-
سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۲۲ ب.ظ

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی جلسه هفتادم درس تاریخ تطبیقی با موضوع قیام بنی الحسن.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی جلسه هفتادم درس تاریخ تطبیقی با موضوع قیام بنی الحسن.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی جلسه شصتونهم درس تاریخ تطبیقی با موضوع تلاش بنیعباس برای منحرف کردن عنوان اهلبیت.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی جلسه شصتوهشتم درس تاریخ تطبیقی با موضوع سیاستهای بنیعباس برای مقابله با اهلبیت(ع):
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی جلسه شصتوهفتم درس تاریخ تطبیقی با موضوع قدرت گرفتن بنیعباس.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی جلسه شصتوششم درس تاریخ تطبیقی با موضوع زمینهسازان حکومت بنیعباس.
با سخنرانی امام سجاد(علیهالسلام) در شام، ورق برگشت؛ لذا یزید گفت: اینها را با احترام برگردانید. در بازگشت اسرا از شام، ملاحظه کنید که این کاروان از کجا عبور کرد تا از شام خارج شود؟ اگر کاروان را در روز و از وسط شهر بیرون بردند، معلوم میشود که چه تغییری حاصل شده بود!
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ امام سجاد(علیهالسلام) را به نماز جمعه آوردند. قانون این است که اسیر را باید به نماز جمعه بیاورند. یزید حضرت را بین خودش و پسرش خالد نشاند. اگر ورق برنگشته بود، حضرت را کنار خودش و فرزندش نمینشاند؛ میگفت: عقب بنشیند؛ در حالی که با اکرام آوردند.
هنوز عوامالناس نفهمیده بودند که این اسرا چه کسانیاند؛ فقط یکتعدادی که سر راه و تعدادی که در کاخ بودند فهمیدند. نگذاشتند خبر بین توده مردم که حدود چهارصد تا پانصدهزار نفر میشدند، منتشر شود. در نماز جمعه، خطیب که فردی غیر از یزید بود، اصلا اشاره ندارد که اینهایی که کشته شدند، چه کسانی هستند. شروع کرد راجع به امام حسین(علیهالسلام) بهعنوان خوارج، بدی گفتن؛ اما نمیگوید که این اسیر کیست.
وقتی سخنرانی خطیب جمعه تمام شد، امام سجاد(علیهالسلام) بلند شد و به یزید فرمود: اجازه میدهی من بروم بالای این چوبها تا کمی صحبت کنم؟ اسیر در نماز جمعه حق حرف زدن با یزید را ندارد؛ به همین جهت، امام سجاد(علیهالسلام) اجازه گرفت.
دلیل دیگری که حضرت اجازه گرفت، این بود که در آن زمان، صدا به عقب نمیرسید؛ جارچی داشتند که پشت به سخنران و رو به جمعیت، سخنان خطیب را تکرار میکرد و نفر بعدی هم سخنان این جارچی را تکرار میکرد تا اینکه همگی میشنیدند. اگر امام سجاد(علیهالسلام) بدون اجازه بالای منبر برود، چند نفر میشنوند؟! ولی اگر یزید بگوید برو، جارچیها همگی سخنان امام(علیهالسلام) را تکرار میکنند.
یزید به حضرت اجازه نداد. مردم تا حالا ندیده بودند اسیر تقاضای سخنرانی کند و نمیدانند که این اسیر هم کیست؛ لذا گفتند: یزید! چرا نمیگذاری؟ بگذار برود حرف بزند؛ ببینیم چه میخواهد بگوید. یزید نتوانست مقاومت کند؛ لذا به امام(علیهالسلام) اجازه داد و حضرت هم به بالای منبر رفتند.
مخاطبین حضرت کافر نیستند. ایشان با جماعتی روبهروست که کافی بود یک اطلاعات به آنها بدهد تا تبلیغات امام حسین(علیهالسلام) در مکه، در همینجا اثر کند. اقامت امام حسین(علیهالسلام) در مکه تا ایام حج طول کشیده و در آن ایام هم، حضرت امیرالحاج بودند. همین شام تعداد زیادی حاجی داشته و فهمیدهاند که حسینبنعلی(علیهالسلام) حج را رها کرده و رفته است. اگر الآن بفهمند چه اتفاقی افتاده است، کار تمام میشود.
حضرت سجاد(علیهالسلام) از مکه و منا شروع کردند: «أنا بن مکة و مِنی». چرا حضرت از اینجا شروع کردند؟ رفتن امام حسین(علیهالسلام) از مکه به سمت کربلا خیلی سروصدا کرد و همگی در ذهن دارند که آن حضرت فرموده بود یزید میخواهد حرم امن الهی را با کشتن من در اینجا هتک حرمت کند؛ اما آنها گفتند یزید آدم خوبی است. بهمحض اینکه امام سجاد(علیهالسلام) گفت: «أنا بن مکة و منی»، همه کسانی که به مکه رفته بودند، برایشان سؤال شد که این اسیر چه ربطی به مکه و منا دارد؟
زمانی که حضرت معرفی خودشان را ادامه داده و به علی(علیهالسلام) و فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) رسیدند، ضجهها بلند شد و همه گریه کردند. یزید دید با این وضع، ممکن است شورش بشود؛ به مؤذن دستور داد اذان بگوید. مؤذن شروع کرد به اذان گقتن و حضرت سکوت کرد. وقتی مؤذن به نام رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) رسید، حضرت فرمود: ساکت شو. مؤذن هم ساکت شد؛ چون او بیشتر طالب بود بداند چه اتفاقی افتاده است.
نوع سخنرانی امام سجاد(علیهالسلام) در آن جلسه، بهگونهای بود که قلوب این جماعت از این به بعد، به دست حضرت است. مکه و منا؛ زمزم و صفا؛ خدیجه کبری(سلاماللهعلیها) و فاطمه زهرا(علیهالسلام) و علیبنابیطالب(علیهالسلام). این مردم که با حضرت خدیجه(سلاماللهعلیها) مشکلی نداشتند؛ با رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مسئلهای ندارند.
اگر مردم شام با علیبنابیطالب(علیهالسلام) مسئله دارند، اما به هر حال، خلیفه چهارم هستند؛ بالأخره داماد رسول خداست. اگرچه در صفین مقابل حضرت آمدند، اما امام حسن مجتبی(علیهالسلام) و امام حسین(علیهالسلام) هرکدام حدود 10 سال کار کردند و خیلی از ذهنها برگشته است. اگرچه لعنت میکنند، اما علی(علیهالسلام) را بهعنوان خلیفه چهارم قبول دارند. با فاطمه زهرا(علیهالسلام) هم که مشکلی ندارند.
وقتی مؤذن ساکت شد، امام(علیهالسلام) به یزید فرمود: این پیامبری که نامش برده شد، جد تو بود یا جد ما؟ اگر بگویی جد تو بود، همه میدانند که دروغ میگویی. حضرت فرمود: چرا فرزند پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را کشتی؟ چرا ما را به اسارت آوردی؟
مردم همگی منتظرند تا یزید توضیح بدهد. اینجا دومین موضعی بود که یزید گفت: خدا ابنمرجانه را لعنت کند؛ من نمیخواستم اینگونه شود!
