-
دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۴:۳۱ ب.ظ

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهجالبلاغه میگوید: «کوفه علی ابن ابیطالب(علیهالسلام) اگر به تنهایی مدنظر قرار گیرد فردی که پشت پرده تمام فتنههای این شهر بوده، اشعث ابن قیس بوده است.»
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهجالبلاغه میگوید: «کوفه علی ابن ابیطالب(علیهالسلام) اگر به تنهایی مدنظر قرار گیرد فردی که پشت پرده تمام فتنههای این شهر بوده، اشعث ابن قیس بوده است.»
پس از مرگ یزید بلافاصله همان سازمان پشتیبان او را به شام منتقل کرد تا بتوانند حکومت را در اختیار او بگذارند که همین امر هم اتفاق افتاد و مروان به شما منتقل شد و حکومت شام به دست او افتاد و از این به بعد بنی مروان بر دنیای اسلام حاکم شدند.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ مروان بن حکم بعد از بازگردانده شدن به مدینه با ظاهرسازی در آنجا به گونهای عمل کرد که در ظاهر از دوستان امام حسن(علیهالسلام) به شمار میرفت و با آن حضرت رفت و آمد هم داشت، در عین حال او همان کسی بود که بعد از شهادت امام مجتبی(علیهالسلام) در تیرباران کردن جنازه ایشان و ممانعت از دفن جنازه مبارک آن حضرت در مسجد النبی(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نقش مستقیم داشت، اما بعد از این ماجرا با ظرافت و زیرکی خود را به امام حسین(علیهالسلام) نزدیک کرد و خود را جزو دوستان ایشان هم قلمداد نمود و بالاخره هم وقتی امام حسین(علیهالسلام) با یزید بیعت نکردند، نزد ایشان رفت و امام را نصیحت کرد که همانطور که با معاویه بیعت نمودند با یزید هم بیعت کنند.
اینها همگی بیانگر آن است که ظاهراً همان سازمان او را برای روز مبادا به عنوان فرماندار در مدینه منصوب و آماده نگه داشته بود و تربیت کرد. از این رو بعد از مرگ یزید بلافاصله همان سازمان، مروان بن حکم را به شام منتقل کرد و حکومت را به او واگذار نمود.
وقتی شام به عنوان دولت مرکزی به هم ریخت، سایر حکومتهای وابسته هم فرو ریخت و در این شرایط دیگر هیچ کس حتی حاکمان حکومتهای وابسته هم به طور مطلق نمیتوانستند شرایط لازم را برای اداره حکومت مرکزی داشته باشند و این خطری بود کل دنیای اسلام را تهدید میکرد، ولی نباید اتفاق میافتاد.
بنابراین در این اوضاع و احوال تنها کسی که به درد حکومت شام میخورد مروان بن حکم بود. به همین جهت پس از مرگ یزید بلافاصله همان سازمان پشتیبان او را به شام منتقل کرد تا بتوانند حکومت را در اختیار او بگذارند که همین امر هم اتفاق افتاد و مروان به شما منتقل شد و حکومت شام به دست او افتاد و از این به بعد بنی مروان بر دنیای اسلام حاکم شدند.
ولی به هر حال باز هم از آنجایی که حکومت بنی مروان به ناچار باید به عنوان اسلام و با نام اسلام و حکومت اسلامی و بهانه حفظ اسلام استمرار یابد از آن به بعد ناخواسته توسط خود آنان اسلام هم حفظ شد و استمرار یافت و این یعنی حفظ اسلام از نابودی کامل، آن هم توسط سازمان یهود و عقبههای داخلی خودشان که این خود مهمترین دستاورد قیام سیدالشهداء(علیهالسلام) بود.
آن حضرت با شهادت مظلومانه خود و ۷۲ تن از وفادارترین و بهترینهای روزگار به بعد از آن، با به اسارت گرفتن سراسر حزن، اندوه و آکنده از مظلومیت اهل بیت خودشان آن را رقم زدند و این همان معنای کلام رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند «حسین منی و انا من حسین احب الله من احب حسینا.»(1)
یعنی اگر آیین من پایدار و ابدی میماند و نام من تا ابدیت بر مأذنهها جاری میماند، هم از حسین(علیهالسلام) است و شهادت مظلومانه حسین بن علی(علیهالسلام) موجب میشود که اسلام تا ابد باقی بماند(گرچه به سرکردگی بنی امیه و بنی عباس باشد) تا آنکه سرانجام به دست مبارک حضرت ولی عصر(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) به سر منزل مقصود برسد و سراسر گیتی را فراگیرد.
منابع؛
1 - کتاب ثاقب جلد1
2 - دروس تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب
پی نوشت؛
۱ - تاریخ الاسلام، ج ۵، ص۹۷
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی درس تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب:
وقتی سیستم در درون(سازمان یهود) خود دچار بحران شد و مشاهده کرد که دیگر یزید قادر به رفع آن نیست، به احتمال بسیار زیاد او هم بنا به دستور، به دست عوامل سیستم کشته شد.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ گرچه در روایات اهل سنت در مورد چگونگی مرگ یزید نقل قولهای متعددی وجود دارد مانند آنکه: افراط در میگساری و بدمستی موجب هلاکت او شد یا در هنگام رقص و در حال مستی به زمین خورد و مغزش متلاشی شد یا بوزینهای که با آن بازی میکرد او را گاز گرفت و موجب هلاکت شد.(۱)
در مورد صحت این گونه نقل قولها و علت مرگ یزید تردیدهای جدی وجود دارد، زیرا گمان این چنینی به یزیدی که مأموریت و برنامه براندازی اسلام را با طراحی و برنامهریزی دشمنان واقعی اسلام دنبال میکرد، بسیار بعید به نظر میرسد، زیرا این اقدام او کمال دیوانگی است.
لذا به نظر میرسد که باید علت مرگ یزید را در سیستم و سازمان یهود و در واقع در جریان براندازانه جستجو کرد، نه آنکه با ساده انگاری درباره شخصیتهای منفی صدر اسلام درباره آنها قضاوت نماییم.
به نظر بنده این احتمال قوی وجود دارد که علت مرگ یزید تصمیم درون سازمانی و آن هم به دلیل به هم ریختگی و ابتر ماندن برنامه و اهداف آنان توسط وی بود که به بررسی جدی نیاز دارد.
