-
چهارشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۲۵ ب.ظ

پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی دوازدهمین جلسه درس تاریخ تطبیقی با موضوع تاریخ حضرت موسی(ع).
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی دوازدهمین جلسه درس تاریخ تطبیقی با موضوع تاریخ حضرت موسی(ع).
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی یازدهمین جلسه درس تاریخ تطبیقی با موضوع تاریخ حضرت موسی(ع).
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ فایل صوتی درس تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب:
علیرغم همه هجمههای عباسیان، امام هادی(ع) موفق به تعمیق جریان وکالت شیعی و بسط مفهوم امامت به عنوان ستون خیمه تمدن شیعی شد.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ پانزدهم ذیحجه مصادف با تولد امام هادی(ع) است. در مورد نقش علمی و تمدنی این امام بزرگوار شیعیان با حجتالاسلاموالمسلمین محمدامین نخعی، پژوهشگر علوم دینی و مشاور عالی مدیر کل سازمان مدارس صدرا به گفتوگوی پرداخته که مشروح آن تقدیم مخاطبان میشود؛
زمان حیات امام هادی(ع) مصادف با آخرین مرحله قرون وسطی در اروپا است
اگر به لحاظ تاریخی حیات امام هادی(ع) را مطالعه کنیم حیات ایشان در قرن دو هجری و قرن هشتم میلادی سپری شده است. قرن هشتم میلادی دوره اول قرون وسطی است و در این تاریخ غربیها به تدریج تا سال هزار که آخرین مرحله از قرون وسطی است غرب مسیحی را در تقابلی با جهان اسلام قرار میدهند که در سالهای بعدی منجر به جنگهای صلیبی میشود.
قبل از آن هم غربیها در آندلس در تقابلی با اسلام بودند و تقریباً دو تمدن اسلامی و تمدن غربی در آندلس شمالی و جنوبی مماس بر هم بودند. نکته مهم آن است که اگر بخواهیم این دوره را به درستی تحلیل کنیم هم باید به روابط درونی جهان اسلام و تمدن اسلامی که بیشتر پایه سنّی دارد و مربوط به بنیعباس و بنیامیه است، بپردازیم هم به تمدن غرب. همچنین واکاوی کنیم که تکاپوی جریان شیعه و نهاد امامت برای ایجاد خط سومی در جهان اسلام چه بوده است.
همچنین لازم است به وقایع و زمینهسازی امامان قبل از امام هادی(ع) که فضای فعالیت ایشان را متأثر نموده و اتمسفر سیاسی فرهنگی اجتماعی دوره امام هادی(ع) و نه فقط زمان تولد ایشان بپردازیم تا بفهمیم در پس زمینه و عصری که قرار داشتند ایشان چه تدابیر و اقداماتی برای حفظ و پیشبرد اسلام اتخاذ کردند.
قدرت و نفوذ عباسیان در داخل و خارج از جهان اسلام
از دوران هارونالرشید خلیفه مقتدر عباسی تا اواخر دوره بنیعباس، عباسیان وسعت جغرافیایی تمدنی زیادی یافتند و بر سرزمینهای زیادی سیطره داشتن، از نظر فرهنگی هم بنیعباس مخصوصاً در دوران مامون که هم عصر امام رضا(ع) و امام جواد(ع) است به اقتدار علمی بالایی رسیدند. مورخین آن دوران را عصر شکوفایی علم مینامند و نظامیهها و دانشگاههای بزرگی در جهان اسلام شکل میگیرند به طوری گوستاو لوبون مورخ، از این دوران به عنوان دورانی با پیشرفتها و امتیازات بالای علمی و فرهنگی نام میبرد و دوره بنیعباس را با تمجید فراوان دوران شکوفایی تمدن به اصطلاح اسلامی برخاسته از حکومت بنیعباس میداند.
عباسیان به لحاظ سیاسی هم در اقتدار بالایی قرار گرفتند و امنیت را در سراسر امپراطوری بزرگ خودشان ایجاد کردند و شهرهای بزرگی مثل بغداد، نیشابور، شام و سامرا در این دوران شکل گرفتند که از جهت معماری، از جهت علم، اقتدار سیاسی و امنیتی شهرهای حائز اهمیتی هستند و داستانهای هزار و یک شب بخشی از وقایع بغداد بزرگ در دوران بنیعباس است. در واقع با جریانی قوی و پیچیده به عنوان رقیب مقابل جریان امامت و حق در دوران امام هادی(ع) روبهرو هستیم در این زمان متوکل خلیفه عباسی است.
در عین حال تمدن غرب در دوره قرون وسطی بسر میبرد و شهرهای مقتدر جدی در اروپا که بتواند در مقابل شهرهای بزرگ و مقتدر امپراطوری عباسیان قرار بگیرد، وجود ندارد تنها در مناطقی چون منطقه شارلمانی اقتدار مشاهده میشود. اما امپراطوری رم به لحاظ سیاسی، علمی، جغرافیایی و فرهنگی از اقتدار بالایی برخوردار نیست و همین موضوع وجهه تمدنی و سیاسی بالایی به عباسیان بخشیده بود. مطالبی که ذکر شد ناظر به اتمسفر زیستی زمان حیات امام هادی(ع) در داخل و خارج از جغرافیای اسلام است.
اما باید بدانیم در جهان اسلام عملکرد نیروهای فعال علمی و سیاسی چه آرایشی داشته و تقابلها و رقابتهای سیاسی علمی جهان اسلام بین عباسیان و جریان امامت چگونه بوده تا بتوانیم نقش اهلبیت(ع) را در ساخت جلوهای از تمدن اسلامی که مطلوب جریان حق است نشان دهیم. لذا از تقابل جهان مسیحیت با جهان اسلام عبور میکنیم و به نحوه رقابت بین جریانهای خیر و شر در درون حاکمیت جهان اسلام میپردازیم.
همه ائمه برای تشکیل حکومت اسلامی تلاش و مبارزه جدی داشتند
همه اهلبیت(ع) به دنبال این هستند که به هسته مرکزی حاکمیت برسند نه تنها خودشان بلکه طرفدارانشان هم تلاش دارند مدیریت کانون اصلی حکمرانی بر جامعه را در دوره هر یک از امامان معصوم کسب کنند چرا که معتقدند عنان حاکمیت در طول تاریخ باید به دست نیروهای حق بیفتد و در این تلاش هیچ تردیدی ندارند. لذا اگر میبینیم که امامان معصوم برخی از افراد را از حضورهای حاکمیتی منع کردند صرفاً آن افراد ظرفیت حضور در حاکمیت را نداشتند و چه بسا اگر در عرصه حاکمیت حضور پیدا میکردند دچار حیرت و ناتوانی میشدند یا دین خود را از دست میدادند و الا در دوران همه ائمه تلاش بر برگرداندن حکومت به جریان امامت وجود داشته است.
بدون حکومت اسلامی امکان ایجاد قسط و عدالت فراگیر وجود ندارد
همچنین خدای متعال از مؤمنین و در رأس آنها از اهلبیت(ع) خواستار اقامه قسط است که در آیات متعددی از قرآن مطالبه میشود. لازمه اقامه کردن قسط به حکومت رسیدن ائمه(ع) و اهل حق است وگرنه بدون تشکیل حکومت اسلامی امکان اقامه قسط، پیاده کردن شریعت و بندگی خدا در مقیاس تمدنی که هدف خلقت انسان است، وجود ندارد.
نفوذ و نظارت شدید عباسیان در بین شیعیان برای تصاحب خلافت
بعد از بنیامیه خلأ حاکمیتی به وجود آمد و این امکان برای مردم فراهم شد تا به راحتی به سوی اهلبیت(ع) اقبال یابند در این رقابت یک جریان مرموز امنیتی به نام بنیعباس سر برآورد که از قدرت نفوذ و تحلیل فوق العادهای هم برخوردار بود. بنیعباس در بین جریان اهلبیت(ع) ابتدا یک جریان درونی بود و افرادی چون منصور دوانقی در بنیهاشم زندگی میکردند و روابط قدرت درون اهلبیت را میشناختند و از اهداف اهلبیت(ع) اطلاع داشتند.
لذا از درون با توطئههای مخفیانهای وارد صحنه شدند و به علت عدم همراهی درست مردم شیعه با نهاد امامت به خصوص در دوران امام صادق(ع) توانستند حکومت را از آن خود کنند و اهلبیت(ع) را مورد شکنجه و اذیت قرار دادند بطوریکه امام صادق(ع) در دوره دوم حیات خویش مورد سختترین آزارها و شکنجهها توسط منصور دوانقی قرار گرفتند. دورانی که عدم ذکاوت شیعیان در شناسایی درست جریانها و افراد و نفوذ سنگینی که بنیعباس برای منحرف کردن شیعیان از فرامین امام صادق(ع) صورت داده بود، موجب موفقیت بنیعباس در غصب خلافت شد و تمام زمینهسازیهایی که ائمه قبلی صورت داده بودند را با شعارهای دروغین به نفع خود مصادره کردند.
لذا درگیری و رقابتی که بین اهلبیت(ع) و بنیامیه خیلی علنی و انگیزه طرفین مشخص بود در دوره بنیعباس با هالهای از ابهام و بیشتر در فضاهای امنیتی و اطلاعاتی تبدیل شد. بنیعباس دقیقاً از داعیه امامت و حکومت ائمه(ع) اطلاع داشتند و برایشان معلوم بود خطی از شیعیان در نهاد امامت به دنبال تحقق هدف اهلبیت(ع) که رسیدن به حکومت و دست گرفتن مرکز اصلی حکمرانی بود هستند لذا به سرعت تلاش کردند به حلقه نهاد امامت نزدیک شوند و با تحلیل برنامههای ائمه فرصت هر گونه عملیاتی را از آنها بستانند. از این رو جریان بنیعباس همیشه انتظار داشت از جریان شیعهای که خودش با ناجوانمردی از آن عبور کرده بود ضربه بخورد لذا مراقبت، نظارت و تحلیل جریان شیعه را به شکل دقیق در دستور کار خود داشت.
