مراحل یاد شده و خصوصیات آن، کمابیش اختلافاتی وجود دارد، برخی احداث مسجد سوم سلیمان را، و برخی دیگر ذبح گوساله سرخ مو را، همراه و همگام با عقاید صهیونیستهای یهودی به آن مراحل افزودهاند.[5]
تاریخچه پیدایش صهیونیسم مسیحی
پیدایش این طرز تفکر به قبل از تشکیل دولت اسرائیل و حتی قبل از ظهور جریان فکری یهودیت صهیونیستی باز میگردد. با ترجمه کتاب مقدس به زبانهای مختلف و در دسترس بودن آن برای تمامی آحاد جامعه، برخی با مطالعه و تحقیق و تفسیری که به عمل آوردند، روی مطالب مربوط به آخرالزمان و علائم آن متمرکز شده و در صدد تحقق آن علائم برای سرعت بخشیدن به ظهور مجدد مسیح برآمدند. این نظر که تشکیل دولت یهود در فلسطین نشانه بازگشت مسیح خواهد بود، اولین بار توسط «اُلیور کرمول» (Oliver Cromwoll) و «پاول فلگنهاور» (Paul Felgenhaver)، از رهبران پروتستانهای قرن 17 م مطرح گردید.[6]
در اواخر قرن نوزدهم میلادی، مسیحیان پروتستان جهت تشکیل دولت یهودی در فلسطین و تحقق پیش گوئیهای کتاب مقدس، پیشنهادهایی را مطرح کردند. در سال 1848 م «واردر کرسون» (Warder Cerson)، کنسول امریکا در قدس، با حمایت و کمک صهیونیستهای مسیحی، در «وادی رفائیم» یک اقامتگاه و محله یهودی نشین ایجاد کرد. و در سال 1818 م «ادوین شرمن والیس (Edwin Sharman Wallas) کنسول آمریکا در فلسطین گفت:
«مردمی که منتظر سرزمین موعودند به محض تأمین شرایط زندگی و تأمین امنیت به این سرزمین خواهند آمد، یا باید این امر را به جا آورند و یا بی ارزش بودن پیش گوئیهای کتاب مقدس را بپذیرند.»[7]
دولت انگلیس نیز تحت نفوذ مسیحیان صهیونیست، توسط کنسولگری خویش در قدس، تمامی یهودیان فلسطینی را علی رغم اینکه شهروندان دولت عثمانی بودند، تحت زعامت خود قرار داد.[8]
اما آنچه باعث استحکام عقیده «مسیحیت صهیونیستی» و رواج آن شد حمایت یهودیان و صهیونیستهای یهودی بود. آنان توانستند با حمایت از این جریان فکری به اهداف مهمیدست یابند. از جمله:
ـ به زیر کشیدن کلیسای کاتولیک، یعنی کانون بزرگ خصومت و دشمنی علیه یهود، از اریکه قدرت و بزرگ نمودن پروتستانها در مقابل آنها.
ـ فراهم ساختن روند یهودی سازی در سرزمینهای اشغالی.
ـ ایجاد اشتیاق و علاقه در میان عموم مسیحیان نسبت به تشکیل دولت اسرائیل، و حمایت از آن.[9]
هم اکنون جریان مسیحیت صهیونیستی با اعتقاد به اینکه یهودیان و اسرائیل به بهترین صورت، قادر به اجرای
برنامههای خدا در سرزمین موعود و آماده ساختن شرائط بازگشت دوباره مسیح، هستند پایگاهها و تشکیلات زیادی را برای حمایت از اسرائیل تأسیس نمودهاند که به برخی از آنها اشاره میشود:
1. کیش ابراهیم (Abrahamic Faith)
2. جنبش مسیحی برای اسرائیل (Christian Action For Israeil)
3. تشکل مسیحیان دوستدار اسرائیل (Christian Friends For Israeil)
و بسیاری تشکلهای دیگر همچون حمایت از انجمنهای مذهبی اسرائیل، توجه به اورشلیم، تجربههای جلیل، مقاومت برای اسرائیل، صدای شیپور و... که برنامههایی برای تعلیم دادن یهودیان و بازگشت آنها به اسرائیل و مقابله با افکار ضد یهودی و... دارند.[10]
نقد تفکر مسیحیت صهیونیستی
تفکر مسیحیت صهیونیستی رسواتر از آن است که مورد نقد و بررسی قرار گیرد و بیشتر به جریانی سیاسی شباهت دارد که برای کسب سلطه بر جغرافیای فرهنگی و خاکی مسلمانان (از نیل تا فرات)، به آموزهای توراتی و بنیادهای دینی متمسک شده. زمینه سازی برای ظهور مسیح ـ علیهالسلام ـ را بهانه حضور در منطقه خاورمیانه، حمایت از اسرائیل و لشکرکشی به کشورهای اسلامی مانند عراق، قرار داده است.