خیلی مهم است که بعد از حدود 40 روز از یک عملیات، دشمن به غلط کردن بیافتد. امام حسین(علیهالسلام) خیلی کار کرد و سقوط دشمن از همانجا شروع شد.(1)
گفتیم که عاشورا حرکتی بود برای شکستن سد جهالتی که روی چشم مردم کشیده شده بود و حق را مطلقا نمیتوانستند ببینند و باطل مطلق را حق میدیدند. و نیز گفتیم که قیام عاشورا از آغاز تا انجام، تمام حرکاتش طبق برنامه الهی، و بهصورت فعالانه بود نه انفعالانه؛ فلذا امام سجاد(علیهالسلام) دقیقآ میدانند که در کجا صحبت کنند.
آن حضرت، شرایط را بهگونهای ترسیم میکنند که این اتفاق بیافتد؛ گرچه دشمن، خودش بهدلیل جهالتش نمیفهمد که این حرکتی که الآن در اینجا انجام میدهد، به سود جبهه حق است.
تأثیر روشنگریهای امام سجاد(علیهالسلام) در شام
با سخنرانی امام سجاد(علیهالسلام) در شام، ورق برگشت؛ لذا یزید گفت: اینها را با احترام برگردانید. در بازگشت اسرا از شام، ملاحظه کنید که این کاروان از کجا عبور کرد تا از شام خارج شود؟ آیا کاروان را شبانه از دمشق بیرون بردند یا روز؟ آیا از بیراهه بردند یا از وسط شهر؟ اگر کاروان را در روز و از وسط شهر بیرون بردند، معلوم میشود که چه تغییری حاصل شده بود!
ورود کاروان به شام، مثل خروجش نبود؛ ورود به شام، ورودی بود که مردم نسبت به این کاروان جهل مطلق داشتند؛ اما هنگام خروج، کاروان را شناخته بودند.
مردم مدینه چگونه از حادثه عاشورا باخبر شدند؟
وقتی کاروان به ابتدای مدینه رسید، امام سجاد(علیهالسلام) فرمود: داخل شهر نشوید؛ همینجا بایستید. حضرت بهسراغ شاعر فرستاد و به او فرمود: برو و ورود ما را به مردم اطلاع بده.
یک علامت سؤالی در اینجا هست که آیا مردم مدینه، با آمدن کاروان از داستان عاشورا باخبر شدند یا قبل از آن، مطلع شده بودند؟ زمان، زمانی نیست که اهالی شهر قبل از کاروان باخبر شده باشند؛ بهدلیل اینکه حادثه در بیابان رخ داده و کسانی که از آن بیابان برمیگردند، از اهالی مدینه نیستند؛ بلکه همگی سپاه عمرسعدند که به کوفه برمیگردند.
برای مطلع شدن مردم مدینه، باید مسافری از کوفه به مدینه رفته و خبر بدهد. تبادل تجاری زیادی هم بین کوفه و مدینه دیده نمیشود تا اینکه مسافر تجاری به مدینه رفتوآمد کند. مسافرانی که از کوفه به سمت مدینه میروند، نوعا باید برای عمره باشند؛ درحالیکه معمولا در محرّم کسی از کوفه به مدینه برای عمره نمیرود؛ چون تازه از حج برگشتهاند.
معمولا مسافرت برای عمره از ماه صفر شروع میشود. پس میماند اینکه خود دستگاه حکومتی خبر را ببرد؛ اما دستگاه حکومتی هم هیچ انگیزهای برای انتشار خبر بعد از آن جوی که در کوفه با ورود اسرا به راه افتاده بود، ندارد؛ بلکه برعکس، دستگاه حکومتی میخواهد کاری کند که خبر پنهان بماند.
اگر گفته شود که امسلمه، همسر پیامبر(ص) از طریق معجزه از جریان باخبر شده بود، میگوییم این قضیه مخصوص ایشان است؛ اما از مردم مدینه، کسی باخبر نشد. برای مطلع شدن مردم، بایستی امسلمه میرفت در کوچه و خیابان داد میزد، درحالیکه طبق دستور آیه شریفه «و قَرنَ فی بیوتِکُنَّ و لا تَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجاهلیة الاُولی»(احزاب/33) نباید در جامعه حضور پیدا میکرد که البته وی به این دستور قرآن هم عامل بود. نهایتا برای اطرافیانی که محرم ایشان بوده یا درون خانه برای دیدار میآمدند، میتوانست اطلاع بدهد.
بنیهاشم هم مردی ندارد؛ هرکس که بود، همراه امام حسین(علیهالسلام) به کربلا رفت. فقط محمد حنفیه مانده بود. عبداللهبنجعفر را هم نمیدانیم که مدینه بود یا مکه.
امام سجاد(علیهالسلام) میخواهند طوری حرکت کنند که مردم ماجرا را بفهمند. حضرت به شاعری که احضار کرده بودند فرمود: برو به مردم مدینه خبر بده. نوع خبر دادن این شاعر خیلی زیبا بود: «یا أهلَ یثربَ لا مُقامَ لکم بها... »(لهوف، ص98). درعرب وقتی میگویند: یا أهل المدینة لا مُقامَ لکم بها، یعنی یک حادثهای اتفاق افتاده که نابودکننده است؛ مثلا وقتی سیل میآید، میگویند: لا مُقامَ لا مُقامَ؛ یعنی فرار کنید. این شاعر هم محلهبهمحله داد میزد: «یا أهلَ یثربَ لا مُقامَ لکم بها».
همه از خانهها بیرون ریختند که چه اتفاقی افتاده؟ گفت: بیایید مسجد تا خبر دهم. وقتی همه به مسجد آمدند و مسجد پر از جمعیت شد، بالای منبر رفت و تتمه شعرش را خواند:
«یا أهل یثربَ لا مُقامَ لکم بها/ قُتِلَ الحسینُ فَأدمُعی مِدرارُ»
... حسین کشته شد... و سرش را در شهرها چرخاندند.
مردم تعجب کردند و پرسیدند: حالا کجاست؟ گفت: کاروان امام حسین(علیهالسلام) الآن بیرون شهر است.