بررسی علت مرگ یزید
پس از حادثه عاشورا و تاثیر عمیق آن در ایجاد تحولات و بحرانهای جدی در حاکمیت اسلامی در شهرهای مهمی مانند کوفه، مکه، مدینه و شام در آن ایام عده زیادی به دنبال سوء استفاده از این بحرانها برای رسیدن به قدرت برآمدند که این جریانات برخی در سیستم و برخی هم خارج از آن اهداف خود را دنبال میکرد.
بعد از مرگ معاویه، یزید هم دقیقاً به خاطر آنکه درون همان سازمان قرار داشت و توسط همان سازمان برای پیشبرد اهداف و ماموریت آن سازمان تربیت شده بود، به قدرت رسید.
اما وقتی هم این سیستم در درون خود دچار بحران شد و مشاهده کرد که دیگر یزید قادر به رفع آن نیست، به احتمال بسیار زیاد او هم بنا به دستور، به دست عوامل سیستم کشته شد.
به همین دلیل به نظر میرسد که سازمان یهود به واسطه عوامل نفوذی خود و به دنبال تصمیم درون سازمانی و با استفاده از کسانی که به دنبال قدرت بودند او را ترور کرده باشند.
از اینرو میتوان این احتمال قریب به واقع را مطرح نمود که پس از واقعهی کربلا چون یزید هم به همین سرنوشت دچار شد به ناچار باید او را حذف کنند و سازمان بتواند یکی دیگر از عوامل خودش را جایگزین آن نماید و حکومتی که با تلاش همان سازمان به قدرت رسیده، ولی متزلزل شده بود بیشتر از این دچار شکنندگی و فروپاشی نگردد.
برای همین منظور هم از قبل افراد مورد نظر خود را زیر نظر داشت و برای آموزش و تربیت آنها و ایجاد زمینههای لازم اجتماعی برای وی اقدام نمود. از اینرو بعد از مرگ یزید بلافاصله همان سازمان، مروان بن حکم را به شام منتقل کرد و حکومت را به او واگذار نمود.
دلیل به قدرت رسیدن مروان هم به جهت آن است که فرزند یزید حداکثر ۱۹ سال(۲) داشت و برای حفظ این حکومت فعلا خیلی جوان بود و طبیعتاً به درد حکومت در آن سازمان نمیخورد و اصولاً هم برای این کار تربیت نشده بود کما اینکه خود او هم پذیرش حکومت امتناع کرد ولی به اصرار فرمانده پلیس یزید حدود یک ماه او را بر مسند خلافت نگه داشتند تا مروان بن حکم بتواند خود را به شام برساند و در حاکمیت مستقر شود.
انتهای پیام/
منبع: کتاب ثاقب جلد1، نگاهی تحلیلی به تاریخ صدر اسلام، مؤلف حجتالاسلام والمسلمین طائب، تحقیق و نگارش محمدمهدی حامدی، چاپ اول سال 95، انتشارات رشید، صص 146 – 150(تلخیص)
پی نوشت؛
۱ - تاریخ دمشق، ج۶۵، ص۳۹۴-۳۹۷؛ البدایه و النهایه، ج۸، صص۲۳۵
۲ - زیرا یزید هنگام مرگ ۳۶یا۳۸ ساله بود و به طور طبیعی فرزند او باید حدود ۱۹ساله باشد.
امام علی(ع) فرمود زیر و بم نحوه برخورد با معاویه را بررسی کردم و متوجه شدم دو راه بیشتر ندارم؛ یا باید با معاویه جهاد کنم و یا با او صلح کنم و به آنچه حضرت محمد(ص) آورده است، کافر شوم؛ یعنی نحوه برخورد با معاویه تا این اندازه عمیق و بغرنج بود.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ حجتالاسلام دکتر محمدرضا هدایتپناه، عضو هیئت علمی گروه تاریخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه در گفتوگویی به بازخوانی و تحلیل فرازهایی از آن مقطع مهم تاریخ اسلام پرداخته که در ادامه متن آن را ملاحظه میکنید؛
طیفی از اهل سنت، برخی از مستشرقان و تعدادی از روشنفکران دگراندیش صلح امام حسن(ع) را در یک مسیر واحد تشریح و تعریف میکنند. آنها معتقدند که با توجه به گزارشهای تاریخی نقل شده و حوادثی که اتفاق افتاده و در قالب منابع تاریخی به خصوص منابع تاریخی اهل تسنن منعکس شده است؛ امام حسن مجتبی(ع) به طور کلی هیچ گونه موافقتی با سیاستهای امیرالمؤمنین(ع) نداشته و با سیره سیاسی امام علی(ع) مخالف بوده است.
از جمله نکته نظراتی که این عده بر آن تأکید دارند این است که امام حسن مجتبی(ع) از زمانی که خلافت مسلمانان را به دست گرفت با توجه به مخالفت خودش با سیاستهای امیرالمؤمنین(ع) و اینکه جنگهای داخلی را مشروع نمیدانست، از همان ابتدا درصدد بود به هر نحوی شده زمینه را به گونهای فراهم و هموار کند که به نتیجه دلخواه خودش که همان صلح است، برسد؛ البته ما عقاید این گروه را کاملاً نفی کرده و به آنها میگوییم مستندات شما نادرست هستند و برداشت شما کاملاً ناصحیح است و قرائت اشتباهی از جریانهای رخ داده به حساب میآید.
در مقابل، عده دیگری معتقدند که سیاستهای امام حسن مجتبی(ع) کاملاً با سیاستهای امیرالمؤمنین(ع) منطبق بوده است و ایشان جهاد با معاویه را جزو اولویتهای اول خودشان قرار دادند و در این مسیر هیچ گونه مماشاتی نداشتند و هیچ برنامهای برای تعامل و صلح با معاویه تعریف نکرده بودند یعنی در حقیقت حکومت معاویه را اصلاً مشروع نمیدانستند.