امام کاظم(ع) و ساخت سازمان مخفی وکالت شیعیان
منصور آن جور که میخواست نتوانست در برخورد با امام صادق(ع) موفق شود. امام صادق(ع) را محدود میکرد اما در ممانعت از نفوذ جریان امامت در جهان اسلام آن روز، توفیق کامل نداشت. بعد از او در زمان امام کاظم(ع) به علت تدابیر زیرکانه امام صادق(ع)، امام کاظم(ع) در اوایل امامت خود در هالهای از امنیت قرار گرفته بود و توانست یک جریان بسیار مخفی و فوقالعاده مهم و مؤثر در جهان اسلام را بنیانگذاری کند که آن را به نام «سازمان مخفی وکالت» میشناسیم. این سازمان در تار و پود جهان اسلام نفوذ داشت، علت اصلی دستگیری امام کاظم(ع) و زندان انداختن مداوم ایشان هم کشف و شناسایی این جریان مخفی شیعیان در سراسر جهان اسلام بود.
به هارونالرشید خلیفه عباسی در زمان امام موسی کاظم(ع) خبر دادند که دو خلیفه در جهان اسلام حکمرانی میکنند و مردم به آنها خراج میدهند یکی تو و دیگری موسی بن جعفر هستید با این تفاوت که تو امام جسمهای مردم هستی و موسی بن جعفر امام قلبهای مردم است.
در دوره هارون و امام کاظم(ع) شاهد تمدن بنیعباس مبتنی بر نظام تصمیمگیری بنیعباس هستیم این نظام تصمیمگیری امام کاظم(ع) را خطر میدانست و دست به دستگیری و زندانی کردن ایشان میزد. اما امام در زندان هم خط ارتباطی خود با شیعیان و سازمان وکالت را حفظ و آنها را سازماندهی میکرد. به گفته یکی از نویسندگان عرب اهل سنت سازمان وکالت به سان رگها و مویرگهای درون بدن انسان در سراسر جهان اسلام آن روز پخش شده بودند.
کانون وکالت و بسط تفکر ائمه تا دورترین نقاط جهان اسلام
سازمان وکالت که همان شاگردان اهلبیت(ع) هستند و با ائمه ارتباط مخفیانه دارند و امورات شیعیان را در دنیا ثبت و ضبط و جریان تولی و سرپرستی شیعیان را دنبال میکنند دامنه فعالیتشان فقط احکام عبادی و فردی نبود بلکه شامل اقدامات فرهنگی و سیاسی تا بغداد و مدائن، سواد و کوفه، بصره و اهواز(سراسر خوزستان و ایلام و اصفهان)، قم و همدان، حجاز یمن و مصر هم بود. این جغرافیای فعالیت به ما میگوید تمام جهان اسلام در تیر رس جریان وکالت شیعیان بود و وقتی امام شیعه حکمی میراند این حکم از خانه او تا سراسر جهان اسلام نافذ بود.
کانون مخفی تصمیمساز عباسیان طراح برخورد و مبارزه با ائمه
جریان اصلی تصمیمساز و تصمیمگیر در زمان خلفا، بنیامیه و بنیعباس الزاماً خود خلیفه عباسی نیست و کانونهای غیرعلنی تصمیمسازی در پشت صحنه فعالیت داشت که دستیابی به خصوصیات و فعالیتهای آنها به علت مخفی بودن در تاریخ کار مشکلی است اما از وحدت تصمیم در سراسر خلافت دوره عباسیان در امور مهم به این نتیجه میرسیم که روش واحد برخورد خلفا با ائمه معصومین از وجود یک کانون واحد حکایت دارد که حتی با عوض شدن خلفا و کم و زیاد شدن اقتدار آنها که برخی بهره هوشی پایینی هم دارند خدشهای در این اقدامات صورت نمیگیرد و در برخورد با ائمه همان شیوهای را به کار میگیرد که خلفای قدرتمند عباسی بکار میبردند.
کانون تصمیمساز عباسی بعد از هارون به این نتیجه میرسد که مامون بر سر کار بیاید که خلیفه هوشمندی است. مامون احساس میکرد که اتفاقاتی اعم از اتفاقات نظامی، علمی مثل نظریه امامت، فرهنگی و سبک زندگی در جهان اسلام در حال رخ دادن است که اقتدار تمدنی بنیعباس را کم میکند و همه از منشایی به نام بیت الامام و امام رضا(ع) سرچشمه میگیرد.
تحلیل او این بود که امام رضا(ع) با دو ویژگی علم زیاد و قداست همه را به خود جذب کرده و اقتدار عباسیان را بهم زده است، لذا اگر به وجه علمی و قداست امام رضا(ع) حمله کند اقتدار عباسیان را حفظ میکند. لذا با پروژه ولایت عهدی دنبال زدودن علم و قداست امام بود. تصورش این بود که اگر همه نخبگان علمی زمان را در مناظره با امام رضا(ع) قرار دهد اقتدار علمی امام را در هم میکوبد و مردم جذب کانون امامت نمیشوند. همچنین با کاخنشین کردن امام، قداست امام در نگاه مردم شکسته میشود.
اما هر دو دسیسه شکست خورد و مناظره علمی امام رضا(ع) با نخبگان علمی زمان نشان داد علم امام رضا(ع) بر علم همه جریانها برتری دارد و نه تنها این موضوع برای نخبگان علمی جهان اسلام بلکه برای یهودیان، مسیحیان، فیلسوفان و هندیها هم آشکار شد که جریان علمی نهاد امامت یک جریان علمی ممتاز است. از طرفی امام با ولیعهدی خوی اشرافی پیدا نکرد لذا مامون هم نهایتاً مثل دیگر خلفا تصمیم به حذف امام گرفت.
همچنین در مسیر سفر امام رضا(ع) از مدینه به مرو مردم شهر به شهر فرصت یافتند با امام شیعیان مستقیم ارتباط بگیرند و با علم و معنویت امام از نزدیک برخورد کنند. هم ورود، هم اسکان و هم شهادت امام رضا(ع) فضا را به نفع جریان شیعه و امامت تغییر داد.
ناکامی عباسیان در مصادره امام جواد(ع) به نفع خود
تصور عباسیان در مورد امام جواد(ع) هم این بود که او را از دوران کودکی وارد کاخ نموده و هر گونه بخواهند تربیت و کنترل میکنند که در ادامه هم به اجبار دختر مامون را به عقد امام جواد(ع) درآوردند هدفشان هم ضربه زدن به تقدس امام جواد(ع) از طریق کاخنشینی و اشرافیگری بود. اما تقوای امام جواد(ع) که ایشان را با صفت تقی میشناسیم، پروژه قداستزدایی را با شکست مواجه ساخت و پرهیزکاری و سادهزیستی امام بر همه مردم آشکار ساخت که جنس ایشان با دیگران در کاخ مامون فرق میکند. لذا مامون خود را شکست خورده یافت و امام را به مدینه بازگرداند و قتی امام در سادگی کامل وارد مدینه شد مردم مطمئن شدند که خوی امام جواد(ع) در کاخ مامون تغییر نکرده است.
تکامل ولایتپذیری جریان وکالت در زمان امام هادی(ع)
شاید عجیب باشد که امام هادی(ع) در هفت سالگی و در سنی کمتر از پدر خود به امامت رسید. این نشان میدهد که جریان وکالت که در دوره امام جواد(ع) در ابتدا امامت یک فرد نه ساله برایش عجیب بود به چنان بلوغی در فهم مسئله امامت رسید که امامت امام هادی(ع) در سن هفت سالگی را به راحتی پذیرفت.
تلاش سیاسی ائمه برای تغییر ذائقه و فرهنگ مردم
در رقابت بنیعباس با جریان امامت، ائمه معصومین در صدد دو اقدام مهم برای حضور از حاشیه به متن تصمیمگیری تمدنی برای در اختیار درآوردن دارایی بنیعباس در خدمت اسلام و امامت بودند. یکی تغییر فرهنگ عمومی که از امام صادق(ع) به بعد به جدیت دنبال شد، به عبارتی برای رسیدن به کانون حکمرانی نیاز به نیروی انسانی هست که نسبت به عملکرد امام توجیه باشد لذا تغییر ذائقه عمومی از اقدامات اهلبیت(ع) است.
اهمیت این موضوع از جایی آشکارتر میشود که مصادف رسیدن به عصر رنسانس در دلخواه مردم تغییراتی رخ میدهد، مردم دیگر زهد و خانههای ساده نمیخواهند و طالب زندگی مجلل و بدون محدودیتهای دینی میشوند این تغییر ذائقه توسط هنر، ادبیات، شعر، نقاشی، موسیقی و مجسمهسازی انجام شد.
در جهان اسلام هم اهلبیت(ع) در گام اول به دنبال این هستند که ذائقه مردم را عوض و مردم را متوجه فطرت انسانی خود کنند تا خواهشهای مردم را از سطح پایین به سمت خواهشهای والا سوق دهند. این کار فقط یک کار اخلاقی فرهنگی نیست بلکه یک اقدام سیاسی است چرا که تغییر دلخواههای مردم منتج به تحول تمدنی در مردم میشود لذا خلفابا آگاهی از نیت اهلبیت(ع) آنها را محدود، محصور و شهید میکردند.