یک بار مدینه برای جنازه امام حسن(علیهالسلام) از مسجد به طرف قبرستان بقیع حرکت کرد و یک بار هم در این مورد که میگویند: خرجتِ المدینة. همه آمدند و دیدند کاروان با مردان بنیهاشم از مدینه رفته و الآن با یک مرد برگشته است.(2)
انتهای پیام/
منابع؛
1 - جلسه پنجاه و چهارم تاریخ تطبیقی استاد طائب(1395/10/01)
2 - جلسه پنجاه و پنجم تاریخ تطبیقی استاد طائب(1395/10/08)
برخلاف این تصور که سازمان شیعه که در دوران امام باقر(ع) و امام صادق(ع) قوت گرفت، زمان پایه گذاری این سازمان قدرتمند مربوط به دوران امام سجاد(ع) است.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ در دوران امام سجاد(علیهالسلام) ایشان درمورد سازمان شیعه چند گونه عمل فرمودند؛
1 - به دستور ایشان عدهای از شیعیان مانند سعید بن جبیر علنی و مخفیانه و بدون هیچ گونه نشانهای که دال بر ارتباط با امام سجاد(علیهالسلام) از آن بروز کند شروع به فعالیت نمودند، لذا سعید بن جبیر که از اعضای عالی سازمان شیعه و از شیعیان ناب امام سجاد(علیهالسلام) محسوب میشد به صورت علنی فعالیت خود را دنبال کرد، ولی ارتباط خود را با امام سجاد(علیهالسلام) مخفی نگه داشت، به همین دلیل او از فقها و علمای عامه هم محسوب میشد که حافظهای عجیب داشت و با نقل فضائل و روایات پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) حجاج را در مدت خلافت در مدینه فلج کرد.
اما در عین حال کسی از ارتباط وی با امام سجاد(علیهالسلام) کوچکترین اطلاعی نداشت و هیچ کس هم او را از نیروهای آن حضرت قلمداد نمیکرد، زیرا وی تنها تا امام حسین(علیهالسلام) سخن میگفت و در مورد علیبنالحسین(علیهالسلام) هیچ چیزی نمیگفت و به شدت در مورد امام سجاد(علیهالسلام) تقیه را رعایت میکرد؛ از اینرو اهلسنت او را از علمای خود محسوب کرده، از روات بزرگ اهل سنت به شمار میرود و آنان روایات منقول از او را قبول دارند و به دلیل حافظه بسیار قوی در مکه، مدینه و کوفه به نقل روایات مشغول بود.
2 - دومین اقدام آن حضرت(علیهالسلام) در توسعه سازمان شیعه آن بود که به دستور ایشان عدهای نیز از درون سازمان شیعه آرام و بدون سر و صدا فعالیت خود را آغاز کنند و ادامه بدهند که میتوان به ثابت بن دینار و ابوحمزه ثمالی اشاره نمود. آنها و خاندانشان همگی از شاگردان ویژه امام سجاد(علیهالسلام) و امام باقر(علیهالسلام) به شمار میرفتند که در خانواده آنها غیر ثقه یافت نمیشد و ثابت و فرزند او محمد و فرزند محمد همگی ثقه بودند. ابوحمزهای هم که دعای ابوحمزه را از امام(علیهالسلام) شنید و حفظ کرده و آن را مکتوب کرده بود و ترویج میداد(به ویژه در دوران معاویه و یزید) آن هم معارفی در دعای ابوحمزه ثمالی که اگر همین دعا در زمان امام حسن(علیهالسلام) نقل میشد آنها را کفرآمیز میخواندند.
از آنجایی که عبدالملک خودش در محیط مدینه تربیت شده بود بالطبع نمیتوانست با این معارف مبارزه کند. لذا با این معارف و اینگونه شاگردان، امام سجاد(علیهالسلام) مبارزهای در مقابله با جریانی آغاز نمودند که از بیان و نوشتن معارف دینی جلوگیری میکرد و به ترویج معارف الهی و حقایقی پرداختند که تاکنون و در دوران قبل از آن همواره زیر سوال میرفت و یا با آنها مبارزه میشد.
3 - اقدام سوم امام(علیهالسلام) هم تاثیرگذاری بر علمای مدینه و سامان بخشیدن به فضای بود که در دوران عبدالله بن زبیر و به دلیل لشکرکشیهای متعدد وی در فتح مکه، مدینه، کوفه و بصره به وجود آمد و او با ایجاد حاکمیت مستقل برای خود منجر به نوعی بههم ریختگی در حاکمیت مرکزی آن روز در دنیای اسلام شده بود و این مشکلی بود که با به قدرت رسیدن عبدالملک مروان وی تلاش داشت برای سامان دادن به این اوضاع و احوالی که به دست عبدالله بن زبیر به وجود آمده بود گام بردارد که حضرت(علیهالسلام) نیز در همین مسیر کمک نمودند و در ضمن از فرصت به دست آمده برای تاثیرگذاری بر اوضاع استفاده فرمودند.
در این دوران که مصادف با اوایل حکومت عبدالملک مروان و استقرار قدرت بود وی سعی کرد با امام سجاد(علیهالسلام) درگیر نشود، از این جهت فرصتی برای امام(علیهالسلام) به دست آمد تا با تدبیر ایشان سازمان شیعه صورت قوی و مستحکم به خود بگیرد تا در ادامه حیات خود بتواند در دوران امام باقر(علیهالسلام) و امام صادق(علیهالسلام) و در اوج درگیری بنیامیه و بنی عباس ظهور و بروز پیدا کند.(1)
به همین دلیل در همین دوران شیعیان توانمندی مانند ابوحمزه ثمالی و ابوخالد کابلی پرورش یافتند.
البته در پایان این فصل لازم است به جریان چهارمی هم اشاره نماییم که در این ایام و در اوج تلاشهای امام سجاد(علیهالسلام) و در حاکمیت اسلامی ظهور و بروز پیدا کرد و آن جریان حرکتی بنی عباس است که علی رغم اطلاع بنی امیه از آن با آن از طرف ایشان مبارزه هم صورت نمیگرفت که تنها دلیل آن را هم میتوان در این امر دانست که مبدأ بنی امیه و بنی عباس یکی بوده و ظاهراً هم به بنیامیه دستور داده شده بود که به آنها کاری نداشته باشند، زیرا در صورت هر مقابلهای از طرف بنی امیه عمال نفوذی دشمنان اسلام(سازمان یهود) در همان جریان متقابلاً در پیکره حکومت اموی آنها را نیز به هم میریخت.(2)
انتهای پیام/
منبع: کتاب ثاقب جلد 2، نگاهی تحلیلی به تاریخ صدر اسلام، مؤلف حجتالاسلام والمسلمین طائب، تحقیق و نگارش محمدمهدی حامدی، چاپ اول سال 95، انتشارات رشید، صص71-72 و 74-76
پی نوشت؛
1 – برخلاف این تصور که سازمان شیعه که در دوران امام باقر(ع) و امام صادق(ع) قوت گرفت، زمان پایه گذاری این سازمان قدرتمند مربوط به دوران امام سجاد(ع) است.
2 – اصولاً توطئهها در حاکمیتها توسط سازمان یهود یا عوامل داخلی آنان پی ریزی و دنبال میشد.