شرایط حاکم بر جامعه عراق در زمان حکومت امام مجتبی(ع)
امام علی(ع) فرمود زیر و بم نحوه برخورد با معاویه را بررسی کردم و متوجه شدم دو راه بیشتر ندارم؛ یا باید با معاویه جهاد کنم و یا با او صلح کنم و به آنچه حضرت محمد(ص) آورده است، کافر شوم؛ یعنی نحوه برخورد با معاویه تا این اندازه عمیق و بغرنج بود؛ البته ائمه(ع) نصیحتهایی به معاویه میکردند اما معاویه زیر بار نصیحتها نمیرفت. امام حسن مجتبی(ع) نیز همچون پدرشان در ابتدای راه نامههای متعددی برای معاویه نوشتند که نگارش و ارسال این نامهها زمان برد. در این میان برخی از افراد میگویند چرا امام حسن مجتبی(ع) از ابتدا با معاویه جهاد نکرد؟
چهار مسئله را مطرح میکنم تا بدانید پیش از خلافت امام حسن مجتبی(ع) و در زمان خلافت ایشان چه شرایطی بر جامعه عراق حاکم بود؛ یکی از این مسائل تجربه مردم عراق در برخورد با معاویه پس از حکمیت بود. در جریان جنگ صفین خوارج از سپاه امام(ع) خارج شده بودند و تیغها و شمشیرهایی را که باید به طرف دشمن مشترک بیرونی نشانه بگیرند، به طرف حکومت امیرالمؤمنین(ع) نشانه گرفتند. این موضوع اختلاف داخلی عمیقی میان مردم عراق ایجاد کرد و ضربه مهلکی را به حکومت امیرالمؤمنین(ع) زد به گونهای که پیروزی شیرین جنگ صفین با حکمیت به شکست تبدیل شد. پس از این نتیجه دلخواه خوارج از حکمیت بدست نیامد و خواسته آنها محقق نشد. سپس با پافشاری خوارج به خواستههایشان جنگ نهروان شکل گرفت. جاسوسان معاویه این اطلاعات را به معاویه رساندند و معاویه با توجه به اطلاعاتی که به دستش رسیده بود متوجه شد که جنگ بیرونی امام علی(ع) به جنگ داخلی تبدیل شده است یعنی امیرالمؤمنین(ع) روبهروی بخشی از سپاهیان خود قرار گرفته و جنگ نهروان اتفاق افتاده است. با توجه به این امر میتوان گفت کمر حکومت امام علی(ع) پس از حکمیت شکست.
مکاتبات اشراف عراق با معاویه و خیانت برخی از کارگزاران
مکاتبات پنهانی سران و اشراف قبایل با معاویه را میتوان دومین تجربه مردم عراق پس از حکمیت دانست. سران و اشراف قبایل که بخشی از آنها در کربلا هم حاضر شدند، با معاویه مکاتبه کردند و چون دل خوشی از حکومت امیرالمؤمنین(ع) نداشتند و با توجه به اینکه نتوانسته بودند امتیازات دلخواهشان را از امام علی(ع) بگیرند و به نوعی از او ضربه خورده بودند، در جریان مکاتبات خود با معاویه گفتند ما حاضریم با تو باشیم و امنیت خود و قبایلمان را تأمین کنیم.
خیانت برخی از کارگزاران که به معاویه میپیوستند یکی دیگر از تجارب مردم عراق پس از حکمیت بود. از طرف دیگر عراق پس از شهادت امام علی(ع) آشفته شد. در روایتی چنین آمده است که وقتی امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسید، مردم عراق مثل گله گوسفندی که گرگ به آنها زده باشد، چنان هراسان و پریشان شده بودند که به هر طرفی میرفتند. براساس این روایت؛ شهادت امام علی(ع) سبب شد سپاهیانی که برای جنگ صفین رفته بودند به کوفه بازگردند اما مانند گلهای بیچوپان بودند که چوپانشان را از دست داده و گرگها از هر سو به آنها حمله کرده باشند. امام حسن(ع) در آغاز خلافت خود وضعیت عراق را چنین دید.
جاریه بن قُدامه، صحابی پیامبر اکرم(ص) و یکی از یاران امام علی(ع)، در زمان شهادت امیرالمؤمنین(ع) در کوفه نبود. او از طرف امام علی(ع) برای سرکوبی سپاهیانی که معاویه به شهرهای اطراف میفرستاد تا آنها را ناامن کند (الغارات) اعزام شده بود. جاریه که پس از بازگشت به کوفه متوجه شد امام علی(ع) به شهادت رسیده است، به امام حسن مجتبی(ع) میگوید چرا نشستهاید و نیرویی برای تکمیل و اتمام پیروزی صفین اعزام نمیکنید؟ امام حسن مجتبی(ع) فرمود: اگر ۱۰درصد از مردم این نگاه و نظر تو را داشتند، من همین حالا اقدام میکردم.
رخوت سپاهیان کوفه در همراهی امام مجتبی(ع)
امام حسن مجتبی(ع) نیاز ندارد که در ساباط و مدائن خیانت سپاهش را ببیند. ایشان پس از نامهنگاری با معاویه با خواندن یک خطبه در مسجد کوفه اعلان جنگ و جهاد کرد؛ در این زمان به جای آنکه جوابی از سران سپاه خودش یا قبایل بشنود، با سکوت مواجه شد و این سکوت تا اندازهای افتضاح و ناجور بود که به نظر میرسید ادامه سکوتی بود که مردم در برابر خطبههای امام علی(ع) داشتند. چنین سکوتی چنان پیام سردی داشت که خطبای شیعه مردم را به دلیل سکوتشان در مقابل دستور امامشان سرزنش کردند و سپس آنها را به جهاد علیه معاویه فراخواندند و با توجه به این امر، حرکتی با مشارکت تعداد نه چندان زیادی از مردم شکل گرفت اما هنوز سپاه به ساباط و مدائن نرسیده بود که امام حسن(ع) با اینکه پیشقراولان سپاهش را برای جلوگیری از حرکت سپاهیان معاویه فرستاده بود و خود برای جمع کردن نفرات بیشتری برای سپاهش به سمت مدائن میرفت، به دلیل اختلافاتی که بین سپاهش افتاد، زمینگیر شد.
یکی دیگر از دلایل زمینگیر شدن امام حسن(ع) در ساباط و مدائن انتشار زمزمههای رخوت در میان سپاهیانش بود البته ما دقیقاً نمیدانیم که امام(ع) در چنین شرایطی، چه اتفاقاتی را تجربه میکرد؛ فقط در یک منبع آمده است که وجود شمربن ذیالجوشن دلیل آشفتگی سپاه امام حسن مجتبی(ع) در ساباط و مدائن بود. برخی افراد معتقدند که شمر جزو خوارج بود اما من این ادعا را قبول ندارم و باور دارم که شمربن ذیالجوشن از زمان جنگ صفین جزو مخالفان اهل بیت(ع) شد و به همراه اشرافی که پیش از آن با معاویه به صورت پنهانی مکاتبه کرده بودند، در سپاه امام حسن(ع) مأمور از هم پاشیدن آن بود.