با این وجود عقاید این فرقه با این نقد روبرو است:
اولاً : پیش گوئیهای کتاب مقدس قابلیت تفسیر و تأویلاتی غیر از آنچه مسیحیان صهیونیست ادعا میکنند، نیز دارند.
ثانیاً: زمینه سازی برای تحقق پیش گوئیها هرگز مجوّز جنایت و کشتار عدهای بی گناه و یا اخراج آنها از سرزمین آبا و اجدادی شان نمیتواند باشد.
ثالثاً: باید توجه داشت که بر فرض که قوم برگزیده خدا همان قوم یهود باشد. برگزیدگی آنها برای انجام تکالیف الهی و وظایف خاصی بوده است و این هرگز به آن معنا نیست که این قوم دارای حقوقی خاص و یا ویژگیهای برتر باشند.[11]
آیات زیادی از کتاب مقدس بیانگر این مطلب است که برگزیدگی قوم یهود منوط به اطاعت از اوامر و دستورات الهی و نهی از تخلف از آنها است.[12] نه اینکه ایشان دارای برتری ماهوی و ذاتی باشند. و در این زمان قوم برگزیده قومی دیگر هستند. قومی که مطیع دستورات خدا بوده سرتا پا عشق و محبت نسبت به ذات او باشند.
نتیجه سخن اینکه: مسیحیان صهیونیست معتقدند که برای ظهور مجدد مسیح باید علائم ظهور را، که از جمله آنها تشکیل دولت یهودی در سرزمین فلسطین است، فراهم کرد و در راستای این عقیده از اسرائیل و یهودیان به شدت حمایت مالی و سیاسی و عقیدتی دارند.
زیر بنای عقیده آنان تفاسیری از آیات کتاب مقدس است که به هیچ وجه نمیتواند وافی به مقصودشان باشد.
نوشته: محمد قاسم زاده
پی نوشتها:
[1]. مکاشفه یوحنا، 16/16.
[2]. آیات زیادی از کتاب مقدس به برگزیدگی قوم یهود اشاره دارد: پیدایش 22/15، خروج 11/3-6، تثنیه 7/5-8.
[3]. صاحب خلق، نصیر، مقالة مسیحیت صهیونیستی، مجله «موعود»، شماره 41، ص 14.
[4]. همان، گریسهال سل، تدارک جنگ بزرگ، ترجمه خسرو اسدی، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول، 1377 ش، ص 19.
[5]. عبدالوهاب المسیری، موسوعة الیهود و الیهودیه و الصهیونیة، قاهره، دارالشروق،1999 م، ج 6، ص 137 .
[6]. نصیر صاحب خلق، مقاله «مسیحیت صهیونیستی»، مجله «موعود»، شماره 41، ص 14.
[7]. همان، ص 15.
[8]. همان.
[9]. همان، ص 12.
[10]. شفیعی سروستانی، فاطمه، تشکیلات مسیحی حامیاسرائیل، مجله موعود، ص 24
[11]. نگا: مقاله «قوم یهود از برگزیدگی تا نژادپرستی»، نوشته عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، مجله هفت آسمان، شماره 22، ص 113-133.