علیرغم همه هجمههای عباسیان، امام هادی(ع) موفق به تعمیق جریان وکالت شیعی و بسط مفهوم امامت به عنوان ستون خیمه تمدن شیعی شد.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ پانزدهم ذیحجه مصادف با تولد امام هادی(ع) است. در مورد نقش علمی و تمدنی این امام بزرگوار شیعیان با حجتالاسلاموالمسلمین محمدامین نخعی، پژوهشگر علوم دینی و مشاور عالی مدیر کل سازمان مدارس صدرا به گفتوگوی پرداخته که مشروح آن تقدیم مخاطبان میشود؛
زمان حیات امام هادی(ع) مصادف با آخرین مرحله قرون وسطی در اروپا است
اگر به لحاظ تاریخی حیات امام هادی(ع) را مطالعه کنیم حیات ایشان در قرن دو هجری و قرن هشتم میلادی سپری شده است. قرن هشتم میلادی دوره اول قرون وسطی است و در این تاریخ غربیها به تدریج تا سال هزار که آخرین مرحله از قرون وسطی است غرب مسیحی را در تقابلی با جهان اسلام قرار میدهند که در سالهای بعدی منجر به جنگهای صلیبی میشود.
قبل از آن هم غربیها در آندلس در تقابلی با اسلام بودند و تقریباً دو تمدن اسلامی و تمدن غربی در آندلس شمالی و جنوبی مماس بر هم بودند. نکته مهم آن است که اگر بخواهیم این دوره را به درستی تحلیل کنیم هم باید به روابط درونی جهان اسلام و تمدن اسلامی که بیشتر پایه سنّی دارد و مربوط به بنیعباس و بنیامیه است، بپردازیم هم به تمدن غرب. همچنین واکاوی کنیم که تکاپوی جریان شیعه و نهاد امامت برای ایجاد خط سومی در جهان اسلام چه بوده است.
همچنین لازم است به وقایع و زمینهسازی امامان قبل از امام هادی(ع) که فضای فعالیت ایشان را متأثر نموده و اتمسفر سیاسی فرهنگی اجتماعی دوره امام هادی(ع) و نه فقط زمان تولد ایشان بپردازیم تا بفهمیم در پس زمینه و عصری که قرار داشتند ایشان چه تدابیر و اقداماتی برای حفظ و پیشبرد اسلام اتخاذ کردند.
قدرت و نفوذ عباسیان در داخل و خارج از جهان اسلام
از دوران هارونالرشید خلیفه مقتدر عباسی تا اواخر دوره بنیعباس، عباسیان وسعت جغرافیایی تمدنی زیادی یافتند و بر سرزمینهای زیادی سیطره داشتن، از نظر فرهنگی هم بنیعباس مخصوصاً در دوران مامون که هم عصر امام رضا(ع) و امام جواد(ع) است به اقتدار علمی بالایی رسیدند. مورخین آن دوران را عصر شکوفایی علم مینامند و نظامیهها و دانشگاههای بزرگی در جهان اسلام شکل میگیرند به طوری گوستاو لوبون مورخ، از این دوران به عنوان دورانی با پیشرفتها و امتیازات بالای علمی و فرهنگی نام میبرد و دوره بنیعباس را با تمجید فراوان دوران شکوفایی تمدن به اصطلاح اسلامی برخاسته از حکومت بنیعباس میداند.
عباسیان به لحاظ سیاسی هم در اقتدار بالایی قرار گرفتند و امنیت را در سراسر امپراطوری بزرگ خودشان ایجاد کردند و شهرهای بزرگی مثل بغداد، نیشابور، شام و سامرا در این دوران شکل گرفتند که از جهت معماری، از جهت علم، اقتدار سیاسی و امنیتی شهرهای حائز اهمیتی هستند و داستانهای هزار و یک شب بخشی از وقایع بغداد بزرگ در دوران بنیعباس است. در واقع با جریانی قوی و پیچیده به عنوان رقیب مقابل جریان امامت و حق در دوران امام هادی(ع) روبهرو هستیم در این زمان متوکل خلیفه عباسی است.
در عین حال تمدن غرب در دوره قرون وسطی بسر میبرد و شهرهای مقتدر جدی در اروپا که بتواند در مقابل شهرهای بزرگ و مقتدر امپراطوری عباسیان قرار بگیرد، وجود ندارد تنها در مناطقی چون منطقه شارلمانی اقتدار مشاهده میشود. اما امپراطوری رم به لحاظ سیاسی، علمی، جغرافیایی و فرهنگی از اقتدار بالایی برخوردار نیست و همین موضوع وجهه تمدنی و سیاسی بالایی به عباسیان بخشیده بود. مطالبی که ذکر شد ناظر به اتمسفر زیستی زمان حیات امام هادی(ع) در داخل و خارج از جغرافیای اسلام است.
اما باید بدانیم در جهان اسلام عملکرد نیروهای فعال علمی و سیاسی چه آرایشی داشته و تقابلها و رقابتهای سیاسی علمی جهان اسلام بین عباسیان و جریان امامت چگونه بوده تا بتوانیم نقش اهلبیت(ع) را در ساخت جلوهای از تمدن اسلامی که مطلوب جریان حق است نشان دهیم. لذا از تقابل جهان مسیحیت با جهان اسلام عبور میکنیم و به نحوه رقابت بین جریانهای خیر و شر در درون حاکمیت جهان اسلام میپردازیم.
همه ائمه برای تشکیل حکومت اسلامی تلاش و مبارزه جدی داشتند
همه اهلبیت(ع) به دنبال این هستند که به هسته مرکزی حاکمیت برسند نه تنها خودشان بلکه طرفدارانشان هم تلاش دارند مدیریت کانون اصلی حکمرانی بر جامعه را در دوره هر یک از امامان معصوم کسب کنند چرا که معتقدند عنان حاکمیت در طول تاریخ باید به دست نیروهای حق بیفتد و در این تلاش هیچ تردیدی ندارند. لذا اگر میبینیم که امامان معصوم برخی از افراد را از حضورهای حاکمیتی منع کردند صرفاً آن افراد ظرفیت حضور در حاکمیت را نداشتند و چه بسا اگر در عرصه حاکمیت حضور پیدا میکردند دچار حیرت و ناتوانی میشدند یا دین خود را از دست میدادند و الا در دوران همه ائمه تلاش بر برگرداندن حکومت به جریان امامت وجود داشته است.
بدون حکومت اسلامی امکان ایجاد قسط و عدالت فراگیر وجود ندارد
همچنین خدای متعال از مؤمنین و در رأس آنها از اهلبیت(ع) خواستار اقامه قسط است که در آیات متعددی از قرآن مطالبه میشود. لازمه اقامه کردن قسط به حکومت رسیدن ائمه(ع) و اهل حق است وگرنه بدون تشکیل حکومت اسلامی امکان اقامه قسط، پیاده کردن شریعت و بندگی خدا در مقیاس تمدنی که هدف خلقت انسان است، وجود ندارد.
نفوذ و نظارت شدید عباسیان در بین شیعیان برای تصاحب خلافت
بعد از بنیامیه خلأ حاکمیتی به وجود آمد و این امکان برای مردم فراهم شد تا به راحتی به سوی اهلبیت(ع) اقبال یابند در این رقابت یک جریان مرموز امنیتی به نام بنیعباس سر برآورد که از قدرت نفوذ و تحلیل فوق العادهای هم برخوردار بود. بنیعباس در بین جریان اهلبیت(ع) ابتدا یک جریان درونی بود و افرادی چون منصور دوانقی در بنیهاشم زندگی میکردند و روابط قدرت درون اهلبیت را میشناختند و از اهداف اهلبیت(ع) اطلاع داشتند.