امام حسن مجتبی(ع) در چنان شرایطی باید مسیری را انتخاب میکرد؛ زیرا اگر اقدامی نمیکرد، پیشقراولان سپاهش که تا الانبار رفته بودند در کوفه محاصره میشدند و در چنین شرایطی هیچ کس نمیتوانست تضمین کند که معاویه جنایتی انجام ندهد و نمیشد از او انتظار داشت که تقاص صفین را از سپاهیان امام حسن مجتبی(ع) نگیرد. از طرف دیگر به نظر نمیرسید که در چنین شرایطی معاویه امتیازی به شیعیان بدهد؛ بنابراین امام دوم شیعیان به نوعی مانور نظامی کرد تا از فاجعه عظیمی که نزدیک بود اتفاق بیفتد جلوگیری کند. ایشان در جریان این مانور نظامی امتیازاتی را از معاویه برای شیعیان گرفت و دست معاویه را برای مردم رو کرد.
منبع: روزنامه قدس
پرسش شما: شیوه مبارزاتی امام سجاد(ع) برای گسترش سازمان شیعه چگونه بوده است؟
پاسخ استاد: یکی از اقدامات امام سجاد(علیهالسلام) در توسعه سازمان شیعه، این بود که به دستور ایشان عدهای از درون همین سازمان، آرام و بدون سروصدا فعالیت خود را آغاز و ادامه بدهند که از جمله آن افراد میتوان به ثابت بن دینار و ابوحمزه ثمالی اشاره نمود.
این افراد و خاندانشان همگی از شاگردان ویژه امام سجاد(علیهالسلام) و امام باقر(علیهالسلام) به شمارمیروند و در خانواده آنها غیرثقه یافت نمیشود. ثابت و فرزند او محمد و فرزند محمد همگی ثقه میباشند.
ابوحمزهای که دعای ابوحمزه را از امام شنیده است، آن را حفظ و مکتوب کرده و ترویج میدهد و از طرف دیگر، عبدالملک که خودش در محیط مدینه تربیت شده است، نمیتواند دیگر با این معارف مبارزه کند.
لذا با این معارف و اینگونه شاگردان، امام سجاد(علیهالسلام) مبارزهای را در مقابله با جریانی که از بیان و نوشتن معارف دینی جلوگیری میکردند، آغاز کرده و به ترویج معارف الهی و حقایقی پرداختند که تاکنون و در دوران قبل از آن، این معارف همواره زیر سؤال میرفته و یا با آنها مبارزه میشده است؛ آن هم معارفی در حد دعای ابوحمزه ثمالی که اگر در زمان امام حسن(علیهالسلام) نقل میشد، آنها را کفرآمیز میخواندند.
منبع: کتاب ثاقب جلد 2، نگاهی تحلیلی به تاریخ صدر اسلام، مؤلف حجتالاسلام والمسلمین طائب، تحقیق و نگارش محمدمهدی حامدی، چاپ اول سال 95، انتشارات رشید، صص76-77
از آنجایی که آن حرکتها باعث هرج و مرج در جامعه بود و با توسعه آنها قطعاً تأثیرگذاری امام سجاد(علیهالسلام) و ائمه(علیهمالسلام) بعد از ایشان هم با مشکل جدی مواجه میگردید ایشان از قیامها حمایت نکردند.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ در تبیین نقش امام سجاد(علیهالسلام) به دنبال حوادث ناشی از حادثه عاشورا و آغاز شورشهای منطقهای و پس از فتح مکه و عراق توسط عبدالله بن زبیر و به دنبال تصرف و تسلط بر مدینه وی ۱۰ سال حاکمیت این مناطق را در اختیار خود گرفت و از آنجایی که در تمام این مدت امام سجاد(علیهالسلام) در مدینه به سر میبردند، تحت فشار و مراقبت شدید او قرار داشتند.
در همین ایام عبدالملک مروان موفق شد بر شام تسلط پیدا کند و از آنجایی که در تمام این مدت به ویژه بعد از حادثه کربلا آن منطقه کمتر از سایر بلاد اسلامی دچار تغییر و تحول شده بود، بهترین منطقه و جریان به شمار میرفت که برای سامان بخشیدن به این تعدد و این پراکندگیها و جلوگیری از فروپاشی دولت اسلامی از قابلیتهای لازم برخوردار بود که همچنان هم در اختیار بنیامیه باقی مانده بود و مردم آن دیار هم کماکان در خدمت آنان بودند و تنها حادثه قابل توجه در این مدت جریان انتقال حاکمیت از نسل ابوسفیان به نسل مروان بوده است.
بالطبع در چنین شرایطی امام سجاد(علیهالسلام) بین دو معذور واقع شدند؛ 1 - حفظ وحدت جامعه اسلامی و جلوگیری از هرج و مرج در حاکمیت و 2 - استمرار این هرج و مرج در جامعه اسلامی که نتیجهای جز نابودی اسلام به دنبال نداشت.
دومی قطعاً خوشایند دشمنان اسلام به سرکردگی سازمان یهود و جریان نفاق داخلی بود و از آنجایی که ارجح نزد امام سجاد(علیهالسلام) حفظ وحدت جامعه اسلامی بود، هدف ایشان نیز به ناچار حفظ شام و پذیرش حاکمیت بنی مروان بود و در این شرایط چارهای جز حفظ آن وجود نداشت که البته آن هم متاسفانه نزدیکترین جریان به اهداف دشمنان اسلام و یهود در رسیدن به خواستههای آنان به شمار میرفت.
در این شرایط مشاهده میکنیم که امام سجاد(علیهالسلام) نه تنها هیچ اقدامی بر ضد بنی مروان انجام نمیدادند که با حرکتهایی هم که بعد از عاشورا و با شعار یا لثارات الحسین(علیهالسلام) و با هدف مقابله با بنیامیه صورت میگرفت، مخالفت مینمودند تا آنجا که حتی با جریاناتی که توسط شیعیان مانند قیام توابین در کوفه نیز صورت گرفت نیز هیچ همراهی نداشتند و حتی در پنهان هم برای بقای حاکمیت مرکزی با این گونه جریانها و قیامها مقابل نموده، برای تضعیف آنها عمل کردند.