عرصه فعالیت مخفی ائمه و بسط زیر زمینی معارف اسلام و اهلبیت(ع)
دومین اقدامی که اهلبیت در صدد انجام آن بودند این است که وقتی عرصه فعالیت علنی و حضوری بر ائمه توسط یک قوم نفوذی و منافق به نام بنیعباس تنگ شد دست به انجام فعالیتهای مخفی زدند چرا که امکان فعالیت آشکاری وجود نداشت در دوران امام هادی(ع) این دو اقدام دنبال میشد.
میراث علمی اهلبیت(ع) که به وسیله اصحابالرضا(ع)(بزنطی، سفان بن یحیی بجلی و ابن ابی عمیر) جمع شده بود و فوقالعاده افراد مهمی در تاریخ شیعه هستند و مکتوبات فراوانی دارند و مخزن عظیمی از علوم ائمه توسط آنها شکل گرفت، در زمان امام جواد(ع) که به فخر ائمه مشهور هستند این میراث علمی گران سنگ توسط نهاد امامت منتشر شد و در دسترس دیگران قرار گرفت.
تلاش عباسیان برای نابودی جریان متنفذ وکالت در زمان امام هادی(ع)
متوکل خلیفه عباسی هم عصر امام هادی(ع) است و در مواجه با امام هادی(ع) دچار حیرت در تصمیم گیری بود. متوکل به علت نفوذ سنگین شیعیان در ارتش بنیعباس دست به تغییر ترکیب ارتش زده و ارتش جدیدی به نام ارتش شاکریه به وجود آورد.
اقدام دیگر استخدام دو نخبه خبیث ضد شیعی با نام جرجرایی و عبیدالله بن یحیی ابن خاقان به عنوان وزیر بود که دستگاه تصمیمساز خلافت عباسیان در این تصمیم نقش مؤثری داشتند. عملیات نظامی جهت دستگیری و بازداشت نهاد وکالت شیعی در این دوران آغاز شد و سران وکلا دستگیر شدند و حاکم مدینه که فرد امنیتی اطلاعاتی بود با کشف ارتباطات وکلا با امام هادی(ع) در نامهای به متوکل بهانه کافی را برای دستگیری امام هادی(ع) و انتقال ایشان به سامرا را به دست عباسیان داد.
دو سال بعد متوکل متوجه قویترین مرکز ارتباط مخفی علویان در کربلا و بقعه مبارک اباعبدالله شد و برای قطع این شاهرگ ارتباطی چند سال مزار امام حسین(ع) را شخم زده وبه آب بست و تلاش کرد با اقدامات وحشیانه چون قطع دست و پا افرادی را که میخواستند به زیارت امام حسین(ع) بروند منصرف کند.
همچنین سعی کرد علویان را در مدینه بایکوت کنند فدک را از شیعیان بستانند و آنها را تحریم اقتصادی کنند تا گردش مالی نهاد وکالت را قطع کند و تمام استانداران را موظف به اجرای تبعیض علنی و ظلم علیه شیعیان در دادگاهها و … نمود.
سامرا دومین پایتخت تمدن بنیعباس است که در قرائت رسمی ما شیعیان بدترین و سختترین مکان برای اهلبیت(ع) و یک شهر نظامی با فضای بسیار سنگین بود.
علت بردن امام هادی(ع) به سامرا دو موضوع است یکی قطع کردن خط ارتباطی میان امام و طرفداران او که این استراتژی علیه ائمه از زمان هارون اتخاذ شد و تا حد زیادی هم دست مردم و شیعیان را از امام کوتاه میکرد. از طرفی هم باعث پیچیدهتر شدن ساختار گردش اطلاعات و تصمیمگیری در نهاد وکالت و امامت میشد و هر چه به زمان امام حسن عسکری(ع) نزدیکتر میشویم این پیچیدگی بیشتر میشود.
قداست امام هادی(ع) تهدیدی برای عباسیان بود
اما دلیل دوم انتقال امام به سامرا این بود که متوکل هم مثل دیگر خلفای عباسی حس کرد وجود تقدس معنوی امام هادی(ع) در میان مردم برای عباسیان خطر است و با تبعید امام به سامرا این تقدس شکسته میشود به خصوص اگر با کار رسانهای سنگین به امام هادی(ع) حمله شود.
لذا در تاریخ داریم که متوکل مدام سعی داشت امام هادی ع را به جلسات لهوو لعب بکشاند اما موفق نشد و میگفت"کار ابنالرضا جانم را به لب رسانده، خیلی تلاش کردم که با من شراب بخورد و ندیم من باشد اما او استماع نکرد و امتناع کرد".
اقتدار نظامی امام هادی(ع) متوکل عباسی را مرعوب ساخت
اما در هر دو استراتژی یعنی نابودی سیستم وکالت و تقدسزدایی از امام هادی(ع) ناکام ماند. در نهایت سعی کرد اقتدار نظامی خود را به رخ امام هادی(ع) بکشاند تا امام را از هر اقدامی علیه خود باز دارد از همه توان نظامی خود را جمع آوری کرد تا جلوی امام تفاخر نظامی کند و امام را مرعوب خود سازد.
امام وقتی صحنه را مشاهده کرد فرمودند "میخواهی تو هم سپاهیان مرا ببینی؟ " دست خویش را به چشمان متوکل کشیدند و متوکل متوجه شد همه ملائکه نیزه به دست در خدمت امام هادی(ع) قرار دارند و چنان مرعوب شد که با صدای بلندی از هوش رفت و کم کم به این نتیجه رسیدکه چارهای جز حذف امام ندارد چراکه در برخورد با نهاد امامت و سیستم وکالت قالب تهی کردند و نتوانستند به همه خط و ربطها دست پیدا کنند و خط علمی شاگردان امام را حذف کنند.
بسط و شرح مفهوم امامت توسط امام هادی(ع) به عنوان ستون خیمه تمدن شیعی
از دیگر اقدامات مهم امام هادی(ع) برای زنده کردن جریان تمدنی اسلام و تشیع، توجه ویژه مفهوم امامت به عنوان مهمترین مفهوم تشکیل دهنده تمدن شیعی است. در تمدنی که بنا است در عصر ظهور محقق شود، امامت به مثابه ستون خیمه تمدن شیعی باید به شکل واضح برای شیعیان شرح داده میشد.
در دوران قبلی امکان آن وجود نداشت و به عنوان یک امر سیاسی تلقی و با آن برخورد جدی میشد اما در دوران امام هادی(ع) این امکان فراهم شد و امام در ساختار زیاراتی چون زیارت جامعه کبیره و ائمهالمومنین توانستند شرح صدر عینی طرفداران و متولیان نهاد امامت را به عنوان کانونیترین عنصر تشیع بالا ببرند و اگر این آموزه نبود درک و تصور ما از امامت یک درک سطحی میبود.
به واسطه این زیارات و متون دیگری چون خطبه غدیر که از امام هادی(ع) به ما رسیده اصلیترین کانون علمی مربوط به تشیع یعنی امامت تشریح شد و مصونیتی برای نهاد امامت طرفدار امام هادی(ع) ایجاد شد که از جهت علمی هیچ شائبهای نسبت به آن تا عصر ظهور نباشد.
انتهای پیام/
در «عهد عتیق» رباخواری بهعنوان حرفه کنعانیها(فنیقیها) ذکر شده است. این روش انباشت و تکاثر ثروت میراثی فنیقی بود که یهودیان جذب کردند. از آن پس ایشان به حاملان اصلی این شیوه مبادله پولی بدل گردیدند.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ «ربا خواری» یکی از مصادیق مال حرام است که در قرآن کریم، این مسئله را جنگ با خدا مطرح کرده است و انسان به طور جد از گرفتن و دادن ربا نهی شده است، در ادامه آیات «ربا» خداوند متعال خطاب به افراد با ایمان، شرط رستگاری آنها را دوری از ربا ذکر میکند.
«یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَأْکُلُواْ الْرِّبَواْ أَضْعَفاً مُّضَعَفَةً وَاتَّقُواْ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! ربا (و بهره پول) را با افزودنهاى مکرر نخورید، از خدا پروا کنید تا شاید رستگار شوید.(آیه 130 سوره آل عمران)
آیات تحریم ربا، در چند مرحله و به صورت تدریجى نازل شده است. گام اول، انتقاد از رباخوارى یهود بود: «و اخذهم الرّبا وقد نهوا عنه» گام دوم این آیه از رباى چندین برابر منع مىکند و در گام سوم، اسلام حتى یک درهم ربا را تحریم و به منزله جنگ با خدا معرفى کرده است.(1)
«برادر» در تورات کیست؟!
امروزه از تورات اصلی، اثری در دست نیست و نسخه فعلی آن، بعد از دوران اسارت و بهدست علمای یهود نوشته شده است. با وجود این، وقتی به نصوص تورات فعلی مینگریم، به روشنی پیداست که ربا در شریعت یهود، همانند سایر شرایع آسمانی، حرام بوده است و رباخواران علاوه بر استحقاق کیفرهای اخروی، محکوم به مجازاتهای دنیوی، از قبیل روزه گرفتن، کفاره دادن و تازیانه خوردن میشدند. در بخشی از تورات آمده است: «زمانی که مالی را به یهودی فقیر قرض دادی، رفتار تو با او همانند رفتار طلبکار ربادهنده نباشد و از وی مطالبه ربا نکن.»
همه این نصوص نشانه این است که ربا در شریعت یهود حرام بود. بنی اسرائیل مدت زیادی به این احکام عمل میکردند، اما بهتدریج، در اثر حرص و مال دوستی به معاملات ربوی دست یازیدند و کار بهجایی رسید که هنگام فقر و بیچیزی بدهکاران، پسران یا خود آنان را بهجای طلب خویش، میگرفتند و به بندگی در میآوردند.