[12]. سفر خروج، 19/5؛ سفر تثنیه 7/5؛ سفر لایان 29/14 -17 .
پرسش شما: تحریف تورات و انجیل به چه معناست؟
پاسخ استاد: دو آیه درباره علمای یهود نازل شده است:
1. «إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولَـئِکَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ» (بقره/159)؛
2. «مِنَ الَّذِینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَیّاً بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِى الدِّینِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللهُ بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤمِنُونَ إِلاّ قَلِیلاً» (نساء/46).
خدای متعال در این دو آیه میفرماید: علمای یهود بعد از اینکه مراد آیات بر ایشان توضیح داده شد، معنای آن را تغییر دادند.
تورات و انجیل تحریف شدهاند، اما تحریف تطبیقی؛ فلذا تورات و انجیل موجود به زبان عِبری، قابل محاجه علیه علمای یهود و نصارا است. البته این نوع تحریف، صرفا مربوط به زمان پیامبر اکرم(ص) نیست، بلکه همین الآن هم علمای آنها مشغول به تحریف هستند.
ضمن اینکه تورات و انجیل فعلی، دالّ بر پیامبر ما(ص) هست، ولی علمای آنها با علم، این مطلب را کتمان میکنند و آیاتی که اوصاف و اخبار آن حضرت را بیان میکند، به صورت غلط ترجمه میکنند.
آیاتی هم که در تورات و انجیل فعلی درباره کُشتی با خدا و امثال آن وجود دارد، همگی ترجمههای غلط است و در اصل متن عِبری آنها موجود نیست. تمام مطالبی که این گونه ترجمه شدهاند، الفاظ چند پهلو هستند که میشود به شکل درست هم معنا کرد.
در بعضی از آیات قرآن هم این سخن صادق است؛ چنانچه اگر آیه «وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَى»(انفال/17) را به دست یک مترجم بیاطلاع از معارف اسلامی بدهیم، از این آیه، مسأله جبر و خدای تیرانداز را برداشت میکند.
لازم به ذکر است اینکه در آیات قرآن، آمده است: «وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَ أحِبّاؤه ...»(المائده/18)، باید توجه داشت که خدای متعال نمیگوید: تورات و انجیل چنین گفتند، بلکه از قول یهود و نصارا نقل میکند که گفتند: ما بچههای خدا هستیم! همچنانکه وهابیون وقتی میگویند: «شیعه مسلمان نیست»، سخن قرآن نیست، بلکه سخن کتب وهابیون است که شیعه را مسلمان نمیدانند.
پس همان طور که قرآن لسان مخصوص داشته و نیاز به تفسیر پیامبر(ص) دارد، تورات و انجیل هم اینگونه است و نیاز به تفسیر دارد.
انتهای پیام/
منبع: جلسه بیست و ششم تاریخ تطبیقی(1394/02/15)
شاکله دین عیسی(علیهالسلام) فریسی ستیزی بود و آشکارا به آن حمله کرده بود. اما پولس با نامهها و کتابهای خویش لبه تیز فریسی ستیزی عیسی(علیهالسلام) را کنُد و مسیحیت را دین آشتی با یهود ساخت.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ پس از عیسی(علیهالسلام) سازمان یهود نفس راحتی کشید، اما مبارزه با دین مسیح همچنان ادامه یافت. به گفته اناجیل، حضرت عیسی(علیهالسلام) پترس(۱) را به جانشینی خود برگزید و امتش را به پیروی از او فراخوانده بود.(۲)
از عبارات انجیل چنین بر میآید که ماموریت پترس عام بوده و شامل غیر یهودیان نیز میشده است.(۳) پترس پس از صعود عیسی(علیهالسلام) به آسمان در میان پیروان او نقش محوری داشت. این امر به خوبی از عبارت باب اول کتاب «اعمال رسولان» برمیآید. پترس در مواردی حتی به سراغ غیر یهودیان نیز رفته و بین آنها فعالیت کرده است.(۴)
تا حدود سال ۴۰ میلادی یعنی حدود ۱۰ سال پس از حیات زمینی عیسی(علیهالسلام) اوضاع به همین منوال بود. در این زمان شخصی به نام شائول به مسیحیت گروید و به پولس تغییر نام داد.(۵)
پولیس، از فریسیان و علمای بزرگ یهود و دشمن سرسخت مسیح بود. او به شدت دستگیری و قتل عیسی(علیهالسلام) را دنبال میکرد و بر مسیحیان سخت میگرفت و آنان را شکنجه و آزار میداد.(۶)
وی برای دستگیری نوایمانان مسیحی که گریخته بودند از رئیس کاهنان نامه گرفته بود و به سوی دمشق میرفت که در نزدیکی دمشق نوری در اطرافش درخشید و صدایی شنید که به او گفت: شائول، شائول چرا بر من جفا میکنی؟ او پرسید تو کیستی؟ و پاسخ شنید من آن عیسی هستم که تو بر او جفا میکنی.