از اینرو باید در پاسخ به طرح این سوال که چرا هیچ کدام از این حرکتها و جنبشها متعلق به اهلبیت(علیهمالسلام) نبود و چرا امام سجاد(علیهالسلام) هیچگونه حمایتی از آنها نداشتند اینگونه پاسخ گفت که: از آنجایی که آن حرکتها باعث هرج و مرج در جامعه بود و با توسعه آنها قطعاً تأثیرگذاری امام سجاد(علیهالسلام) و ائمه(علیهمالسلام) بعد از ایشان هم با مشکل جدی مواجه میگردید امام سجاد(علیهالسلام) بعد از عاشورا با هیچ کدام از جنبشها و قیامهایی که بر ضد بنیامیه و به منظور ساقط کردن آنان از خلافت صورت میگرفت نه تنها هم کاری نداشتند که حمایت هم ننمودند و سعی داشتند زمینه تحکیم حکومت مرکزی را فراهم آورند.
به نمونههای زیر در این خصوص هم میتوان اشاره نمود؛
بازسازی خانه خدا
در تاریخ آمده است که پس از آنکه عبدالملک مروان، حجاج بن یوسف را برای فتح مکه فرستاد وی برای ورود به مکه از منجنیق حق استفاده کرد و در نتیجه با این اقدام خانه خدا را با خاک یکسان نمود و پس از اهانت سنگین به خانه خدا موفق به فتح مکه شد.(1)
ما در بررسی روایات خودمان و اهلسنت به موردی برخورد نمیکنیم که امام سجاد(علیهالسلام) علیرغم آنکه میدانستند حجاج در کشتار شیعیان بیداد میکند نسبت به این کار وی منعی داشته باشند(بله تایید نمیفرمودند ولی منعی هم نداشتند) زیرا واضح بود که منع امام(علیهالسلام) به ادامه هرج و مرج کمک میکرد.
ضمن آنکه باید به این نکته هم توجه داشت که سوء استفاده عبدالله بن زبیر در تجزیه دولت اسلامی بدتر از کار حجاج بود و در اینجا دفع افسد به فاسد توسط وی صورت گرفت. مهمتر آن که نه تنها امام سجاد(علیهالسلام) در این حادثه دخالت نمیکردند که در مقابل درخواست حجاج برای بازسازی دوباره کعبه و خانه خدا به وی کمک هم نمودند.
در نتیجه ما شاهد تاثیرگذاری آن حضرت بر کل بلاد اسلامی از طریق حاکمیت مرکزی هستیم و همه چیز در این مسئله به نام اهلبیت(علیهمالسلام) نوشته شد در حالی که اگر این حاکمیت حفظ نمیشد و جامعه وضعیت ملوک الطوایفی به خود میگرفت تاثیرگذاری امکانپذیر نبود.
منبع: کتاب ثاقب جلد 2، نگاهی تحلیلی به تاریخ صدر اسلام، مؤلف حجتالاسلام والمسلمین طائب، تحقیق و نگارش محمدمهدی حامدی، چاپ اول سال 95، انتشارات رشید، صص60-62
پی نوشت؛
1 – تخریب خانه خدا در روز شنبه سوم ربیع الاول سال 64 قمری، یازده روز قبل از مرگ یزید توسط سپاه شام به سرکردگی حجاج بن یوسف ثقفی صورت گرفت.(ناسخ التواریخ، ج3، ص6)
با سخنرانی امام سجاد(علیهالسلام) در شام، ورق برگشت؛ لذا یزید گفت: اینها را با احترام برگردانید. در بازگشت اسرا از شام، ملاحظه کنید که این کاروان از کجا عبور کرد تا از شام خارج شود؟ اگر کاروان را در روز و از وسط شهر بیرون بردند، معلوم میشود که چه تغییری حاصل شده بود!
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ امام سجاد(علیهالسلام) را به نماز جمعه آوردند. قانون این است که اسیر را باید به نماز جمعه بیاورند. یزید حضرت را بین خودش و پسرش خالد نشاند. اگر ورق برنگشته بود، حضرت را کنار خودش و فرزندش نمینشاند؛ میگفت: عقب بنشیند؛ در حالی که با اکرام آوردند.
هنوز عوامالناس نفهمیده بودند که این اسرا چه کسانیاند؛ فقط یکتعدادی که سر راه و تعدادی که در کاخ بودند فهمیدند. نگذاشتند خبر بین توده مردم که حدود چهارصد تا پانصدهزار نفر میشدند، منتشر شود. در نماز جمعه، خطیب که فردی غیر از یزید بود، اصلا اشاره ندارد که اینهایی که کشته شدند، چه کسانی هستند. شروع کرد راجع به امام حسین(علیهالسلام) بهعنوان خوارج، بدی گفتن؛ اما نمیگوید که این اسیر کیست.
وقتی سخنرانی خطیب جمعه تمام شد، امام سجاد(علیهالسلام) بلند شد و به یزید فرمود: اجازه میدهی من بروم بالای این چوبها تا کمی صحبت کنم؟ اسیر در نماز جمعه حق حرف زدن با یزید را ندارد؛ به همین جهت، امام سجاد(علیهالسلام) اجازه گرفت.
دلیل دیگری که حضرت اجازه گرفت، این بود که در آن زمان، صدا به عقب نمیرسید؛ جارچی داشتند که پشت به سخنران و رو به جمعیت، سخنان خطیب را تکرار میکرد و نفر بعدی هم سخنان این جارچی را تکرار میکرد تا اینکه همگی میشنیدند. اگر امام سجاد(علیهالسلام) بدون اجازه بالای منبر برود، چند نفر میشنوند؟! ولی اگر یزید بگوید برو، جارچیها همگی سخنان امام(علیهالسلام) را تکرار میکنند.
یزید به حضرت اجازه نداد. مردم تا حالا ندیده بودند اسیر تقاضای سخنرانی کند و نمیدانند که این اسیر هم کیست؛ لذا گفتند: یزید! چرا نمیگذاری؟ بگذار برود حرف بزند؛ ببینیم چه میخواهد بگوید. یزید نتوانست مقاومت کند؛ لذا به امام(علیهالسلام) اجازه داد و حضرت هم به بالای منبر رفتند.
مخاطبین حضرت کافر نیستند. ایشان با جماعتی روبهروست که کافی بود یک اطلاعات به آنها بدهد تا تبلیغات امام حسین(علیهالسلام) در مکه، در همینجا اثر کند. اقامت امام حسین(علیهالسلام) در مکه تا ایام حج طول کشیده و در آن ایام هم، حضرت امیرالحاج بودند. همین شام تعداد زیادی حاجی داشته و فهمیدهاند که حسینبنعلی(علیهالسلام) حج را رها کرده و رفته است. اگر الآن بفهمند چه اتفاقی افتاده است، کار تمام میشود.