(همان، سفر نجمیا، باب ۵، آیه های ۱-۶)متون تاریخی یهود گواهی می دهد که آنان حتی به یکدیگر رحم نکردند و حرمت ربا در بین یهود را زیر پا نهادند و علاوه بر گرفتن ربا از یهودیان، بدهکاران را به اسارت می گرفتند و گاهی به عنوان برده به سایر ملتها می فروختند. نجمیای نبی بعد از مشاهده وضع ناهنجار مردم و شنیدن فریاد آنان، رباخواران را مورد توبیخ و ملامت قرار داده و گفت: «هنگامی که ناله های انان را شنیدم بسیار غضبناک شدم و بزرگان و والیان آنان را مورد سرزنش قرار داده و گفتم: شما چطور از برادران خود ربا می گیرید؟!
سپس جماعت بزرگی را علیه آنان برانگیختم و به ایشان گفتم: ما بر حسب توان خود یهودیانی را که به سایر امتها فروخته شده اند، می خریم و شما که برادرانتان را می فروشید، دوباره آنان به ما فروخته می شوند! پس آنها ساکت شدند و جوابی برای گفتن نداشتند».(همان آیه ۶ به بعد)در قرن های بعد هم یهودیان دست از رباخواری برنداشتند و روز به روز بر دامنه فعالیتهای ربوی خود افزودند؛ به طوری که امروز غالب بازارها و موسسات پولی دنیا تحت تصرف آنان است.(2)
«رباخواری» یک حرفه کاملاً بنی اسرائیلی
در «عهد عتیق» رباخواری بهعنوان حرفه کنعانیها (فنیقیها) ذکر شده است. این روش انباشت و تکاثر ثروت میراثی فنیقی بود که یهودیان جذب کردند. از آن پس ایشان به حاملان اصلی این شیوه مبادله پولی بدل گردیدند تا بدانجا که رباخواری بهعنوان یک حرفه کاملاً یهودی شناخته میشد. در «سِفر خروج» خواسته شده که در پرداخت «پول نقد» به «فقرای بنیاسرائیل» با ایشان بسان «رباخواران» سلوک نشود و بهره دریافت نگردد. در «سِفر تثنیه» بهصراحت رباخواری در میان بنیاسرائیل ممنوع، ولی در رابطه با بیگانگان مجاز شمرده شده است: «غریب را میتوانی به سود قرض بدهی، اما برادر خود را به سود قرض مده.» این بیانگر رواج رباخواری در میان بنیاسرائیل از ازمنه کهن است.
ظهور اسلام و احکام صریح قرآن در ممنوعیت ربا مانعی جدی در راه رباخواری یهودی پدید ساخت. به نوشته «جودائیکا» ربا در اسلام دارای مفهومی مشخصتر از ربیت یهودی و یوزورای مسیحی است. لذا، گریز از این ممنوعیت بهسادگی امکان نداشت. در نتیجه در سدههای نخستین اسلامی یهودیان رباخوار بهطور عمده به تجارت جهانی روی آوردند. معهذا، بهتدریج و از سده سوم هجری (نهم میلادی) یهودیان مستقر در سرزمینهای اسلامی شکل جدیدی از رباخواری را وضع کردند و آن سرمایهگذاری مالی در عملیات تجاری بود. برخی از این مشارکتها ظاهری بود و تنها پوششی تلقی میشد برای گریز از قوانین اسلامیِ منع رباخواری. یهودی پولی به تاجر میداد و بدون توجه به ضرر یا سود آن، در پایان معامله، مبلغ توافقشدهای سود دریافت میکرد. این روش بهتدریج شایع شد و در سده چهارم هجری (دهم میلادی) رباخواری پوشیده و غیررسمی را در میان مسلمانان بهطور کامل رواج داد. در این زمان در بغداد، مرکز خلافت عباسی، رباخواران بزرگ یهودی پدید شدند چون «یوسف بن فیناس»، «هارون بن عمرام» و بهویژه «نتیرا». کار آنان چنان بالا گرفت که حتی در ازای بهره، وامهای کلان به خلفای عباسی میپرداختند.(3)
روحیه پول اندوزی یهودیان سرآمد اقتصادی
مسئله بانک و رباخواری به خاطر روحیه اقتصادی پول اندوزی جامعه یهودیان است که در این حرفه خبره شدهاند و توانستند نبض اقتصاد جوامع را در دست گیرند. همچنین با استحکام پایههای نخستین جوامع یهودی در سده یازدهم میلادی، رباخواری به شکلی گسترده در اروپای مرکزی رواج یافت. حاملین این موج یهودیان بودند و پیوند این پدیده با یهودیان آن چنان است که در فرهنگ اروپایی واژه یهودی مترادف با رباخوار بود.
نفوذ اقتصاد یهود به ادیان مختلف و آلوده کردن آنها به ربا زمانی معنا و شکل مییابد که در تحریف آنها به این نکته برسیم که نفوذ هلنیزم نه تنها در فلسطین، بلکه نزد یهودیان در اسکندریه به منتهای قوت و کمال رسیده و این معنی در صحیفهای به نام حکمت سلیمان از آن زمان باقی مانده و به خوبی میباشد و همچنان در میان یهودیان آن شهر فیلسوفی ظهور کرد به نام فیلون که سعی کرد میان افکار حکیمانه یهود و مبادی کلامی ایشان با اسلوب اندیشه یونانیان در باب فلسفه تلفیقی ایجاد کند.(4)
پی نوشت؛
پس از وفات حضرت داوود(ع)، حضرت سلیمان(ع) جانشین شد و خداوند همه چیز را در تسخیر او قرار داد. بنی اسرائیل در ملک عظیمی که حضرت سلیمان(ع) داشت، نقشی نداشتند، ولی ادعای آن را داشتند. دوباره خدای متعال آنها را به ملک عظیم مبتلا کرد تا آزموده شوند.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ بنیاسرائیل مأموریت داشتند همراه حضرت موسی(ع) برای فتح قدس وارد این سرزمین شوند، اما به دلیل تمرد از دستور ایشان، 40 سال دچار سرگردانی و جدایی از آن حضرت شدند و در طول این سالها، افراد زیادی، از جمله حضرت موسی(ع) و حضرت هارون(ع) را از دست دادند.
آنها بعد از 40 سال به خودشان آمدند؛ ولی باید به این نکته توجه کرد که این قضیه، یکباره اتفاق نیفتاد، بلکه زمینه بیداری در درون تیه، با افراد بسیار کم شروع شد، و به تدریج اکثریت پیدا کرد.
انحراف بنیاسرائیل پس از بیداری
بنیاسرائیل پس از حالت تنبه و بیداری، به یوشع رجوع کرده و همراه او وارد سرزمین قدس شدند. تفاوت زندگی در دوران سرگردانی و تیه با زندگی در منطقه مسکونی قدس، آنها را شدیداً به زمین و مسکن و جاه و جلال و زیباییها وابسته کرد و در پی آن، انحرافشان هم به تدریج شروع شده و به نقطهای رسید که به تحریف دین پرداختند.
تحریف دین توسط بنیاسرائیل به این صورت انجام گرفت که دین را به نفع نسل مصادره کرده و ادعا کردند که نسل برتر و ویژه متعلق به ماست؛ در نتیجه باید به بهترین صورت از زمین بهره ببریم و دیگران هم خادم ما باشند(عکس آنچه که در ادیان الهی وجود دارد؛ ادیان الهی، پیامبران و اوصیا را خادمین مردم میدانند.)
بنیاسرائیلی که قرار بود انبیا همراه آنها سایر ملل را به سمت دین فرا بخوانند، خودشان سوژه هدایت انبیا شدند؛ اما معلوم است که کشت و کار در زمین بکر، راحتتر از کار در زمینی است که قبلا کشت و کار در آن انجام گرفته و سپس دچار آفت شده است. روی این اساس، اصلاح بنیاسرائیل هم توان زیادی از انبیا گرفت و مقاومت این قوم، برابر انبیا به جایی رسید که تمام امکانات را از دست داده و به بدبختیها دچار شدند. آنها تا زمان حضرت داوود(ع)، ذلیل و تو سری خور بودند تا اینکه آن پیامبر الهی ظهور کرده و تلاش نمود آنها را به جایگاه خودشان برگرداند.
بنیاسرائیل در زمان حضرت داوود(ع) و حضرت سلیمان(ع)
بنیاسرائیل پس از آمدن حضرت داوود(ع) ابتدا ادعا کردند که ما مؤمن هستیم، اما در اولین آزمایش، دوباره مردود شدند. قرآن در این باره نقل میکند: «فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِیکُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَمَن لَّمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ قَالُواْ لاَ طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنودِهِ قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو اللّهِ کَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ(بقره/249)؛
... گفت: خدا شما را به جوی آبی میآزماید. هر کس از آن آب بخورد، از من نیست، و کسی که از آن نخورد، یا به مشتی آب بسنده کند، از من است. جز اندکی، همه لشکریان از آن نوشیدند. زمانی که او و مؤمنانی که همراهش بودند از نهر گذشتند، گفتند: امروز ما را توان جالوت و سپاهش نیست. کسانی که می دانستند با خدا دیدار خواهند کرد، گفتند: به خواست خدا چه بسا گروه اندکی که بر گروه بسیاری غلبه کند، و خداوند با کسانی است که پای می فشرند.»
موقعی که لشکریان به منطقه قدس آمدند، دوباره سنگ بنای حاکمیت اولیه، گذاشته شد. حضرت داوود(ع) به آبادانی هیکل شروع کرد.(هیکل یعنی مسجد و معبد). ایشان آماده سازی کرد، ولی موفق نشد بنای قدس را بگذارد.