لذا از درون با توطئههای مخفیانهای وارد صحنه شدند و به علت عدم همراهی درست مردم شیعه با نهاد امامت به خصوص در دوران امام صادق(ع) توانستند حکومت را از آن خود کنند و اهلبیت(ع) را مورد شکنجه و اذیت قرار دادند بطوریکه امام صادق(ع) در دوره دوم حیات خویش مورد سختترین آزارها و شکنجهها توسط منصور دوانقی قرار گرفتند. دورانی که عدم ذکاوت شیعیان در شناسایی درست جریانها و افراد و نفوذ سنگینی که بنیعباس برای منحرف کردن شیعیان از فرامین امام صادق(ع) صورت داده بود، موجب موفقیت بنیعباس در غصب خلافت شد و تمام زمینهسازیهایی که ائمه قبلی صورت داده بودند را با شعارهای دروغین به نفع خود مصادره کردند.
لذا درگیری و رقابتی که بین اهلبیت(ع) و بنیامیه خیلی علنی و انگیزه طرفین مشخص بود در دوره بنیعباس با هالهای از ابهام و بیشتر در فضاهای امنیتی و اطلاعاتی تبدیل شد. بنیعباس دقیقاً از داعیه امامت و حکومت ائمه(ع) اطلاع داشتند و برایشان معلوم بود خطی از شیعیان در نهاد امامت به دنبال تحقق هدف اهلبیت(ع) که رسیدن به حکومت و دست گرفتن مرکز اصلی حکمرانی بود هستند لذا به سرعت تلاش کردند به حلقه نهاد امامت نزدیک شوند و با تحلیل برنامههای ائمه فرصت هر گونه عملیاتی را از آنها بستانند. از این رو جریان بنیعباس همیشه انتظار داشت از جریان شیعهای که خودش با ناجوانمردی از آن عبور کرده بود ضربه بخورد لذا مراقبت، نظارت و تحلیل جریان شیعه را به شکل دقیق در دستور کار خود داشت.
امام کاظم(ع) و ساخت سازمان مخفی وکالت شیعیان
منصور آن جور که میخواست نتوانست در برخورد با امام صادق(ع) موفق شود. امام صادق(ع) را محدود میکرد اما در ممانعت از نفوذ جریان امامت در جهان اسلام آن روز، توفیق کامل نداشت. بعد از او در زمان امام کاظم(ع) به علت تدابیر زیرکانه امام صادق(ع)، امام کاظم(ع) در اوایل امامت خود در هالهای از امنیت قرار گرفته بود و توانست یک جریان بسیار مخفی و فوقالعاده مهم و مؤثر در جهان اسلام را بنیانگذاری کند که آن را به نام «سازمان مخفی وکالت» میشناسیم. این سازمان در تار و پود جهان اسلام نفوذ داشت، علت اصلی دستگیری امام کاظم(ع) و زندان انداختن مداوم ایشان هم کشف و شناسایی این جریان مخفی شیعیان در سراسر جهان اسلام بود.
به هارونالرشید خلیفه عباسی در زمان امام موسی کاظم(ع) خبر دادند که دو خلیفه در جهان اسلام حکمرانی میکنند و مردم به آنها خراج میدهند یکی تو و دیگری موسی بن جعفر هستید با این تفاوت که تو امام جسمهای مردم هستی و موسی بن جعفر امام قلبهای مردم است.
در دوره هارون و امام کاظم(ع) شاهد تمدن بنیعباس مبتنی بر نظام تصمیمگیری بنیعباس هستیم این نظام تصمیمگیری امام کاظم(ع) را خطر میدانست و دست به دستگیری و زندانی کردن ایشان میزد. اما امام در زندان هم خط ارتباطی خود با شیعیان و سازمان وکالت را حفظ و آنها را سازماندهی میکرد. به گفته یکی از نویسندگان عرب اهل سنت سازمان وکالت به سان رگها و مویرگهای درون بدن انسان در سراسر جهان اسلام آن روز پخش شده بودند.
کانون وکالت و بسط تفکر ائمه تا دورترین نقاط جهان اسلام
سازمان وکالت که همان شاگردان اهلبیت(ع) هستند و با ائمه ارتباط مخفیانه دارند و امورات شیعیان را در دنیا ثبت و ضبط و جریان تولی و سرپرستی شیعیان را دنبال میکنند دامنه فعالیتشان فقط احکام عبادی و فردی نبود بلکه شامل اقدامات فرهنگی و سیاسی تا بغداد و مدائن، سواد و کوفه، بصره و اهواز(سراسر خوزستان و ایلام و اصفهان)، قم و همدان، حجاز یمن و مصر هم بود. این جغرافیای فعالیت به ما میگوید تمام جهان اسلام در تیر رس جریان وکالت شیعیان بود و وقتی امام شیعه حکمی میراند این حکم از خانه او تا سراسر جهان اسلام نافذ بود.
کانون مخفی تصمیمساز عباسیان طراح برخورد و مبارزه با ائمه
جریان اصلی تصمیمساز و تصمیمگیر در زمان خلفا، بنیامیه و بنیعباس الزاماً خود خلیفه عباسی نیست و کانونهای غیرعلنی تصمیمسازی در پشت صحنه فعالیت داشت که دستیابی به خصوصیات و فعالیتهای آنها به علت مخفی بودن در تاریخ کار مشکلی است اما از وحدت تصمیم در سراسر خلافت دوره عباسیان در امور مهم به این نتیجه میرسیم که روش واحد برخورد خلفا با ائمه معصومین از وجود یک کانون واحد حکایت دارد که حتی با عوض شدن خلفا و کم و زیاد شدن اقتدار آنها که برخی بهره هوشی پایینی هم دارند خدشهای در این اقدامات صورت نمیگیرد و در برخورد با ائمه همان شیوهای را به کار میگیرد که خلفای قدرتمند عباسی بکار میبردند.
کانون تصمیمساز عباسی بعد از هارون به این نتیجه میرسد که مامون بر سر کار بیاید که خلیفه هوشمندی است. مامون احساس میکرد که اتفاقاتی اعم از اتفاقات نظامی، علمی مثل نظریه امامت، فرهنگی و سبک زندگی در جهان اسلام در حال رخ دادن است که اقتدار تمدنی بنیعباس را کم میکند و همه از منشایی به نام بیت الامام و امام رضا(ع) سرچشمه میگیرد.
تحلیل او این بود که امام رضا(ع) با دو ویژگی علم زیاد و قداست همه را به خود جذب کرده و اقتدار عباسیان را بهم زده است، لذا اگر به وجه علمی و قداست امام رضا(ع) حمله کند اقتدار عباسیان را حفظ میکند. لذا با پروژه ولایت عهدی دنبال زدودن علم و قداست امام بود. تصورش این بود که اگر همه نخبگان علمی زمان را در مناظره با امام رضا(ع) قرار دهد اقتدار علمی امام را در هم میکوبد و مردم جذب کانون امامت نمیشوند. همچنین با کاخنشین کردن امام، قداست امام در نگاه مردم شکسته میشود.