سپس حضرت به وی دستور داد به شهر برود تا دستور بعدی به او برسد. هنگامی که پولس وارد دمشق شد، مومنان مسیحی به وحشت افتادند و معابد مسیحی هشدار دادند که شائول یهودی آمده و آتشی به راه خواهد انداخت.
وی وارد معبدی شد و گفت: نترسید من با شما هم فکر هستم. تاکنون خطا میکردم و اکنون دریافتهام که حق با شماست و عیسی(علیهالسلام) مرا به پیروی از مسیر حق فراخوانده است.(۷)
این ماجرا را لوقا که بعداً توسط پولس(یاسولس) ایمان آورده و شاگرد خصوصی او بود در کتاب «اعمال رسولان» نقل کرده است. هشت باب نخستین این کتاب درباره پترس(جانشین راستین عیسی(علیهالسلام)) و تلاشهای اوست، اما از باب نهم به بعد بیشتر به مسافرتهای تبلیغی پولس بین مردم میپردازد که باعث شد عده فراوانی در شهرهای مختلف به مسیحیت بگروند.
حتی برنابا که از حواریون خوب عیسی(علیهالسلام) بود نخست جذب عقاید دروغین پولس شد؛ چرا که پولس تمام تفسیر تورات را میدانست و آن را حفظ بود. به تدریج برنابا دریافت که آموزههای پولس دارای انحرافاتی است. پس به او اعتراض کرد اما پولس پاسخ داد تفسیر من و تو از انجیل متفاوت است.(۸)
به تدریج بین پولس و دیگر حواریون از جمله پترس اختلافاتی در زمینههای عقیدتی، عملی و رهبری جامعه مسیحیت روی داد. پولس برگزیدگی پترس از سوی عیسی(علیهالسلام) را پذیرفته بود، اما مدعی بود ماموریت پترس تنها در میان یهودیان بوده و بعدا حضرت عیسی(علیهالسلام) همان مأموریت را در امتها به او سپرده است.(۹)
مسئله به اینجا ختم نشد بلکه پولس رو در روی پترس ایستاد و با او مخالفت کرد. حتی او را به نفاق متهم ساخت و سایر یهودیان هم با وی نفاق کردند، به حدی که برنابا نیز در نفاق ایشان گرفتار شد.(۱۰)
از آن پس، دو پرچم در جامعه مسیحیان زمان برافراشته شد و مردم نیز به دو گروه تقسیم شدهاند. دستهای بنا به سفارش مسیح(علیهالسلام) از پترس و حواریون پیروی کردند و دسته دیگر که بیشتر غیر یهودیان بودند پولس را به رهبری برگزیدند. پولس الهیاتی جدید پدید آورد که هرگز با سخنان عیسی(علیهالسلام) انطباق نداشت.(۱۱)
به اعتقاد او عیسی(علیهالسلام) مقام الوهی و فوق بشری داشت. او خدا بود که جسم گرفت.(۱۲) تا به صلیب رود و قربانی گناه انسان شود.(۱۳) به تدریج علمای بزرگ آن زمان که به مسیح اعتقاد داشتند حقیقت را دریافتند، ولی دیگر دیر شده بود.