پس از وفات حضرت داوود(ع)، حضرت سلیمان(ع) جانشین شد و خداوند همه چیز را در تسخیر او قرار داد. بنی اسرائیل در ملک عظیمی که حضرت سلیمان(ع) داشت، نقشی نداشتند، ولی ادعای آن را داشتند. دوباره خدای متعال آنها را به ملک عظیم مبتلا کرد تا آزموده شوند.
در این آزمایش هم باز مردود شدند. شروع به مخالفت با حضرت سلیمان(ع) کردند که باید حاکمیت را به ما بدهی! آنها انواع سحر را در اختیار گرفته و علیه ایشان عمل میکردند. بالأخره خداوند حضرت سلیمان(ع) را برد و بعد از او، اختلاف درونی بر سر قدرت، باعث فروپاشی همین قدرت شد.
انتهای پیام/
منبع: جلسه پانزدهم تاریخ تطبیقی(1393/09/18)
حضرت موسی(ع) هم ابتدا، افرادی را برای جمعآوری اطلاعات، به قدس فرستاد و به آنها فرمود: زمانی که از مأموریت برگشتید، اطلاعات جمعآوری شده را ابتدا به من بدهید. این افراد در جمعآوری اطلاعات، دچار ترس شدند و قبل از اینکه اطلاعات را به حضرت موسی(ع) بدهند، به رؤسای ردههای خود منتقل کردند.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ قوم بنیاسرائیل توسط حضرت موسی(ع) در اَریحا مستقر شد. آن موقع در قدس، بنیعناق که افراد درشت اندامی بودند، زندگی میکردند. قاعده و قانون جنگ این است که قبل از هر اقدامی باید به جمعآوری اطلاعات پرداخت؛ بر این اساس، حضرت موسی(ع) هم ابتدا، افرادی را برای جمعآوری اطلاعات، به قدس فرستاد و به آنها فرمود: زمانی که از مأموریت برگشتید، اطلاعات جمعآوری شده را ابتدا به من بدهید.
این افراد در جمعآوری اطلاعات، دچار ترس شدند و قبل از اینکه اطلاعات را به حضرت موسی(ع) بدهند، به رؤسای ردههای خود منتقل کردند. رؤسای ردهها هم به تدریج این اطلاعات را به کل اردوگاه منتقل کردند، و در نتیجه، باعث ترس و وحشت افراد اردوگاه برای مقابله با بنیعناق شد. حضرت موسی(ع) متوجه شد که همه اردوگاه درباره این جریان صحبت میکنند و میگویند که ما برای فتح قدس نخواهیم رفت. آن پیامبر الهی، افراد اردوگاه را جمع کرد و به آنها گفت که ترس شما بیمورد است؛ ولی عموم اردوگاه این سخن را نپذیرفتند.
در طرف کفار، افراد مؤمنی وجود داشتند که حضرت موسی(ع) با آنها ارتباط داشت(چنانچه پیامبر ما هم قبل از اینکه به مدینه هجرت کند، و در آنجا حکومت تشکیل دهد، با نجاشی مرتبط بود). زمانی که این افراد ناآرامی را در اردوگاه دیدند، به یاری حضرت موسی(ع) آمدند. آنها بنیاسرائیل را دلداری دادند و گفتند: کسانی که شما از آنها میترسید، افراد جنگی نیستند؛ شما باید فقط دروازه را باز کنید. در مقابل، بنیاسرائیل به حضرت موسی(ع) گفتند: اگر باز شدن دروازه کافی است، تو با خدای خودت برو و آن را باز کن. موقعی که رفتید، ما هم خواهیم آمد؛ ولی قبل از آن، پایمان را آن طرف نمیگذاریم. هرچه حضرت موسی(ع) برای رفتنشان اصرار کرد، قبول نکردند.
نتیجه تمرد بنیاسرائیل از فرمان حضرت موسی(ع)
اگر بپذیریم که حضرت موسی(ع) در 40 سالگی مبعوث شده است، پس باید گفت: 40 سال آن پیامبر الهی علیالدوام ترغیب برای فتح قدس کرد. بعد از 40 سال تنها جوابی که شنید، «نه» بود.
بنیاسرائیل به دلیل این نافرمانی و برای تربیت، لازم بود یک دوره سخت دیگر را سپری کنند. حضرت موسی(ع) خطاب به خداوند متعال گفت: خدایا! این قوم، ولایتپذیر نیستند و افرادی سرکشاند؛ مرا از آنها بگیر تا معنای ولایت را فهمیده، و ولایتپذیر شوند.
پس از این قضایا، حضرت موسی(ع) در ظاهر با بنیاسرائیل زندگی میکرد، اما آنها نمیتوانستند از ایشان استفاده بکنند، به این نحو که بعد از تمردشان، از اوامر موسی(ع) جدا شدند و آن پیامبر، برای آنها امر و دستوری نداشت.(چنانچه زمانی که بعد از پیامبر، امت اسلام تمرد کردند، نتوانستند به امر علی(علیهالسلام) برگردند؛ و نتیجه تجربهشان این شد که بعد از 25 سال به سراغ آن حضرت آمدند. البته همان افرادی که به سراغ ایشان آمدند، آن حضرت را کشتند؛ چرا که تا تربیت جدید نباشد، نمیشود دوباره برگشت؛ بلکه باید تربیت تازهای دید و به حدی پیش رفت که از عمق جان آماده تبعیت از ولی شد).
در نتیجه این نافرمانی بود که بنیاسرائیل، در دورهای در تیه افتادند و نمیتوانستند از آنجا بیرون بیایند. از دست دشمنانشان تمام شب را فرار میکردند، ولی صبح میدیدند که سر جای خود هستند و در نتیجه دوباره به آنها حمله میشد. در این دوره بود که افراد زیادی از آنها کشته شد.
حضرت موسی(ع) میدید که بنیاسرائیل در بدبختی هستند و به همین دلیل، راهکار برونرفت از این بدبختی را به آنها نشان میداد، اما مورد قبول قرار نمیگرفت. چون آنها ادب نشده بودند، هر چقدر که هم جلوتر رفته و سختیها را میدیدند، مقصر را موسی(ع) و خداوند میدانستند، فلذا راهکارهای آن پیامبر خدا را نمیپذیرفتند.
جانشینی یوشع و فتح قدس توسط بنیاسرائیل
موسی(ع) قبل از وفاتش، یوشع را وصی خود قرار داد، اما بنیاسرائیل تمسخر میکردند که چگونه میشود فردی در این سن را به عنوان پیشوا بپذیرند. موقعی که آن حضرت از دنیا رفت، یوشعِ 32 ساله جانشین آن حضرت شد، و بنیاسرائیل چون دیدند که راه خروج ندارند، به سراغ او رفته و راه برونرفت از بدبختی را از وی جویا شدند. یوشع گفت: باید امر موسی(ع) را انجام دهید؛ یعنی بروید و دروازه قدس را باز کنید. بنیاسرائیل به دلیل اینکه قبلا دوره دیده و ادوات و نظم داشتند، رفتند و قدس را گرفتند. یک قوم سرگردان چادرنشین، شروع به خانهسازی و جادهسازی کرد.
ابتدا قرار بر این بود که وقتی قدس را گرفتند، به لبنان رفته و پس از آن هم به تدریج، همه مناطق روی زمین را به دین الهی دربیاورند، اما بعدها قبول نکردند و گفتند: ما تازه سروسامان پیدا کردهایم. در نتیجه، رفته رفته تعارض شروع شد. البته تا مدتی با یوشع سر سازگاری داشتند، اما بعدها ادعاهای بیهودهای کردند؛ به او گفتند: خداوند ما را برگزیده، و عالم را برای ما خلق کرده است! حتی مدعی شدند: ما فرزندان خداییم و دیگران باید برای ما بندگی کنند! بنیاسرائیلی که قرار بود سربازان دین خدا و در خدمت دین خدا باشند، دین خدا را به خدمت گرفته و گفتند که مردم باید به ما خدمت کنند.
کشتار انبیا توسط بنیاسرائیل
انبیای بنیاسرائیل شروع کردند به اصلاح مردمانی با اعتقاد مذکور. البته اصلاح انسانهای دورهدیده مذهبی منحرف، مانند پاکسازی زمینی است که درختان چند ساله در آن ریشه درآورده و آفتزده شدهاند. هر پیغمبری که میآمد و خلاف اعتقاد آنها سخن میگفت، او را میکشتند. نتیجه عملکردشان این شد که افرادی تمامیتخواه، بیمنطق، و کشتارگر شدند.
سه صفتی که امروز در تکفیریها میبینیم، اصالتاً برای یهودیهاست؛ تمامیتخواهند، چرا که میگویند: تمام زمین برای ماست! بیمنطق هستند، زیرا میگویند: هر کس جزء اولاد یعقوب(ع) است، از فرزندان خدا، و انسان درجه یک است، اما کسی که از نژاد ما نیست، انسان درجه دو میباشد. و بالأخره کشتارگرند؛ یعنی هر کس خلاف منطقشان سخنی گفته باشد، باید کشته شود. بر اساس همین عقیدهشان، پیامبرانی را هم که به آنها میگفتند: «این زمین برای شما نیست»، میکشتند.
انتهای پیام/
منبع: جلسه چهاردهم تاریخ تطبیقی(1393/09/11)
حضرت موسی(ع) وارد اردوگاه شده، دید که گوساله را در میدان مرکزی گذاشته و آن را عبادت میکنند. با اینکه قبلا از طریق وحی، به ما وقع پی برده بود، اما چون بین شنیدن مصیبت و دیدن آن فرق است، لذا از شدت خشم، الواحی را که در دست داشت، به زمین کوبید.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ در جلسات گذشته گفتیم که حضرت موسی(ع) زمانی که از کوه طور برمیگشتند، بر اساس خبری که خداوند به او داده بود، میدانست که در اردوگاه، انحراف و فتنه، آتش به پا کرده است. موسی(ع) زمینههای فتنه را میدانست و از قبل پیشبینی این بحران را میکرد، و به همین جهت بود که هارون(ع) را با خود به کوه طور نبرد.