اما هر دو دسیسه شکست خورد و مناظره علمی امام رضا(ع) با نخبگان علمی زمان نشان داد علم امام رضا(ع) بر علم همه جریانها برتری دارد و نه تنها این موضوع برای نخبگان علمی جهان اسلام بلکه برای یهودیان، مسیحیان، فیلسوفان و هندیها هم آشکار شد که جریان علمی نهاد امامت یک جریان علمی ممتاز است. از طرفی امام با ولیعهدی خوی اشرافی پیدا نکرد لذا مامون هم نهایتاً مثل دیگر خلفا تصمیم به حذف امام گرفت.
همچنین در مسیر سفر امام رضا(ع) از مدینه به مرو مردم شهر به شهر فرصت یافتند با امام شیعیان مستقیم ارتباط بگیرند و با علم و معنویت امام از نزدیک برخورد کنند. هم ورود، هم اسکان و هم شهادت امام رضا(ع) فضا را به نفع جریان شیعه و امامت تغییر داد.
ناکامی عباسیان در مصادره امام جواد(ع) به نفع خود
تصور عباسیان در مورد امام جواد(ع) هم این بود که او را از دوران کودکی وارد کاخ نموده و هر گونه بخواهند تربیت و کنترل میکنند که در ادامه هم به اجبار دختر مامون را به عقد امام جواد(ع) درآوردند هدفشان هم ضربه زدن به تقدس امام جواد(ع) از طریق کاخنشینی و اشرافیگری بود. اما تقوای امام جواد(ع) که ایشان را با صفت تقی میشناسیم، پروژه قداستزدایی را با شکست مواجه ساخت و پرهیزکاری و سادهزیستی امام بر همه مردم آشکار ساخت که جنس ایشان با دیگران در کاخ مامون فرق میکند. لذا مامون خود را شکست خورده یافت و امام را به مدینه بازگرداند و قتی امام در سادگی کامل وارد مدینه شد مردم مطمئن شدند که خوی امام جواد(ع) در کاخ مامون تغییر نکرده است.
تکامل ولایتپذیری جریان وکالت در زمان امام هادی(ع)
شاید عجیب باشد که امام هادی(ع) در هفت سالگی و در سنی کمتر از پدر خود به امامت رسید. این نشان میدهد که جریان وکالت که در دوره امام جواد(ع) در ابتدا امامت یک فرد نه ساله برایش عجیب بود به چنان بلوغی در فهم مسئله امامت رسید که امامت امام هادی(ع) در سن هفت سالگی را به راحتی پذیرفت.
تلاش سیاسی ائمه برای تغییر ذائقه و فرهنگ مردم
در رقابت بنیعباس با جریان امامت، ائمه معصومین در صدد دو اقدام مهم برای حضور از حاشیه به متن تصمیمگیری تمدنی برای در اختیار درآوردن دارایی بنیعباس در خدمت اسلام و امامت بودند. یکی تغییر فرهنگ عمومی که از امام صادق(ع) به بعد به جدیت دنبال شد، به عبارتی برای رسیدن به کانون حکمرانی نیاز به نیروی انسانی هست که نسبت به عملکرد امام توجیه باشد لذا تغییر ذائقه عمومی از اقدامات اهلبیت(ع) است.
اهمیت این موضوع از جایی آشکارتر میشود که مصادف رسیدن به عصر رنسانس در دلخواه مردم تغییراتی رخ میدهد، مردم دیگر زهد و خانههای ساده نمیخواهند و طالب زندگی مجلل و بدون محدودیتهای دینی میشوند این تغییر ذائقه توسط هنر، ادبیات، شعر، نقاشی، موسیقی و مجسمهسازی انجام شد.
در جهان اسلام هم اهلبیت(ع) در گام اول به دنبال این هستند که ذائقه مردم را عوض و مردم را متوجه فطرت انسانی خود کنند تا خواهشهای مردم را از سطح پایین به سمت خواهشهای والا سوق دهند. این کار فقط یک کار اخلاقی فرهنگی نیست بلکه یک اقدام سیاسی است چرا که تغییر دلخواههای مردم منتج به تحول تمدنی در مردم میشود لذا خلفابا آگاهی از نیت اهلبیت(ع) آنها را محدود، محصور و شهید میکردند.
عرصه فعالیت مخفی ائمه و بسط زیر زمینی معارف اسلام و اهلبیت(ع)
دومین اقدامی که اهلبیت در صدد انجام آن بودند این است که وقتی عرصه فعالیت علنی و حضوری بر ائمه توسط یک قوم نفوذی و منافق به نام بنیعباس تنگ شد دست به انجام فعالیتهای مخفی زدند چرا که امکان فعالیت آشکاری وجود نداشت در دوران امام هادی(ع) این دو اقدام دنبال میشد.
میراث علمی اهلبیت(ع) که به وسیله اصحابالرضا(ع)(بزنطی، سفان بن یحیی بجلی و ابن ابی عمیر) جمع شده بود و فوقالعاده افراد مهمی در تاریخ شیعه هستند و مکتوبات فراوانی دارند و مخزن عظیمی از علوم ائمه توسط آنها شکل گرفت، در زمان امام جواد(ع) که به فخر ائمه مشهور هستند این میراث علمی گران سنگ توسط نهاد امامت منتشر شد و در دسترس دیگران قرار گرفت.
تلاش عباسیان برای نابودی جریان متنفذ وکالت در زمان امام هادی(ع)
متوکل خلیفه عباسی هم عصر امام هادی(ع) است و در مواجه با امام هادی(ع) دچار حیرت در تصمیم گیری بود. متوکل به علت نفوذ سنگین شیعیان در ارتش بنیعباس دست به تغییر ترکیب ارتش زده و ارتش جدیدی به نام ارتش شاکریه به وجود آورد.
اقدام دیگر استخدام دو نخبه خبیث ضد شیعی با نام جرجرایی و عبیدالله بن یحیی ابن خاقان به عنوان وزیر بود که دستگاه تصمیمساز خلافت عباسیان در این تصمیم نقش مؤثری داشتند. عملیات نظامی جهت دستگیری و بازداشت نهاد وکالت شیعی در این دوران آغاز شد و سران وکلا دستگیر شدند و حاکم مدینه که فرد امنیتی اطلاعاتی بود با کشف ارتباطات وکلا با امام هادی(ع) در نامهای به متوکل بهانه کافی را برای دستگیری امام هادی(ع) و انتقال ایشان به سامرا را به دست عباسیان داد.
دو سال بعد متوکل متوجه قویترین مرکز ارتباط مخفی علویان در کربلا و بقعه مبارک اباعبدالله شد و برای قطع این شاهرگ ارتباطی چند سال مزار امام حسین(ع) را شخم زده وبه آب بست و تلاش کرد با اقدامات وحشیانه چون قطع دست و پا افرادی را که میخواستند به زیارت امام حسین(ع) بروند منصرف کند.