حضرت سجاد(علیهالسلام) از مکه و منا شروع کردند: «أنا بن مکة و مِنی». چرا حضرت از اینجا شروع کردند؟ رفتن امام حسین(علیهالسلام) از مکه به سمت کربلا خیلی سروصدا کرد و همگی در ذهن دارند که آن حضرت فرموده بود یزید میخواهد حرم امن الهی را با کشتن من در اینجا هتک حرمت کند؛ اما آنها گفتند یزید آدم خوبی است. بهمحض اینکه امام سجاد(علیهالسلام) گفت: «أنا بن مکة و منی»، همه کسانی که به مکه رفته بودند، برایشان سؤال شد که این اسیر چه ربطی به مکه و منا دارد؟
زمانی که حضرت معرفی خودشان را ادامه داده و به علی(علیهالسلام) و فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) رسیدند، ضجهها بلند شد و همه گریه کردند. یزید دید با این وضع، ممکن است شورش بشود؛ به مؤذن دستور داد اذان بگوید. مؤذن شروع کرد به اذان گقتن و حضرت سکوت کرد. وقتی مؤذن به نام رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) رسید، حضرت فرمود: ساکت شو. مؤذن هم ساکت شد؛ چون او بیشتر طالب بود بداند چه اتفاقی افتاده است.
نوع سخنرانی امام سجاد(علیهالسلام) در آن جلسه، بهگونهای بود که قلوب این جماعت از این به بعد، به دست حضرت است. مکه و منا؛ زمزم و صفا؛ خدیجه کبری(سلاماللهعلیها) و فاطمه زهرا(علیهالسلام) و علیبنابیطالب(علیهالسلام). این مردم که با حضرت خدیجه(سلاماللهعلیها) مشکلی نداشتند؛ با رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مسئلهای ندارند.
اگر مردم شام با علیبنابیطالب(علیهالسلام) مسئله دارند، اما به هر حال، خلیفه چهارم هستند؛ بالأخره داماد رسول خداست. اگرچه در صفین مقابل حضرت آمدند، اما امام حسن مجتبی(علیهالسلام) و امام حسین(علیهالسلام) هرکدام حدود 10 سال کار کردند و خیلی از ذهنها برگشته است. اگرچه لعنت میکنند، اما علی(علیهالسلام) را بهعنوان خلیفه چهارم قبول دارند. با فاطمه زهرا(علیهالسلام) هم که مشکلی ندارند.
وقتی مؤذن ساکت شد، امام(علیهالسلام) به یزید فرمود: این پیامبری که نامش برده شد، جد تو بود یا جد ما؟ اگر بگویی جد تو بود، همه میدانند که دروغ میگویی. حضرت فرمود: چرا فرزند پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را کشتی؟ چرا ما را به اسارت آوردی؟
مردم همگی منتظرند تا یزید توضیح بدهد. اینجا دومین موضعی بود که یزید گفت: خدا ابنمرجانه را لعنت کند؛ من نمیخواستم اینگونه شود!
خیلی مهم است که بعد از حدود 40 روز از یک عملیات، دشمن به غلط کردن بیافتد. امام حسین(علیهالسلام) خیلی کار کرد و سقوط دشمن از همانجا شروع شد.(1)
گفتیم که عاشورا حرکتی بود برای شکستن سد جهالتی که روی چشم مردم کشیده شده بود و حق را مطلقا نمیتوانستند ببینند و باطل مطلق را حق میدیدند. و نیز گفتیم که قیام عاشورا از آغاز تا انجام، تمام حرکاتش طبق برنامه الهی، و بهصورت فعالانه بود نه انفعالانه؛ فلذا امام سجاد(علیهالسلام) دقیقآ میدانند که در کجا صحبت کنند.
آن حضرت، شرایط را بهگونهای ترسیم میکنند که این اتفاق بیافتد؛ گرچه دشمن، خودش بهدلیل جهالتش نمیفهمد که این حرکتی که الآن در اینجا انجام میدهد، به سود جبهه حق است.
تأثیر روشنگریهای امام سجاد(علیهالسلام) در شام
با سخنرانی امام سجاد(علیهالسلام) در شام، ورق برگشت؛ لذا یزید گفت: اینها را با احترام برگردانید. در بازگشت اسرا از شام، ملاحظه کنید که این کاروان از کجا عبور کرد تا از شام خارج شود؟ آیا کاروان را شبانه از دمشق بیرون بردند یا روز؟ آیا از بیراهه بردند یا از وسط شهر؟ اگر کاروان را در روز و از وسط شهر بیرون بردند، معلوم میشود که چه تغییری حاصل شده بود!
ورود کاروان به شام، مثل خروجش نبود؛ ورود به شام، ورودی بود که مردم نسبت به این کاروان جهل مطلق داشتند؛ اما هنگام خروج، کاروان را شناخته بودند.
مردم مدینه چگونه از حادثه عاشورا باخبر شدند؟
وقتی کاروان به ابتدای مدینه رسید، امام سجاد(علیهالسلام) فرمود: داخل شهر نشوید؛ همینجا بایستید. حضرت بهسراغ شاعر فرستاد و به او فرمود: برو و ورود ما را به مردم اطلاع بده.
یک علامت سؤالی در اینجا هست که آیا مردم مدینه، با آمدن کاروان از داستان عاشورا باخبر شدند یا قبل از آن، مطلع شده بودند؟ زمان، زمانی نیست که اهالی شهر قبل از کاروان باخبر شده باشند؛ بهدلیل اینکه حادثه در بیابان رخ داده و کسانی که از آن بیابان برمیگردند، از اهالی مدینه نیستند؛ بلکه همگی سپاه عمرسعدند که به کوفه برمیگردند.
برای مطلع شدن مردم مدینه، باید مسافری از کوفه به مدینه رفته و خبر بدهد. تبادل تجاری زیادی هم بین کوفه و مدینه دیده نمیشود تا اینکه مسافر تجاری به مدینه رفتوآمد کند. مسافرانی که از کوفه به سمت مدینه میروند، نوعا باید برای عمره باشند؛ درحالیکه معمولا در محرّم کسی از کوفه به مدینه برای عمره نمیرود؛ چون تازه از حج برگشتهاند.
معمولا مسافرت برای عمره از ماه صفر شروع میشود. پس میماند اینکه خود دستگاه حکومتی خبر را ببرد؛ اما دستگاه حکومتی هم هیچ انگیزهای برای انتشار خبر بعد از آن جوی که در کوفه با ورود اسرا به راه افتاده بود، ندارد؛ بلکه برعکس، دستگاه حکومتی میخواهد کاری کند که خبر پنهان بماند.