حضرت موسی(ع) وارد اردوگاه شده، دید که گوساله را در میدان مرکزی گذاشته و آن را عبادت میکنند. با اینکه قبلا از طریق وحی، به ما وقع پی برده بود، اما چون بین شنیدن مصیبت و دیدن آن فرق است، لذا از شدت خشم، الواحی را که در دست داشت، به زمین کوبید.
ابتدا به سراغ هارون(ع) رفت و در مقابل دیگران، موی سر برادرش را گرفت و او را به طرف خودش کشید. حضرت موسی(ع) به دو جهت این اقدام را نسبت به برادرش انجام داد: اول اینکه به دیگران بیاموزد: حق ندارید نسبت به از بین رفتن حق، بیتفاوت باشید؛ باید نسبت به از بین رفتن حق، تعصب داشته باشید. دوم اینکه، با این اقدام، هارون(ع) را تبرئه کرد.
در تورات تحریف شده فعلی، هارون(ع) متهم به همکاری با سامری است. در این کتاب آمده است «کسی که سامری را به وجود آورد، هارون بود»! حضرت موسی(ع) در مقابل چشم جماعت، او را گرفته و گفت: تو مقصر هستی. هارون(ع) هم پاسخ داد که نه؛ من مقاومت کردم، ولی آنها میخواستند من را بکشند و اگر کشته میشدم، جامعه به هم میریخت؛ در حالی که تو به من دستور داده بودی جامعه را اصلاح کنم.
به این ترتیب، حضرت موسی(ع) دامان برادرش، هارون(ع) را از اتهامی که آنها میزدند پاک کرد. حضرت موسی(ع) سپس به سراغ سامری رفته و فرمود: خودت بگو که چه کار کردی؟ سامری گفت: یک بار که تو در حال دریافت وحی بودی، من آن را فهمیدم. سپس مقداری از خاک زیر پای رسول را برداشته(رسول یا مَلَک است و یا خود موسی) و آن را نگه داشتم و وقتی خواستم قالب گوسالهای را که ساخته بودم، از طلا پر کنم، مقداری از این خاک را هم در آن ریختم.
سپس گفتم: خدایا! به حق خاک زیر پای پیغمبرت، کاری کن که هر موقع من اراده کردم، صدای گاو از این مجسمه در آید. خداوند هم خواستهام را قبول کرد.
با سخنان سامری، همه فهمیدند که فریب خوردهاند. حضرت موسی(ع) رو به سامری کرده و گفت: برو؛ حق تو از زندگی این است که هیچ کس با تو ارتباط برقرار نکند. سپس به قوم خودش فرمود: بروید و از کرده خودتان توبه کنید.
دلیل برخورد تند موسی(ع) با هارون(ع)
حضرت موسی(ع) وقتی به چشم خود، انحراف بنیاسرائیل را مشاهده کرد، از همان ابتدا رفتار مقابلهای را برابر جریان انحرافی از خود نشان داد. اولین گام مقابله، آن برخوردی بود که با هارون(ع) داشت.
حضرت موسی(ع) به دو جهت برخورد تندی با هارون(ع) نشان میدهد: 1. همه بفهمند انسان برای حق و صدمه دیدن حق، باید از خود حساسیت و تعصب نشان دهد. 2. از طرف جریان منحرف، شایعه درست شده بود که هارون(ع) در این فتنه با فتنهگران همکاری کرده است.(هارون در برخورد با انحراف بنیاسرائیل، هر چند اعتراض کرد، ولی اقدام عملیاتی انجام نداد؛ بنابراین شایع کردند که عدم اقدام هارون، به معنای رضایت او از این فتنه است). موسی(ع) باید ثابت میکرد که این فتنه به هیچ وجه، مورد تأیید هارون(ع) نیست.
وقتی موسی(ع) با هارون(ع) برخورد کرد، ابتدا به نظر رسید که این برخورد، مؤید شایعات مطرح در مورد هارون(ع) است. هارون(ع) در دفاع از خود فرمود: «إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ(اعراف: 150)؛ این قوم، مرا مقابل این فتنه، مورد ناتوانی قرار دادند و من تا حدی در مقابله با اینها جلو رفتم که نزدیک بود من را بکشند. پس کاری نکن که دشمنان، مرا سرزنش کنند.»
بعد از اینکه موسی(ع) سخن برادرش را شنید، او را در آغوش کشید و مطالبی گفت که اثبات میکرد جناب هارون(ع) در این ماجرا کاملا بیتقصیر است. البته حضرت موسی(ع) از قبل آن را میدانست، ولی لازم بود مقابل مردم، از هارون(ع)، رفع اتهام شود.
شبیه این ماجرا در قضیه یوسف(ع) و عزیز مصر اتفاق افتاد. وقتی عزیز مصر دستور داد یوسف(ع) را از زندان بیاورند، یوسف(ع) گفت: «ابتدا بایستی از آن زنان بپرسید که در قضیه چند سال قبل، چه کسی مقصر بود»؟ عزیز مصر زنها را احضار کرد و ماجرا را از آنها جویا شد.
زنها شهادت دادند که یوسف(ع) بیگناه است. وقتی حضرت یوسف(ع) از خودش رفع اتهام کرد، آن موقع به نزد عزیز مصر آمد. اگر با وجود آن اتهام برمیگشت، همیشه در دید مردم بر اساس همان، مورد قضاوت قرار میگرفت.
تجربه گوساله سامری و استفاده از آن
تجربه گوساله سامری یکی از این موارد بود که سبب شد این فکر بین آنها باقی بماند که وقتی اقوامی منتظر یک حادثه مؤثری باشند، میتوان آن حادثه را به وسیله مشابهسازی، خراب کرد؛ چنانچه از زمان غیبت کبری تا عصر کنونی و حتی تا زمان ظهور امام زمان(عج) هر چه که بدلسازی در مورد ظهور و یا نیابت امام زمان(ع) انجام شده است، همگی توسط یهودیان صورت گرفته است و آنها از تجربه مذکور، کمال استفاده را بردهاند.
امتحانی جدید برای موحدان بنیاسرائیل
مدتی گذشت و محبت گوساله همچنان از دل آنها بیرون نرفته بود. خداوند فرمود: توبه اصلی آنها این است که شمشیر کشیده و به قدری همدیگر را بکشند تا اینکه من توبهشان را قبول کنم.
مقصود این بود کسانی که پیرو هارون(ع) مانده و گوسالهپرستی نکرده بودند، شمشیر کشیده و کسانی را که گوسالهپرستی کرده بودند، بکشند. این دستور، آزمایشی بود برای افرادی که گوسالهپرست نشده بودند.
این افراد به موسی(ع) گفتند: میتوانی به خداوند بگویی تا این مأموریت را از عهده ما بردارد؟ اینکه ما گوسالهپرست نشدیم، راحتتر بود از اینکه حالا اینها را بکشیم؛ اینها اقوام ما هستند. حضرت موسی(ع) در پاسخ آنها فرمود: گریزی نیست، و تنها راه حل همین است.(1)
روش توبه بنیاسرائیل، و تفاسیر متعدد در آن
بعد از فتنه سامری، کار به توبه کشید. توبه بنیاسرائیل این بود که «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ». در باب «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ»، تفاسیر متفاوت است:
بعضی میگویند: این، دستوری بود. تفسیر دیگر این است که این، پیامد تکوینی بود؛ توضیح اینکه حضرت موسی(ع) گوساله سامری را پودر کرد و خاکستر آن را به دریا ریخت، ولی با این حال، عدهای همچنان به آن دلبستگی داشتند.
البته این دلبستگی بیدلیل نبود، بلکه کسانی بودند که به خاطر منافعشان، محبت به گوساله را تبلیغ میکردند. اگر جریان باطل مبلغ داشته باشد، یک روزی این جریان، خونریزی به راه خواهد انداخت. بنابراین «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ»نیازی به دستور خداوند ندارد، بلکه میتواند به صورت تکوینی بوده باشد.
تطهیر نسبی بنیاسرائیل
به هر ترتیب، این کشتار اتفاق افتاد و بعد از آن، جامعه بنیاسرائیل به یک تطهیر نسبی رسید. قرار شد که بعد از این حادثه، برای آزاد کردن قدس، حرکت کنند. در آن موقع، بنیاسرائیل یک گروه منظم و سازماندهی شده بود و هیچ گروهی در آن روزگار به سطح آموزشی آنها نمیرسید؛ مثلا بنیاسرائیل از ابزار بوق، برای ارتباط بین خود استفاده میکردند، به این صورت که هر نتی به یک حرف از الفبا، تعلق میگرفت. حضرت موسی(ع) توسط همین ابزار ارتباطی، پیامهای خودش را به افراد میرسانید.(2)
انتهای پیام/
منابع؛
1 - جلسه سیزدهم تاریخ تطبیقی(1393/09/04)
2 - جلسه چهاردهم تاریخ تطبیقی(1393/09/11)
با سازمانیافتن بنیاسرائیل، ارتباطات آنها قویتر، و آموزش دیدنشان هم آسانتر شد. حضرت موسی(ع) میتوانست برای 12 نفری که مسؤولان سبط بودند، برنامه آموزشی قرار دهد و آن 12 نفر هم برای فرماندهان هزارهها و به هم همین ترتیب تا زیرگروههای پایین.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ مأموریت حضرت موسی(ع) این بود که بنیاسرائیل را به قدس برده و آنجا را آزاد کند؛ ولی این افراد نه بلد بودند بجنگند و نه ابزار آن را داشتند؛ بنابراین لازم بود آن پیامبر الهی، ساخت ابزار جنگی و همچنین چگونه جنگیدن را به آنها بیاموزد.