همچنین سعی کرد علویان را در مدینه بایکوت کنند فدک را از شیعیان بستانند و آنها را تحریم اقتصادی کنند تا گردش مالی نهاد وکالت را قطع کند و تمام استانداران را موظف به اجرای تبعیض علنی و ظلم علیه شیعیان در دادگاهها و … نمود.
سامرا دومین پایتخت تمدن بنیعباس است که در قرائت رسمی ما شیعیان بدترین و سختترین مکان برای اهلبیت(ع) و یک شهر نظامی با فضای بسیار سنگین بود.
علت بردن امام هادی(ع) به سامرا دو موضوع است یکی قطع کردن خط ارتباطی میان امام و طرفداران او که این استراتژی علیه ائمه از زمان هارون اتخاذ شد و تا حد زیادی هم دست مردم و شیعیان را از امام کوتاه میکرد. از طرفی هم باعث پیچیدهتر شدن ساختار گردش اطلاعات و تصمیمگیری در نهاد وکالت و امامت میشد و هر چه به زمان امام حسن عسکری(ع) نزدیکتر میشویم این پیچیدگی بیشتر میشود.
قداست امام هادی(ع) تهدیدی برای عباسیان بود
اما دلیل دوم انتقال امام به سامرا این بود که متوکل هم مثل دیگر خلفای عباسی حس کرد وجود تقدس معنوی امام هادی(ع) در میان مردم برای عباسیان خطر است و با تبعید امام به سامرا این تقدس شکسته میشود به خصوص اگر با کار رسانهای سنگین به امام هادی(ع) حمله شود.
لذا در تاریخ داریم که متوکل مدام سعی داشت امام هادی ع را به جلسات لهوو لعب بکشاند اما موفق نشد و میگفت"کار ابنالرضا جانم را به لب رسانده، خیلی تلاش کردم که با من شراب بخورد و ندیم من باشد اما او استماع نکرد و امتناع کرد".
اقتدار نظامی امام هادی(ع) متوکل عباسی را مرعوب ساخت
اما در هر دو استراتژی یعنی نابودی سیستم وکالت و تقدسزدایی از امام هادی(ع) ناکام ماند. در نهایت سعی کرد اقتدار نظامی خود را به رخ امام هادی(ع) بکشاند تا امام را از هر اقدامی علیه خود باز دارد از همه توان نظامی خود را جمع آوری کرد تا جلوی امام تفاخر نظامی کند و امام را مرعوب خود سازد.
امام وقتی صحنه را مشاهده کرد فرمودند "میخواهی تو هم سپاهیان مرا ببینی؟ " دست خویش را به چشمان متوکل کشیدند و متوکل متوجه شد همه ملائکه نیزه به دست در خدمت امام هادی(ع) قرار دارند و چنان مرعوب شد که با صدای بلندی از هوش رفت و کم کم به این نتیجه رسیدکه چارهای جز حذف امام ندارد چراکه در برخورد با نهاد امامت و سیستم وکالت قالب تهی کردند و نتوانستند به همه خط و ربطها دست پیدا کنند و خط علمی شاگردان امام را حذف کنند.
بسط و شرح مفهوم امامت توسط امام هادی(ع) به عنوان ستون خیمه تمدن شیعی
از دیگر اقدامات مهم امام هادی(ع) برای زنده کردن جریان تمدنی اسلام و تشیع، توجه ویژه مفهوم امامت به عنوان مهمترین مفهوم تشکیل دهنده تمدن شیعی است. در تمدنی که بنا است در عصر ظهور محقق شود، امامت به مثابه ستون خیمه تمدن شیعی باید به شکل واضح برای شیعیان شرح داده میشد.
در دوران قبلی امکان آن وجود نداشت و به عنوان یک امر سیاسی تلقی و با آن برخورد جدی میشد اما در دوران امام هادی(ع) این امکان فراهم شد و امام در ساختار زیاراتی چون زیارت جامعه کبیره و ائمهالمومنین توانستند شرح صدر عینی طرفداران و متولیان نهاد امامت را به عنوان کانونیترین عنصر تشیع بالا ببرند و اگر این آموزه نبود درک و تصور ما از امامت یک درک سطحی میبود.
به واسطه این زیارات و متون دیگری چون خطبه غدیر که از امام هادی(ع) به ما رسیده اصلیترین کانون علمی مربوط به تشیع یعنی امامت تشریح شد و مصونیتی برای نهاد امامت طرفدار امام هادی(ع) ایجاد شد که از جهت علمی هیچ شائبهای نسبت به آن تا عصر ظهور نباشد.
انتهای پیام/
پرسش شما: آیا میتوان قیام زیدبنعلی را توجیه و به آن مشروعیت داد؟
پاسخ استاد: آیا زید از افرادی است که امام معصوم به او دستور قیام دادند و امام در مواردی از باب تقیه علیه او صحبت میکرد یا اینکه از افرادی است که بدون اذن و اجازه امام دست به قیام زده است؟
چون احتمال دارد قیام زید به این صورت توجیه شود که اگر در یک برههای از زمان، قیام مسلحانه علیه طاغوت یعنی هشامبنعبدالملک انجام نشود، بعداً حکومت طاغوت در نقاط مختلفی علیه جبهه حق شمشیر میکشد و افرادی را به شهادت میرساند و چنین اتفاقی برای کل نظام اسلامی خسارتبار خواهد بود؛ لذا وظیفه امام معصوم است که فردی را به میدان بفرستد تا عملیات دشمن خنثی شود و درعینحال در ظاهر از اقدام او برائت میجوید.
این حرکت از ناحیه معصوم، نوعی دفاع است. شاید در این مورد این اصطلاح صحیح نباشد، ولی امروزه اصطلاحا به آن، سیاست چماق و هویج گویند. به عبارت دیگر اگر نتوان حکومت طاغوت را بهطور مطلق از بین برد و حکومت طاغوت درصدد انجام اقداماتی است که اگر جبهه حق، سیر و روال طبیعی خود را در پیش بگیرد و حرکت کند، حکومت طاغوت موفق به انجام آن اقدامات خواهد شد و این اقدامات برای جبهه حق زیانبار خواهد بود، چهبسا جبهه حق در برههای از زمان در رفتار و حرکت خود تغییر تاکتیک داده و رفتاری غیر از رفتار سابق انجام دهد که این باعث میشود طرف مقابل، آن اقدامات را انجام ندهد.
امام باقر(ع) و امام صادق(ع) شیوهای را مقابل طاغوت در پیش گرفتند. هشامبنعبدالملک امام باقر(ع) را به شهادت رساند. حال اگر هشام در زمان امام صادق(ع) با حرکت مسلحانه مواجه نشود، خودش را قدرت مطلق میداند و برای به شهادت رساندن امام صادق(ع) نیز اقدام خواهد کرد؛ اما وقتی فردی مانند زید، حکومت طاغوت را به خودش مشغول و قیام مسلحانه را آغاز نماید، همه توجه طاغوت، صرف سرنگونی آن قیام خواهد شد و طاغوت از امام صادق(ع) غفلت میکند؛ درنتیجه حضرت میتوانند در چنین فضایی به اقدامات خود بپردازند.