پولس تمام انجیلها را باطل اعلام کرد و تنها سخن خویش را حجت دانست.(۱۴) شاکله دین عیسی(علیهالسلام) فریسی ستیزی بود و آشکارا به آن حمله کرده بود.(۱۵) اما پولس با نامهها و کتابهای خویش لبه تیز فریسی ستیزی عیسی(علیهالسلام) را کنُد و مسیحیت را دین آشتی با یهود ساخت.
این مطلب را میتوان از مجموع نامههای پولس دریافت.(۱۶) بدین ترتیب یهود با نفوذ دادن پولس در مسیحیت آن را از درون تهی ساخت؛ به گونهای که تاکنون تمام جهان مسیحیت در خدمت یهود به کار گرفته شده است.
البته حواریونی مانند برنابا و پترس به همراه برخی از علما و بزرگان مسیحیت در مقابل تحریفگریهای پولس ایستادند ولی از طرفی پولس از عالمان بزرگ یهود بود که تسلط زیادی بر مباحث کتاب مقدس داشت و از طرف دیگر حکومت روم(۱۷) نیز طرفدار یهود بود.
در روایات اسلامی چندین بار نام پولس آمده و او عامل کلیدی انحراف گمراهی در میان مسیحیان معرفی شده است. امام موسی بن جعفر(علیهالسلام) در روایتی طولانی سرزمینی را در جهنم معرفی میکند که ویژه بدعت گذاران و گمراهان بزرگ است. در این سرزمین پنج تن از امتهای پیشین از جمله پولس قرار دارند.(۱۸)
همچنین در حدیث دیگر فرمودهاند رسولان خدا در عصر خویش و پس از خود، به شیطانهایی مبتلا بودند که آنان را میآزردند و مردم را پس از آنان گمراه میکردند.(۱۹) پولس و نسطور در امت عیسی(علیهالسلام) این چنین هستند(۲۰) بعدها مرسیون اندیشههای پولس را ادامه داد.(۲۱)
انتهای پیام/
منبع: دشمن شدید، دفتر اول(برگرفته از دروس خارج استاد مهدی طائب) چاپ دوم، زمستان 95، انتشارات شهید کاظمی، صص200-203
پی نوشت؛
1 – نام اصلی پترس، شمعون است. او این لقب را از مسیح(ع) هدیه گرفت. در منابع اسلامی نیز نام وصی عیسی(ع)، شمعون آمده است. ر.ک: من لایحضره الفقیه، ج4، ص176
2 – ر.ک: عهد جدید، انجیل یوحنا، باب 21، شماره های 15-18
3 – همان، انجیل متی، باب 28، شمارهای 19-20
4 – همان، اعمال رسولان، باب10
5 – همان، باب 9، شماره1-31
6- همان، بابهای 6-8
7- همان، باب9
8- همان، باب15، شماره های 36-40
9 – همان، رساله پولس به غلاطیان، باب2، شماره های 7-13
10 – همان، شماره های 11-13
11 – المیزان، ج3، ص312
12 – نساء، 171
13 – رساله پولس به غاطیان، باب3، آیه13
14 – حدید،27؛ مائده،47
15 – عهد جدید، انجیل متی، باب23
16 – همان، رساله پولس به رومیان
17 – حکومت روم پس از این که شائول به مسیحیت گرایید و به پولس تغییر نام داد، مسیحیت را پذیرفت.
18 – ثواب الاعمال، ص216
19 – الخصال، ص399
20 – بحارالانوار، ج25، ص373
21- مرسیون یا همان مارسیون کسی است که مسیحیان او را نخستین بدعت گذار مسیحی می دانند. می توان او را احیاگر اندیشه های پولس در قرن دوم و عامل اصلی شکل گیری مسیحیت فعلی دانست.