در هیچ منبعی نیامده است که این آموزشها چند سال طول کشید، اما از تقسیمبندی سن حضرت موسی(ع) میتوان بعضی چیزها را حدس زد. آن حضرت در 19 سالگی از مصر فرار کرد و 10 سال هم در کنار شعیب(ع) بود. طول عمر آن پیامبر هم کلاً 120 سال بوده است. بعد از بازگشت به مصر، حدوداً 30 سال در آن کشور و40 سال هم در دوران سرگردانی بود که روی هم رفته 100 سال میشود.
حال اگر این 100 سال را از عمر 120 ساله ایشان کم کنیم،20 سال میماند. در نتیجه آنها باید حدود 20 سال در این اردوگاه مانده باشند.(البته بعضیها گفتهاند: زمانیکه حضرت موسی از مصر فرار کرد، 30 ساله، و موقع مبعوث شدن 40 ساله بود. طبق گفته اینها، مدت اقامت بنیاسرائیل در اردوگاه، 10 سال میشود).
بنیاسرائیل در این مدت به طور کلی قلب ماهیت شدند؛ یعنی از یک قوم بیسواد و فاقد ابزار، تبدیل به یک قوم باسواد، باتجربه، و صاحب ابزار شدند.
سازماندهی بنیاسرائیل در اردوگاه
از دیگر اقداماتی که در این اردوگاه انجام گرفت، تشکیل سازمان جدید بنیاسرائیل بر مبنای هزارهها بود؛ یعنی سرشماری صورت گرفت و هر سبط شمارششده به چندین هزاره تبدیل شد؛ مثلاً اگر سبطی 40 هزار نفر بودند، به 40 تا هزار نفر تبدیل میشدند.
حضرت موسی(ع) برای هر هزاره، یک فرمانده تعیین کرده و به او دستور داد تا آن را به ده گروه صد نفره تقسیم کند و برای هر صد نفر یک مسؤول معیّن کند. مسؤول هر گروه صد نفره هم موظف شد که آن را به دو زیر مجموعه 50 نفره تبدیل کرده و برای هر کدام مسؤولی تعیین نماید. مسؤول گروه 50 نفری باز موظف شد که گروه خودش را به 5 زیرگروه 10 نفره تقسیم کرده و برای هر یک مسؤولی بگمارد. خود حضرت موسی(ع) هم فرمانده تمامی اسباط بود.
با سازمانیافتن بنیاسرائیل، ارتباطات آنها قویتر، و آموزش دیدنشان هم آسانتر شد. حضرت موسی(ع) میتوانست برای 12 نفری که مسؤولان سبط بودند، برنامه آموزشی قرار دهد و آن 12 نفر هم برای فرماندهان هزارهها و به هم همین ترتیب تا زیرگروههای پایین.
در اردوگاهی که ابتدا کسی چیزی بلد نبود، آموزش به قدری پیش رفت که فردی مثل سامری ظهور کرده، و گوسالهای طلایی ساخت که صدای گاو در میآورد. برای ساخت چنین چیزی لازم بود تا چند حرفه را بیاموزند: ریختهگری، ذوب فلزات، ذوب فلزات دقیق، قالبسازی، و طراحی قالب. همه اینها فن مستقلی بودند که بنیاسرائیل آموزش آنها را فرا گرفته بودند.
طبق تورات، قوم بنیاسرائیل در این اردوگاه، یک خیمه اجتماع ساخته بودند که 40 هزار نفر در آن، جا میشدند. مسلماً برای ساخت این خیمه هم، صنعت نساجی و بافت چادر یاد گرفته بودند.
آغاز انحراف بنیاسرائیل
شاید اولین ضایعهای که برای بنیاسرائیل پیش آمد، تقاضای تنوع در طعام بود. گفتند که از خوردن نان و گوشت به صورت مداوم خسته شدیم و از حضرت موسی(ع) تقاضا کردند که طعامهای دیگری مانند عدس و خیار و پیاز هم از آسمان نازل شود.
البته غذای آنها از نظر ویتامین و پروتئین کامل بود و نقص بدنی نداشتند، چون در نان و گوشتی که برایشان نازل میشد، مواد لازم و ضروری برای بدن موجود بود. تمام آن چیزهایی را هم که تقاضا کردند، در واقع، تنوعبخش به غذا بود، نه ارتقای کیفیت آن.
حضرت موسی(ع) در پاسخ خواسته آنها فرمود: شما مشکلی در مورد آب و غذا ندارید، و آن چیزهایی را که خواستید، نازلشدنی نیست. علاوه بر اینکه، هر مقدار به این امور توجه داشته باشید، از آموزش فاصله خواهید گرفت و فاصله گرفتن از آموزش هم، موجب تأخیر در انجام مأموریتتان خواهد شد، چون دست شما فعلا به طرف کسی دراز نیست و خداوند، مایحتاج شما را تأمین میکند؛ اما اگر بخواهید غذاهای مطرحکردهتان را هم داشته باشید، باید برای به دست آوردنِ پول آنها کار کنید.
در آینده هم که طمعتان زیاد شده و چیزهای دیگری هم درخواست نمودید، چه بسا مجبور به استقراض شوید و چون برای باز گرداندن قرض، پولی ندارید، صاحب پول شما را تحقیر خواهد نمود. حال اگر میخواهید وضعیت بهترتان را با وضعیت پستتر عوض کنید، به این شهر بروید که هر چه بخواهید، آنجا هست؛ البته در مقابل پول!
نتیجه درخواست بنیاسرائیل این بود که به دو چیز مبتلا شدند: ذلت و مسکنت.(هرچه سفره رنگینتر شود، گرفتاری هم زیاد خواهد شد. معروف است که میگویند: اگر میخواهید قومی را به چالش کشیده و زمینگیرش کنید، دچار تنوعخواهیش کنید).
پرسشهای بیجا، انحراف دیگر بنیاسرائیل
دومین مورد انحرافی بنیاسرائیل، این بود که آنها قوم پر سؤالی بودند و خیلی سؤال میکردند. یک بار قتلی بین آنها اتفاق افتاد که قاتل را پیدا نمیکردند. حضرت موسی(ع) هم در هر مشکلی که راه طبیعی به رویشان بسته بود، از خدا تقاضای حل آن را میکرد و خدا هم راه را برایشان باز میکرد.
در آن ماجرای قتل، خداوند دستور داد که گاوی را کشته، و گوشت آن را به مرده بزنند تا او زنده شده و قاتل خودش را معرفی کند. حضرت موسی(ع) دستور خداوند را به بنیاسرائیل ابلاغ کرد، اما بنیاسرائیل شروع به پرسشهای بیمورد کردند. به قدری از کیفیت گاوی که باید کشته میشد، سؤال کردند تا اینکه خداوند مشخصات گاوی را به آنها داد که پیدا نمیشد؛ در حالی که اگر همان اول، هر گاوی را میکشتند، مسأله حل بود.
بالأخره گاوی با اوصاف مورد نظر را پیدا کردند. صاحب گاو گفت که پوستش را بکنید و پر از طلا کرده، به من بدهید. آنها هم به ناچار خواستهاش را پذیرفتند.
تردید بنیاسرائیل و مأموریت خداوند برای حضرت موسی(ع)
پس از مدتهایی که بنیاسرائیل در اردوگاه بودند، خداوند به حضرت موسی(ع) فرمود که میخواهم آخرین دستورات را به شما بدهم تا از اینجا حرکت کرده و بروید. آن حضرت، امر الهی را با قوم خود در میان گذاشت؛ اما موقعی که خواست برای اخذ دستورات خداوند از آنجا برود، به او گفتند: از کجا معلوم که تو این سخنان را از طرف خدا میآوری؟ ما باید ببینیم که خداوند این سخنان را به تو میگوید.
خدای متعال در پاسخ خواسته آنها به حضرت موسی(ع) فرمود: 70 نفر از قومت را آورده و قرنطینه کن. آن حضرت سه ماه، 70 نفر از افرادی را که در علم و تقوا برتر، و مقبولیت عمومی داشتند، انتخاب و قرنطینه کرد.
خداوند فرمود که آماده شدن این افراد طول میکشد و باید سی روز پیش ما بمانند. حضرت موسی(ع) هم گفت که ما سی شب در کوه طور با خدا قرار داریم. بعد به برادرش، هارون(ع) خطاب کرد که نباید تو با ما بیایی، زیرا نمیشود این قوم را سر خود رها کرد. تو باید به عنوان جانشین در میان آنها مانده، و مراقب باشی که تو را از خط بیرون نکنند. جناب هارون(ع) امر برادرش را قبول کرد و حضرت موسی(ع) هم به طرف کوه طور رفت.
ازدیاد وعده الهی و به وجود آمدن فتنه سامری
پس از گذشت سی روز، خدای متعال به حضرت موسی(ع) گفت که باید ده شب دیگر بمانی. حضرت موسی(ع) هیچ ابزاری نداشت که به قومش اطلاع بدهد ده شب بر وعدهشان اضافه شده است، چون هیچ کس حق نداشت از بالای کوه به پایین رفته، یا از پایین به بالای کوه بیاید. بنابراین، وقتی وعدهشان از سی روز گذشت، هارون(ع) به مشکل افتاد. مردم میپرسیدند: چرا موسی(ع) نیامد؟ حتما نتوانسته ادعایش را اثبات کند! و به این ترتیب، تردیدشان زیادتر شد.