آیا میتوان اقدام زید را اینگونه توجیه نمود یا نه؟ در طول تاریخ، چنین روشی وجود داشته است. در مورد زید نمیتوان بهطور قاطعانه حکم کرد و سخن گفت. البته درباره او مطلبی محرز است و آن، روایتی از امام صادق(ع) است که میفرماید: «رحم الله عمی زیدا»(1)؛ خدا عمویم زید را رحمت کند؛ اگر موفق میشد، یَعرِف مقامَنا؛ یعنی ما را بهعنوان امام قبول داشت.
در روایت دیگری امام صادق(ع) فرمودند: رحم الله عمی زیدا خرج علی ما خرج آبائه و وددت أنی استطعتُ أن أصنع فأکون مثل عمی. مَن قُتِلَ مع زید بن علی کمَن قُتِلَ مع الحسین بن علی(ع)؛ خدا رحمت کند عمویم زید را؛ قیام او همان راه پدران او بود و من دوست داشتم میتوانستم کاری را که عمویم کرد، انجام میدادم(قیام میکردم). هرکس که همراه زیدبنعلی کشته شد، همانند کسی است که در کنار حسینبنعلی(ع) به شهادت رسیده است.
کلام امام صادق(ع) درباره او مطلب خیلی بزرگی است و معلوم میشود زید از شیعیان بوده است. از کلام امام صادق(ع) در مورد زید میتوان استفاده کرد که شاید حرکت زید بهگونهای بوده است که حضرت با حرکت زید، از شدت و حدت هشام کم کردند؛ اما از طرف دیگر، امام باید خودش را از این حرکت دور نگه دارند تا شمشیری که هشام علیه زید بهکار میبرد، علیه حضرت بهکار نرود؛ چون حکومت طاغوت، بهدلیل خروج زید علیه حاکمیت، علیه او اقدام کرد. در دلیل آمده: مَن خرَج علی الإمام فهو باغٍ. حضرت امیر(ع) خوارج را بهعنوان بُغاة از صحنه حذف کردند.
خلاصه اینکه نمیتوان درباره زید بهطور قاطع سخن گفت و قضاوت کرد؛ ولی میتوان حرکت زید را به این نحو توجیه کرد که شمشیری که قرار بود بهسمت امام صادق(ع) برود، زید آن را بهسمت خود کشید. حرکتهای آن زمان دارای پیچیدگیهای خاصی بود.
منبع: جلسه هفتادوششم تاریخ تطبیقی(1396/12/09)
پی نوشت؛
1 - عیون أخبار الرضا(ع)، ج1، ص249.
امام رضا(ع) برادری به نام زید داشتند که در تاریخ به زیدالنار معروف است. او آدم فاسد و منحرفی بود و از نام و جایگاه امام رضا(ع) سوءاستفاده و اموال مردم را تصاحب نموده و آشوب کرد.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ (بحث جلسه قبل درباره مشروعیت یا عدم مشروعیت قیام زیدبن علی بود.) در مورد زید(زیدبن علی)، روایت دیگری وجود دارد که مرحوم صدوق آن را نقل کرده است.
در آن روایت آمده است که امام رضا(ع) برادری به نام زید داشتند که در تاریخ به زیدالنار معروف است. او آدم فاسد و منحرفی بود و از نام و جایگاه امام رضا(ع) سوءاستفاده و اموال مردم را تصاحب نموده و آشوب کرد.
مأمون او را دستگیر کرد و با اینکه طبق قاعده، حکمش اعدام بود، ولی برای تخریب چهره امام رضا(ع) گفت: به خاطر ولیعهد، تو را بخشیدم؛ درحالیکه حضرت نه با او موافق بودند و نه درخواست بخشیدن او را داشتند.
تودههای مردم، انتظار کشته شدن انسان مفسد را دارند. از طرفی، زید هم واقعا مفسدفیالارض بود؛ حال اگر گفته شود که این مفسدفیالارض را به خاطر اینکه برادر فلانی است نکشتیم، یک اثر منفی و بدی در ذهن مردم درباره آن شخصیت مثبت میگذارد و این سؤال شکل میگیرد که چرا امام(ع) اصرار بر کشته شدن برادرش نداشت؟! از طرف دیگر، اگر حضرت اصرار بر کشته شدن زید داشته باشند، نتیجهاش تأیید مأمون خواهد بود.
امام رضا(ع) در جلسهای نشسته بودند. مأمون به امام(ع) گفت: ما زید را به خاطر شما بخشیدیم و شروع کرد به نیش زدن که اگر زید این کار را کرد، قبلا هم زید دیگری در خاندان شما بود که او هم آشوب بهپا کرد.
مأمون میخواست بگوید که در خانواده شما این کارها سابقهدار است. حضرت در جواب مأمون فرمودند: این زید را با آن زید قیاس نکن؛ آن زید برای اِفساد و تباهی قیام نکرد؛ بلکه او قیام کرد تا یک ظلم مسلطی را بشکند؛ ولی نتوانست و در این راه به درجات عالیهای رسید.
راوی سؤال کرد: مگر شما معتقد نیستید که هر کس بیرون از دایره آلرسولالله قیام کند بر باطل است؟ حضرت فرمودند: همینطور است. راوی پرسید: آیا زید در دایره قیام کرد؟ حضرت فرمودند: بله؛ دَعا إلی رضا آلالنبی؛ زید مردم را به خودش دعوت نکرد؛ بلکه به مردم گفت قیام کنید و باید کسی که در آلالبیت(ع) مَرضی است، در رأس قرار بگیرد.
به عبارتی، هدف زید این بود که کسی که مرضی الهی است، باید در رأس قرار بگیرد و لازم است زمینه را برای او فراهم کرد. البته در این داستان، حضرت مشخص نمیکنند که مرضی خداوند کیست.
اینکه امام رضا(ع) در این مورد میتوانند با صراحت و قدرت در مورد زید صحبت کنند، به این دلیل است که در زمان قیام زید، بنیامیه حکومت میکردند که آنها هم مطرود بنیعباس بودند.
حضرت در ادامه از زید تعریف کرده و فرمودند: اینکه ما گفتیم هر کس غیر از ما قیام کند بر باطل است، در صورتی است که به خودش دعوت کند؛ یدعو الی نفسه.
اگر این روایت سند محکمی داشته باشد، مفسر روایتی است که میگوید هر پرچمی که قبل از ظهور برافراشته شود، باطل است. با این بیان، کسی که قیام و به خودش دعوت کند، باطل است؛ اما کسی که یدعو إلی آلالرسول، بر باطل نیست.
انتهای پیام/
منبع: جلسه شصت و پنجم تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب(1396/02/13)