اگر گفته شود که امسلمه، همسر پیامبر(ص) از طریق معجزه از جریان باخبر شده بود، میگوییم این قضیه مخصوص ایشان است؛ اما از مردم مدینه، کسی باخبر نشد. برای مطلع شدن مردم، بایستی امسلمه میرفت در کوچه و خیابان داد میزد، درحالیکه طبق دستور آیه شریفه «و قَرنَ فی بیوتِکُنَّ و لا تَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجاهلیة الاُولی»(احزاب/33) نباید در جامعه حضور پیدا میکرد که البته وی به این دستور قرآن هم عامل بود. نهایتا برای اطرافیانی که محرم ایشان بوده یا درون خانه برای دیدار میآمدند، میتوانست اطلاع بدهد.
بنیهاشم هم مردی ندارد؛ هرکس که بود، همراه امام حسین(علیهالسلام) به کربلا رفت. فقط محمد حنفیه مانده بود. عبداللهبنجعفر را هم نمیدانیم که مدینه بود یا مکه.
امام سجاد(علیهالسلام) میخواهند طوری حرکت کنند که مردم ماجرا را بفهمند. حضرت به شاعری که احضار کرده بودند فرمود: برو به مردم مدینه خبر بده. نوع خبر دادن این شاعر خیلی زیبا بود: «یا أهلَ یثربَ لا مُقامَ لکم بها... »(لهوف، ص98). درعرب وقتی میگویند: یا أهل المدینة لا مُقامَ لکم بها، یعنی یک حادثهای اتفاق افتاده که نابودکننده است؛ مثلا وقتی سیل میآید، میگویند: لا مُقامَ لا مُقامَ؛ یعنی فرار کنید. این شاعر هم محلهبهمحله داد میزد: «یا أهلَ یثربَ لا مُقامَ لکم بها».
همه از خانهها بیرون ریختند که چه اتفاقی افتاده؟ گفت: بیایید مسجد تا خبر دهم. وقتی همه به مسجد آمدند و مسجد پر از جمعیت شد، بالای منبر رفت و تتمه شعرش را خواند:
«یا أهل یثربَ لا مُقامَ لکم بها/ قُتِلَ الحسینُ فَأدمُعی مِدرارُ»
... حسین کشته شد... و سرش را در شهرها چرخاندند.
مردم تعجب کردند و پرسیدند: حالا کجاست؟ گفت: کاروان امام حسین(علیهالسلام) الآن بیرون شهر است.
یک بار مدینه برای جنازه امام حسن(علیهالسلام) از مسجد به طرف قبرستان بقیع حرکت کرد و یک بار هم در این مورد که میگویند: خرجتِ المدینة. همه آمدند و دیدند کاروان با مردان بنیهاشم از مدینه رفته و الآن با یک مرد برگشته است.(2)
انتهای پیام/
منابع؛
1 - جلسه پنجاه و چهارم تاریخ تطبیقی استاد طائب(1395/10/01)
2 - جلسه پنجاه و پنجم تاریخ تطبیقی استاد طائب(1395/10/08)
برخلاف این تصور که سازمان شیعه که در دوران امام باقر(ع) و امام صادق(ع) قوت گرفت، زمان پایه گذاری این سازمان قدرتمند مربوط به دوران امام سجاد(ع) است.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ در دوران امام سجاد(علیهالسلام) ایشان درمورد سازمان شیعه چند گونه عمل فرمودند؛
1 - به دستور ایشان عدهای از شیعیان مانند سعید بن جبیر علنی و مخفیانه و بدون هیچ گونه نشانهای که دال بر ارتباط با امام سجاد(علیهالسلام) از آن بروز کند شروع به فعالیت نمودند، لذا سعید بن جبیر که از اعضای عالی سازمان شیعه و از شیعیان ناب امام سجاد(علیهالسلام) محسوب میشد به صورت علنی فعالیت خود را دنبال کرد، ولی ارتباط خود را با امام سجاد(علیهالسلام) مخفی نگه داشت، به همین دلیل او از فقها و علمای عامه هم محسوب میشد که حافظهای عجیب داشت و با نقل فضائل و روایات پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) حجاج را در مدت خلافت در مدینه فلج کرد.
اما در عین حال کسی از ارتباط وی با امام سجاد(علیهالسلام) کوچکترین اطلاعی نداشت و هیچ کس هم او را از نیروهای آن حضرت قلمداد نمیکرد، زیرا وی تنها تا امام حسین(علیهالسلام) سخن میگفت و در مورد علیبنالحسین(علیهالسلام) هیچ چیزی نمیگفت و به شدت در مورد امام سجاد(علیهالسلام) تقیه را رعایت میکرد؛ از اینرو اهلسنت او را از علمای خود محسوب کرده، از روات بزرگ اهل سنت به شمار میرود و آنان روایات منقول از او را قبول دارند و به دلیل حافظه بسیار قوی در مکه، مدینه و کوفه به نقل روایات مشغول بود.
2 - دومین اقدام آن حضرت(علیهالسلام) در توسعه سازمان شیعه آن بود که به دستور ایشان عدهای نیز از درون سازمان شیعه آرام و بدون سر و صدا فعالیت خود را آغاز کنند و ادامه بدهند که میتوان به ثابت بن دینار و ابوحمزه ثمالی اشاره نمود. آنها و خاندانشان همگی از شاگردان ویژه امام سجاد(علیهالسلام) و امام باقر(علیهالسلام) به شمار میرفتند که در خانواده آنها غیر ثقه یافت نمیشد و ثابت و فرزند او محمد و فرزند محمد همگی ثقه بودند. ابوحمزهای هم که دعای ابوحمزه را از امام(علیهالسلام) شنید و حفظ کرده و آن را مکتوب کرده بود و ترویج میداد(به ویژه در دوران معاویه و یزید) آن هم معارفی در دعای ابوحمزه ثمالی که اگر همین دعا در زمان امام حسن(علیهالسلام) نقل میشد آنها را کفرآمیز میخواندند.
از آنجایی که عبدالملک خودش در محیط مدینه تربیت شده بود بالطبع نمیتوانست با این معارف مبارزه کند. لذا با این معارف و اینگونه شاگردان، امام سجاد(علیهالسلام) مبارزهای در مقابله با جریانی آغاز نمودند که از بیان و نوشتن معارف دینی جلوگیری میکرد و به ترویج معارف الهی و حقایقی پرداختند که تاکنون و در دوران قبل از آن همواره زیر سوال میرفت و یا با آنها مبارزه میشد.