در این میان، ناگهان سامری آمد و گفت: ادعای موسی(ع) دروغ بوده است؛ خدای ما چیز دیگری است. مجسمه طلاییِ گوسالهای را ساخت که صدای گاو میداد. گفت: این گوساله، نماینده خدا بر روی زمین است. بنیاسرائیل تا این مجسمه را دیدند، به سجده افتادند. حضرت هارون(ع) هرچه گفت که سامری دروغ میگوید، آنها اهمیت ندادند. تا جایی پیش رفتند که به هارون(ع) گفتند: اگر باز هم سخنی در این باره بگویی، گردنت را میزنیم. اگر هارون(ع) در این اردوگاه کشته میشد، جایی برای بازگشت حضرت موسی(ع) نمیماند.
پایان وعده الهی و درخواست جدید برگزیدگان بنیاسرائیل
بالأخره چهل شب تمام شد. وحی آمد و 70 نفر از قوم حضرت موسی(ع) صدای وحی را شنیدند. حضرت موسی(ع) از آنها پرسید: آیا شکتان برطرف شد؟ جواب دادند: خیر؛ ممکن است که صدای جنیها بوده باشد! اینبار گفتند: باید وقتی خدا با تو سخن میگوید، او را ببینیم. حضرت موسی(ع) پاسخ داد: امکان ندارد که خداوند را ببینید. گفتند: ما گزارش نمیدهیم که صدای وحی را شنیدهایم! حضرت موسی(ع) خطاب به خداوند فرمود: خدایا! اینها چنین خواستهای دارند.
خداوند به موسی(ع) وحی کرد: به آنها بگو: خداوند بر این کوه تجلی خواهد نمود؛ اگر کوه توانست تجلی را تحمل کند، شما هم میتوانید خداوند را ببینید. آنها هم قبول کردند. با تجلی خداوند در کوه، صاعقهای آمد و ناگهان کوه پودر شد. افراد برگزیده بنیاسرائیل در اثر این صاعقه سوخته و حضرت موسی(ع) هم به گوشهای افتاد و بیهوش شد.
با عنایت خداوند، برگزیدگان بنیاسرائیل دوباره زنده شده و به ارتباط حضرت موسی(ع) با خداوند شهادت دادند. حضرت موسی(ع) از این اتفاق خوشحال شد و به سرعت، به سوی قوم خود دوید. در این حین، خداوند به او وحی کرد که چرا اینها را رها کردی و خودت به سرعت جلوتر رفتی؟ موسی(ع) گفت: خدایا! من مأمور تو هستم و میخواهم رضایت تو را جلب کنم. خداوند فرمود: کار تو تحسین دارد، اما قومت که تو در صدد نجات آنهایی، همه گوسالهپرست شدهاند.
انتهای پیام/
منبع: جلسه سیزدهم تاریخ تطبیقی(1393/09/04)
ترس و التهاب، موقع فرار از دست فرعونیان، مانع از آن میشد که بنی اسرائیل بفهمند تشنه و گرسنهاند، اما وقتی به آن طرف دریا رسیدند و اوضاع عادی شد، اولین مشکلی که حضرت موسی(ع) دارد، مسأله آب و غذای آنها است.
پایگاه تاریخ تطبیقی؛ در جلسه گذشته، قضیه عبور بنیاسرائیل از آب، و غرق شدن فرعون و همراهانش را بیان کردیم. حال سؤال این است که وقتی بنیاسرائیل به این طرف آب آمدند، با چه معضلاتی رو به رو بودند؟ پاسخ به این سؤال، نیاز به نقل تاریخ ندارد؛ به چند نکته که توجه کنیم، میتوان به معضلات پیش روی آنها پی برد:
نکته اول، تعداد آنها بود. طبیعتاً تعداد نفرات بنیاسرائیل کم نبود؛ زیرا در این صورت، فرعون نیاز به جمع کردن نیرو در شهرها نداشت. از اینکه او سپاه سنگینی را جمعآوری کرده بود، معلوم میشود که جمعیت بنیاسرائیل خیلی زیاد بود.
تورات موجود -هر چند که ما اعتمادی به آن نداریم- تعداد افراد بنیاسرائیل را 600 هزار نفر نوشته است؛ چنانچه از داستان قرآن هم اجمالا برمیآید که اینها جمعیت بالایی داشتند. علاوه بر این، از ورود حضرت یوسف(ع) به مصر تا آن زمان، 400 سال طی شده است و در این مدت، تلاش بنیاسرائیل این بوده است که جمعیتشان را بالا ببرند.
نکته دوم اینکه آنها چیزی همراه خود نیاورده بودند و چون پیاده، و بدون اسب و گاو و امثال آن آمده بودند، در نتیجه غذایشان هم بسیار کم بود؛ مخصوصا که مدت مدیدی هم بود که در راه بودند.
نکته سوم این است که بنیاسرائیل در کنار دریای شور مستقر شده بودند؛ پس وقتی به این طرف دریا آمدند، مشکل عطش هم پیدا کرده بودند.
آنها 15 کیلومتر عرض دریا را دویده بودند و ترس و التهاب، موقع فرار از دست فرعونیان، مانع از آن میشد که بفهمند تشنه و گرسنهاند، اما وقتی به آن طرف دریا رسیدند و اوضاع عادی شد، اولین مشکلی که حضرت موسی(ع) دارد، مسأله آب و غذای آنها است.
زمانی که بنیاسرائیل در مصر بودند، حل اینگونه امور بر عهده فرعون بود، چون حاکمیت آن منطقه را در دست داشت، اما الآن که به این طرف دریا آمده بودند، همه چیز به عهده حضرت موسی(ع) است، زیرا دوران حکومت آن پیامبر الهی شروع شده است.
چگونگی حل معضلات بنیاسرائیل توسط حضرت موسی(ع)
آن حضرت چگونه توانستند معضلات را حل کنند؟ اگر خدای متعال مأموریتی را بر دوش کسی بگذارد و به او حتم کند که آن را انجام دهد و راه طبیعی هم برای حل آن مأموریت نباشد، حتماً از راه غیر طبیعی انجام میدهد.
زمانی به راه غیر طبیعی عمل نمیشود که راه طبیعی وجود داشته باشد؛ بنابراین میبینیم که بارها خانه خدا مورد تعرض قرار میگیرد و خراب هم میشود، اما به دلیل وجود ابزار طبیعی، خداوند دخالتی در آن نمیکند(مثل قضیه حمله حجاج بن یوسف ثقفی به آنجا)، ولی یک بار مورد تعرض قرار میگیرد و خدای متعال نمیگذارد خراب شود، و آن، زمانی است که سپاه ابرهه به آنجا حمله کرد. دلیل دخالت ذات احدیت، نبود ابزار طبیعی برای دفاع از خانه خدا بود.
در داستان حضرت موسی(ع) هم چون آن پیامبر الهی آب و غذایی نداشت که به بنیاسرائیل بدهد، از قرآن استفاده میشود که خدای متعال مشکلات را به شکل غیر طبیعی حل کرد. وقتی قوم حضرت موسی(ع) به او گفتند ما دچار عطش هستیم، آن حضرت فرمود: سنگی را وسط اردوگاه بگذارید. زمانی که سنگ را در جای مشخص شده گذاشتند، حضرت موسی(ع) طبق دستور الهی عصایش را بر آن سنگ زد و 12 چشمه از آن جاری شد.
خدای متعال این قوم را سازمانی رشد داد و همه چیز در مورد آنها با عدد معین و روی نظم است: 12 سبط هستند؛ 12 آبراه در دریا برایشان باز میشود؛ 12 مسؤول دارند؛ 12 چشمه برایشان از زمین میجوشد و... .
در هیچ کجای تاریخ نیامده است که اینجا کسی برای برداشتن آب، زیر دست و پا رفته یا کشته شده باشد؛ چون در طی آن 30 سالی که حضرت موسی(ع) درون مصر بود، آنها را به رعایت نظم عادت داد. یکی از دلایل موفقیت یهود، حتی در عصر حاضر -با وجود رذالتی که دارند- این است که در کارهایشان نظم حاکم است.
مشکل بعدی آنها، گرسنگی و پیدا نشدن غذا بود. اگر آمار 600 هزار نفر بودنشان صحیح باشد، طبیعتا وارد هر شهری که بشوند، قحطی به وجود میآید. حضرت موسی(ع) از خدا غذا برای آنها درخواست نمود. خدای متعال خواسته آنها را اجابت کرد و دانههای گیاهی بر آنها فرستاد. بنیاسرائیل آن دانهها را در آب میریختند و خمیر میشد و موقع درآوردن هم، تبدیل به نان میشد و نیازی به آتش برای پخته شدن نداشت.
«سلوی»هم برای رفع گرسنگی بنیاسرائیل از طرف خداوند فرستاده شد. «سلوی» مرغانی بودند که آرام بالای سر این مردمان پرواز میکردند و آنها هم آن پرنده را گرفته و پرهایش را میکندند؛ و طوری بود که این مرغ آسمانی به محض کنده شدن پرهایش، پخته میشد.
به این ترتیب، مشکل غذای قوم بنیاسرائیل هم حل شد.
مشکل دیگر، مسأله مسکن بود. موقع روز در صحرای سینا، آفتاب داغ و سوزان میتابید و شبهنگام، سرما مستولی میشد؛ بنابراین، به جهت حفاظت از گرما و سرما نیاز به مسکن و سرپناه داشتند. خداوند متعال این خواستهشان را هم اجابت کرد؛ ابر بالای سرشان میآمد و آفتاب به آنها نمیخورد و هوا معتدل میشد. شب هم ابر پائینآمده، در نتیجه هوا دم میکرد و گرم میشد.
منبع: جلسه سیزدهم تاریخ تطبیقی(1393/09/04)