3 - اقدام سوم امام(علیهالسلام) هم تاثیرگذاری بر علمای مدینه و سامان بخشیدن به فضای بود که در دوران عبدالله بن زبیر و به دلیل لشکرکشیهای متعدد وی در فتح مکه، مدینه، کوفه و بصره به وجود آمد و او با ایجاد حاکمیت مستقل برای خود منجر به نوعی بههم ریختگی در حاکمیت مرکزی آن روز در دنیای اسلام شده بود و این مشکلی بود که با به قدرت رسیدن عبدالملک مروان وی تلاش داشت برای سامان دادن به این اوضاع و احوالی که به دست عبدالله بن زبیر به وجود آمده بود گام بردارد که حضرت(علیهالسلام) نیز در همین مسیر کمک نمودند و در ضمن از فرصت به دست آمده برای تاثیرگذاری بر اوضاع استفاده فرمودند.
در این دوران که مصادف با اوایل حکومت عبدالملک مروان و استقرار قدرت بود وی سعی کرد با امام سجاد(علیهالسلام) درگیر نشود، از این جهت فرصتی برای امام(علیهالسلام) به دست آمد تا با تدبیر ایشان سازمان شیعه صورت قوی و مستحکم به خود بگیرد تا در ادامه حیات خود بتواند در دوران امام باقر(علیهالسلام) و امام صادق(علیهالسلام) و در اوج درگیری بنیامیه و بنی عباس ظهور و بروز پیدا کند.(1)
به همین دلیل در همین دوران شیعیان توانمندی مانند ابوحمزه ثمالی و ابوخالد کابلی پرورش یافتند.
البته در پایان این فصل لازم است به جریان چهارمی هم اشاره نماییم که در این ایام و در اوج تلاشهای امام سجاد(علیهالسلام) و در حاکمیت اسلامی ظهور و بروز پیدا کرد و آن جریان حرکتی بنی عباس است که علی رغم اطلاع بنی امیه از آن با آن از طرف ایشان مبارزه هم صورت نمیگرفت که تنها دلیل آن را هم میتوان در این امر دانست که مبدأ بنی امیه و بنی عباس یکی بوده و ظاهراً هم به بنیامیه دستور داده شده بود که به آنها کاری نداشته باشند، زیرا در صورت هر مقابلهای از طرف بنی امیه عمال نفوذی دشمنان اسلام(سازمان یهود) در همان جریان متقابلاً در پیکره حکومت اموی آنها را نیز به هم میریخت.(2)
انتهای پیام/
منبع: کتاب ثاقب جلد 2، نگاهی تحلیلی به تاریخ صدر اسلام، مؤلف حجتالاسلام والمسلمین طائب، تحقیق و نگارش محمدمهدی حامدی، چاپ اول سال 95، انتشارات رشید، صص71-72 و 74-76
پی نوشت؛
1 – برخلاف این تصور که سازمان شیعه که در دوران امام باقر(ع) و امام صادق(ع) قوت گرفت، زمان پایه گذاری این سازمان قدرتمند مربوط به دوران امام سجاد(ع) است.
2 – اصولاً توطئهها در حاکمیتها توسط سازمان یهود یا عوامل داخلی آنان پی ریزی و دنبال میشد.
اگر آمار کوفیان شرکت کننده در کربلا صحیح باشد و ۳۰ هزار نفر برای مقابله با سیدالشهدا(علیهالسلام) آماده باشند، معلوم میشود که بسیاری از مردم کوفه برای جنگ نهایی نیامدهاند.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ در کوفه ابن زیاد توانست بر سازمان شیعه تسلط پیدا کند و با خشونتهایی که به خرج داد کنترل کوفه را به دست گرفت. یزید از حرکت امام(علیهالسلام) به سوی کوفه مطلع میشود و ابن زیاد را مأمور کنترل حضرت میکند.
با خروج امام حسین(علیهالسلام) قصد ترور ایشان در مکه ناکام ماند. از مکه برای تغییر حضرت نمیتوانند اقدامی صورت گیرد، زیرا سعید درگیر مراسم حج است. ابن زیاد در اولین اقدام خود باید مانع ورود ایشان به کوفه شود؛ زیرا اگرچه او سران شیعه را به زندان انداخته اما ممکن است همان آدمهای خاکستری که جذب او شدن دوباره تغییر رنگ دهند و اطراف امام را بگیرند.
نیروهای مقابل سیدالشهدا(علیهالسلام) را که توسط ابنزیاد تدارک دیده شدهاند، میتوان در چهار گروه دسته بندی کرد؛
1 - امویان: کسانی که با دستگاه بنیامیه پیوند دارند و ۱۰۰درصد به معاویه و یزید معتقدند.
2 – خوارج: کسانی که از بازماندگان شرکتکنندگان در جنگ نهروان هستند و اکنون بزرگ شدهاند و تحت تبلیغات مغیره و زیاد و دیگران، علی(علیهالسلام) را به عنوان قاتل پدرشان میشناسند.
3 – اوباش: کسانی که اهل فساد هستند و امرار معاششان از راه جنایت کردن است.
4 – جاهلان: کسانی که قدرت تشخیص حق را از باطل ندارند و از اوضاع و اتفاقات زمان خود بی خبرند. این افراد را میتوان عثمانیان هم نامید که به دنبال خونخواهی خلیفه سوم هستند.
در اینجا توجه به دو نکته لازم است؛
الف. در دو سوی حادثهی کربلا به خصوص در لشکر سیدالشهدا(علیهالسلام) نیروها جوان هستند.
ب. اگر آمار کوفیان شرکت کننده در کربلا صحیح باشد و ۳۰ هزار نفر برای مقابله با سیدالشهدا(علیهالسلام) آماده باشند، معلوم میشود که بسیاری از مردم کوفه برای جنگ نهایی نیامدهاند.
از همینرو به نظر میرسد تنها نیروی موجود و آماده به خدمت برای ابنزیاد، اوباش و جاهلان هستند.
منبع: کتاب تبار انحراف 3(پژوهشی در جریان شناسی انحرافات تاریخی) زیر نظر حجتالاسلام والمسلمین مهدی طائب، محققان ابراهیم ارجینی و محمدحسین فروغی، چاپ اول، سال 94، انتشارات کتابستان معرفت، صص128-130